خواهم درین گلستان، دستوری صبا را
تاگرد سر بگردم، آن یار بی وفا را
تا خرقه می پذیرد، در رهن باده ساقی
ای محتسب صلایی، پیران پارسا را
هر خشتی از خرابات، سرچشمه ى حیات است
در پای خم برافشان، این عمر بی بقا را
خواه از لب مسیحا، خواه از زبان ناقوس
صاحبدلان شناسند، آواز آشنا را
وقت است پاگذاری، بر دیده ى سفیدم
تاکی به حیله دارم، صبرگریزپا را؟
ساغر دگر نگردد، ساقی به سر درآید
درگردش ار ببیند، آن چشم سرمه سا را
از آتشین عذاران، گردیده دیده روشن
قد صاریاکراما لیلی بکم نها را
دارد حزین مسکین چشم عنایت ازتو
از خویش وارهانش یا مطلق الاسارا
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: این شعر درباره longing و عشق وعالمی از حالتی عاشقانه و صوفیانه است. شاعر خواستار حضوری از صبا (نسیم) است تا بتواند به یاد یار بیوفا بگردد. او به ساقی اشاره میکند که باده میدهد و از محتسب میخواهد که پیران پارسا را صدا کند. شاعر بر این باور است که هر لحظه از خوشی در خرابات و در زیر خم میتواند معنای حیات داشته باشد و از این عمر فانی لذت ببرد. او به چشمزردی یار و زیبایی او اشاره دارد و در نهایت، از خداوند تقاضای توجه و عنایت میکند، چرا که او را در حالتی مسکین و افسرده میبیند.
هوش مصنوعی: در این باغ زیبا، میخواهم در خواست کمک از نسیم کنم تا به دور از اینجا بگردم و آن معشوق نامهربان را ببینم.
هوش مصنوعی: تا وقتی که فقر و تنگدستی وجود دارد، انسانها میتوانند از تجارب و دردهای زندگی بهرهمند شوند. ای محتسب که مسئول مراقبت از این ماجراها هستی، به یاد پیران و زاهدان پارسا باش.
هوش مصنوعی: هر قطعه از زندگی در دل لذتها و شیرینیهای آن، باعث زنده ماندن روح و احساسات ماست. در مقابل عشق و شادی، این عمر ناپایدار ما را به شادابی و نشاط میکشاند.
هوش مصنوعی: آواز آشنا را میتوان از هر کسی شناخت، حتی اگر از لبان شخصی حکیم و با دانش یا از صدای ناقوس باشد.
هوش مصنوعی: زمان آن رسیده است که بر چشمان خالیام پا بگذارم، تا کی میتوانم با حیله و نیرنگ صبر کنم و از این لحظه فرار کنم؟
هوش مصنوعی: ساقی اگر آن چشم زیبای سرمهدار را ببیند، دیگر لیوان به دست نمیگیرد و پایش را به این میکده میگذارد.
هوش مصنوعی: از آتشهای عشاق، چشمانم روشن شده و به زیبایی لیلی نگاه میکنم.
هوش مصنوعی: شخصی به نام حزین که در وضعیتی سخت و ناچیز به سر میبرد، به تو نگاه میکند و از تو میخواهد که او را از خودخواهیها و وابستگیهایش رها کنی.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
با آن که میرسانی، آن بادهٔ بقا را
بی تو نمیگوارد، این جام باده ما را
مطرب قدح رها کن، زین گونه نالهها کن
جانا یکی بها کن، آن جنس بیبها را
آن عشق سلسلت را، وان آفت دلت را
[...]
مشتاقی و صبوری از حد گذشت یارا
گر تو شکیب داری طاقت نمانْد ما را
باری به چشم احسان در حال ما نظر کن
کز خوان پادشاهان راحت بود گدا را
سلطان که خشم گیرد بر بندگان حضرت
[...]
با آن که برشکستی چون زلف خویش ما را
گفتن ادب نباشد پیمانشکن نگارا
هستند پادشاهان پیش درت گدایان
بنگر چه قدر باشد درویش بینوا را
از چشم من نهانی ای آب زندگانی
[...]
دانی چه مصلحت را بل غاغ شد بخارا
تا این ستیزه گاران بی دل کنند مارا
زین قوم در خراسان الاّ بلا نخیزد
شکلی کنید و دفعی بنشستن بلا را
گفتم از آن جماعت یاری به چنگم آید
[...]
آن شه به سوی میدان خوش می رود سوارا
یا رب، نگاه داری آن شهسوار ما را
غارت نمود زلفش بنیاد زهد و تقوی
تاراج کرد لعلش اسباب پادشا را
جولان کند سمندش چون سم او ببوسم
[...]
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.