گنجور

 
هلالی جغتایی

بیا، بیا، که دل و جان من فدای تو باد

سری که بر تن من هست خاک پای تو باد

دلم بمهر تو صد پاره باد و هر پاره

هزار ذره و هر ذره در هوای تو باد

ز خانه تا بدر آیی و پا نهی بسرم

سرم فتاده بخاک در سرای تو باد

ترا ببسمل من گر رضاست، بسم الله

بیا، بیا، که قضا تابع رضای تو باد

مقصرم ز دعا در جواب دشنامت

ملایک همه افلاک در دعای تو باد

مباد آنکه رمد هرگز از بلای تو دل

درین جهان و در آن نیز مبتلای تو باد

بدرد خوی گرفتم، دوا نمیخواهم

همیشه در دل من درد بی دوای تو باد

چه لطف بود، رقیبا، که رفتی از کویش؟

بدین ثواب که کردی بهشت جای تو باد

اگر هلالی بیچاره در هوای تو مرد

برای مردن او غم مخور، بقای تو باد

 
 
 
جشنوارهٔ رزم‌آوا: نقالی و روایتگری شاهنامه
ناصر بخارایی

اگر چه خانهٔ تیره است دیده جای تو باد

وگر چه منزلِ تنگ است دل سرای تو باد

اگر چه از تن من غیر استخوانی نیست

همیشه بر سر او سایهٔ همای تو باد

به کیمیای نظر خاک را تو زر سازی

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه