پرده خویش تویی پرده برانداز ز پیش
یار بارت ندهد تا نشوی دشمن خویش
آفتابیست که از دیدۀ کس نیست دریغ
گر هواهای تو چون ابر نباید در پیش
آشنایی نبود جان تو را با جانان
تا به خود باشی و داری سر بیگانه و خویش
هر که برخاست خیال دو جهان از نظرش
پادشاهیست به معنی و به صورت درویش
نفس در راه محبت چو کم از کم گردد
قرب او در نظر دوست شود بیش از پیش
دل که ایمان وی از نور رخ جانان است
چون سر زلف دلارام بود کافرکیش
ای همام این سخنان تو نه طرزیست که آن
باز یابند به فکر و خرد دوراندیش
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: در این شعر، شاعر به روابط انسانی و معنای عشق میپردازد. او میگوید که خود فرد باید رازداری کند و خود را از دشمنی دور نگه دارد. عشق واقعی مانند آفتاب است که به سادگی در دسترس نیست و نباید اجازه داد که احساسات منفی مانند ابرها، دیدگاه ما را تیره کنند. آشنایی واقعی با معشوق نیاز به درک و نزدیکی دارد و انسان باید به درون خود نگاهی بیندازد. در نهایت، شاعر به اهمیت عشق و نگاه معنوی به زندگی اشاره میکند و توصیه میکند که نباید این نکات عمیق را با تکیه بر فکر و خرد سطحی فراموش کرد.
هوش مصنوعی: تو خود پردهپوشی و باید که پرده را از مقابل یار کنار بزنی. تا زمانی که این کار را نکنی، نمیتوانی دوست واقعی خود را پیدا کنی و در نهایت به دشمن خود تبدیل خواهی شد.
هوش مصنوعی: خورشیدی وجود دارد که هیچ کس آن را نمیبیند. بنابراین اگر خواستههایت مانند ابرها ذاتی ناپایداری دارند، نباید مانع از تابش این خورشید شوند.
هوش مصنوعی: تا زمانی که نسبت به محبوب واقعیات آشنا نباشی، نمیتوانی خودت را پیدا کنی و درک درستی از جدایی و نزدیکیها نخواهی داشت.
هوش مصنوعی: هر کسی که به اوج تفکر و بصیرت برسد، در نظرش جهانهای مختلف همچون یک پادشاهی عظیم جلوه میکند، حتی اگر در ظاهر به شکل یک درویش ساده به نظر برسد.
هوش مصنوعی: وقتی که در عشق و محبت، خود را کمتر ببینیم و از خودخواهی کاسته شویم، نزد دوست بیشتر عزیز و نزدیک خواهیم شد.
هوش مصنوعی: دل، که ایمانش از درخشندگی چهره محبوب ناشی میشود، همچون موی پیچیده و زیبا که به طور افراطی در آرایش خود است، بیدینی و کفر را به تصویر میکشد.
هوش مصنوعی: ای همام، این حرفها و سخنان تو از نوعی نیست که بتواند در ذهن و اندیشههای عمیق و دوراندیشانه تجلی یابد.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
تا تو آن خیش ببستی به سر اندر، پسرا
بر دلم گشت فزون از عدد ریشهش ریش
ماهرویا، به سر خویش، تو آن خیش مبند
نشنیدی که کند ماه تبه جامهٔ خیش ؟
رزبان تاختنی کرد به شهر از رز خویش
در رز بست به زنجیر و به قفل از پس و پیش
بود یک هفته به نزدیکی بیگانه و خویش
ز آرزوی بچهٔ رز، دل او خسته و ریش
این منم یافته مقصود و مراد دل خویش
با حوادث شده بیگانه و با دولت خویش
وین منم دیده و دل کرده پس از چندین سال
روشن و شاد به دیدار ولینعمت خویش
صدر اسلام عمادالدینْ بوبکر که هست
[...]
گردن افراشتهام بر فلک از طالع خویش
کاین منم با تو گرفته ره صحرا در پیش
عمرها بودهام اندر طلبت چاره کنان
سالها گشتهام از دست تو دستان اندیش
پایم امروز فرورفت به گنجینه کام
[...]
اشتیاقی به مرادی نفروشد درویش
ور بود تشنه جگر چشمهٔ حیوان در پیش
لذت آب ز سیراب نباید پرسید
این سخن خوش بود از تشنه جیحون اندیش
ذوق آن حال کسی راست که از نوش وصال
[...]
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال یک حاشیه برای این شعر نوشته شده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
reply flag link
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.