جوانی در خراسان جوهری بود
که اصل نسلش از حور و پری بود
عقیقش خنده بر یاقوت کرده
ز شکر خنده جان را قوت کرده
سر بازار از سودای او پر
صدف وار از غمش صد دیده پر در
سرا پا در زر و زیور گرفته
تن چون سیم خود در زر گرفته
یکی گوی مرصع بر کمر داشت
که لعل از رشک او خون در جگر داشت
قضا را آن بهار عالم افروز
بمیدان جلوه گر شد روز نوروز
خرامان هر طرف میگشت و هر سوی
در افتاد از میانش ناگه آن گوی
پس از یک روز بر وی گشت ظاهر
که: افتادست گوی پر جواهر
گرفت از حسرت آن لب بدندان
فرو بست از تبسم لعل خندان
چنان شد از غم گویش هلالی
که می شد هر دم از حالی بحالی
وزان پس گفت: با خود عهد کردم
عجب عهدی ز روی جهد کردم!
که: هر مسکین که آنرا باز یابد
ز خواری بگذرد اعزاز یابد
ببزم وصل میگردد سرافراز
شود چون گوی در میدان سرانداز
کسانی کین بشارت را شنیدند
بسان گوی در میدان دویدند
یکی سودای آن با خویش میداشت
که دایم از حیا سر پیش میداشت
بمیدان طلب چون گوی بشتافت
چو سر در پیش بود آن گوی را یافت
ز میدان جانب او برد و بسپرد
بدینسان گوی از میدان برون برد
خداوندا، نهایت شرمسارم
دگر یارای بی شرمی ندارم
حیا میخواهم از روی ارادت
که از میدان برم گوی سعادت
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: در این شعر، جوانی از خراسان توصیف میشود که از نسل حور و پری است و به زیبایی و جواهرات زینت یافته است. او گوی قیمتی و مرصعی دارد که زیباییاش چشمها را خیره میکند. در روز نوروز، این جوان به میدان میرود و ناگهان گوی از او میافتد. پس از آن، او از حسرت و غم به حالتهای مختلفی دچار میشود و به خود عهد میکند که به هر مسکینی که این گوی را پیدا کند، کمک کند و او را از خواری نجات دهد. در نهایت، افرادی برای پیدا کردن این گوی به میدان میآیند و یکی از آنها موفق میشود گوی را پیدا کند. در اینجا، جوان احساس شرمساری میکند و از خداوند حیا میطلبد تا از میدان خارج شود و عزت و خوشبختی را باز یابد.
هوش مصنوعی: جوانی در خراسان وجود داشت که از نسل زیبا و نجیبها بود.
هوش مصنوعی: عقیقش با خنده بر یاقوت تأثیر گذاشته و این خنده از شکر، جان را تقویت کرده است.
هوش مصنوعی: در بازار پر از شور و هیجان او، مانند صدفی که از غمش پر از اشک است، چشمانم پر از درد و longing است.
هوش مصنوعی: تمام وجودش را با طلا و جواهر پوشانده است، همانطور که نقره خود را در طلا میپوشاند.
هوش مصنوعی: یک فردی حلقهای زیبا و رنگین به کمر داشت که سنگ قیمتیاش آنقدر درخشان بود که دیگران از اندازه زیباییاش حسادت میکردند و این حسادت به حدی بود که به دلشان احساس درد میداد.
هوش مصنوعی: سرنوشت، در این بهار روشن و زندگیبخش، خود را به نمایش گذاشته و روز نوروز را زینت بخشیده است.
هوش مصنوعی: او در حال قدم زدن به سمتهای مختلف بود و ناگهان از میانش گوی زیبایی پایش را گرفت و او را متوقف کرد.
هوش مصنوعی: پس از یک روز، ناگهان او را دید که گوی پر از جواهر افتاده است.
هوش مصنوعی: به خاطر حسرتی که داشت، آن لبها را به دندان فشرد و از لبخند قرمز و زیبا دوری کرد.
هوش مصنوعی: در اثر غم و اندوه، حالتی به او دست داده بود که هر لحظه حال و هوای جدیدی پیدا میکرد.
هوش مصنوعی: سپس او گفت: با خود تصمیمی گرفتم که واقعاً عجیب است و برای رسیدن به آن تمام تلاشم را به کار بردم!
هوش مصنوعی: هر کسی که به این حقیقت دست پیدا کند، از کم ارزشی رهایی یافته و به مقام والایی دست مییابد.
هوش مصنوعی: زمانی که به وصال (وصل) محبوب دست مییابم، همچون گویندهای در میدان رزم، با افتخار و سربلندی در این لحظه شاداب و سرشار از نشاط میگردم.
هوش مصنوعی: کسانی که این خبر خوش را شنیدند، مانند توپ در میدان ورزش به سرعت به سمت آن رفتند و تلاش کردند.
هوش مصنوعی: شخصی آرزو و هدفی در دل داشت که همیشه خود را با احتیاط و شرم حفظ میکرد.
هوش مصنوعی: در میدان تلاش و جستجو همچون گوی در حال دویدن است، و کسی که سرش را جلو برده، آن گوی را پیدا میکند.
هوش مصنوعی: او از میدانی که در آن بود خارج شد و به این ترتیب، گوی را از میدان به بیرون برد.
هوش مصنوعی: ای خدا، من دیگر شرمندهام و دیگر نمیتوانم بیپروا رفتار کنم.
هوش مصنوعی: من به خاطر ارادت و علاقهای که دارم، میخواهم با احترام از میدان زندگی و تلاشهای پرمشقت کنار بروم و به دنبال سعادت و خوشبختی باشم.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.