گنجور

 
هجویری

در جمله محبت اندر میان همه اصناف خلق معروف است، و به همه زبان‌ها مشهور و به همه لغت‌ها متداول و هیچ صنف از عقلا مر آن را بر خود بنتوانند پوشید.

و از مشایخ این طایفه سَمنون المحب رضی اللّه عنه اندر محبت مذهبی و مشربی دارد مخصوص و گوید که: «محبت اصل و قاعدهٔ راه حق تعالی است و احوال و مقامات نازل‌اند و اندر هر محل که طالب اندر آن باشد زوال بر آن روا باشد، الا در محل محبت و به هیچ حالی زوال بر آن روا نباشد مادام تا راه موجود بود.»

و مشایخ دیگر جمله اندر این معنی با وی موافقت کردند؛ اما به حکم آن که این اسمی عام بود ظاهر، خواستند که حکم این اندر میان خلق بپوشند و اسم را مبدل کنند اندر تحقیق وجود معنی آن، صفای محبت را صفوت نام کردند و محب را صوفی خواندند و گروهی مر ترک اختیار محب را اندر اثبات اختیار حبیب فقر خواندند و محب را فقیر نام کردند؛ از آن‌چه کمترین درجه اندر محبت موافقت است و موافقت حبیب غیرمخالفت بود.

و من اندر ابتدای کتاب حکم فقرو صفوت را کشف کرده‌‌ام و اندر این معنی آن پیر بزرگوار گوید: «الحبُّ عندَ الزُّهادِ أظهرُ مِنَ الاجتهاد، حبّ به نزدیک زهّاد ظاهرتر از اجتهاد است به معروفی و عند التّائبینَ أوجدُ من حَنینٍ و أنینٍ، و به نزدیک تایبان آسان یاب‌تر از ناله و فغان است. و عندَ الأتراکِ أشْهَرُ مِنَ الفتراک، و به نزدیک ترکان مشهورتر از آلت سواری ایشان و سَبْیُ الحُبِّ عندَ الهنودِأظهرُ من سَبْیِ محمودٍ و زخم و لهب محبت به نزدیک هندوان اندر شهرگی چون زخم محمود است اندر هندوستان. و قصَّةُ الحُبِّ و الحبیبِ عند الرُّومِ أشهرُ من الصّلیب و قصّهٔ حب و حبیب اندر روم ظاهرتر است از صلیب. و فی العرب فی کلّ حیٍّ منه طربٌ و ویلٌ و حزنٌ، و ازمحبت اندر عرب اندر هر حیی طربی است و یا حزنی و یا نیلی و یا ویلی.»

و مراد از این جمله آن است که هیچ جنس مردم نیست که وی را اندر غیب کاری افتاده نیست که نه اندر دل از محبت فرحی دارد و یا دلش به شراب آن مست است و یا از قهر آن مخمور مانده؛ از آن‌چه ترکیب دل از انزعاج و اضطراب است و به‌جز عقد دوستی اندر آن به جای سراب است و دل را محبت چون طعام و شراب است و هردل که از آن خالی است آن دل خراب است و تکلف را به دفع و جلب آن راه نیست ونفس از لطایف آن‌چه بر دل گذرد آگاه نیست.

و عمروبن عثمان المکی گوید رحمة اللّه علیه اندر کتاب محبت که: خداوند تعالی دل‌ها را پیش از تنها بیافرید و به هفت هزار سال و اندر مقام قرب بداشت؛ و جان‌ها را پیش از دل‌ها بیافرید به هفت هزار سال و اندر روضهٔ انس بداشت؛ و سرها راپیش از جان‌ها بیافرید به هفت هزار سال و اندر درجهٔ وصل بداشت؛ و هر روز سیصد و شصت بار به کشف جمال بر سر تجلی کرد و سیصد و شصت نظر کرامت کرد و کلمهٔ محبت مر جان را بشنوانید و سیصد و شصت لطیفهٔ انس بر دل ظاهر کرد؛ تا بجمله اندر کون نگاه کردند از خود گرامی‌تر کسی ندیدند. زَهْوی و فَرَحی اندر میان ایشان پدیدار آمد. حق جل جلاله بدان مر ایشان را امتحان کرد سر را اندر جان به زندان کرد و جان را اندر دل محبوس کرد و دل را اندر تن باز داشت. آنگاه عقل را اندر ایشان مرکب گردانید و انبیاء صلوات اللّه علیهم بفرستاد و فرمان‌ها داد. آنگاه هر کسی از اهل آن مر مقام خود را جویان شدند. حق تعالی نماز بفرمودشان؛ تا تن اندر نماز شد دل به محبت پیوست جان به قربت رسید سر به وصلت قرار گرفت.

و در جمله عبارت از محبت نه محبت بود؛ از آن‌چه محبت حال است و حال هرگز قال نباشد. و اگر عالمی خواهند که محبت را جلب کنند نتوانند کرد و اگر تکلف کنند تا دفع کنند نتوانند کرد؛ که آن از مواهب است نه از مکاسب و اگر همه عالم مجتمع شوند تا محبت را جلب کنند به کسی که طالب آن بود نتوانند و اگر خواهند تا دفع کنند از کسی که اهل آن بود نتوانند کرد و عاجز شوند؛ که آن الهی است و آدمی لاهی و لاهی الهی را ادراک نتواند کرد. والسّلام.