افشاند نسیم سحری زلف نگاری
می خواست دماغ دل ما، بوی بهاری
تا بخت نصیب نظر پاک که سازد
برداشت صبا از سر کوی تو غباری
بی فایده رفت، آن همه اشکی که فشاندم
سیراب نکردم گل باغی، سر خاری
در مملکت طالع ما، صبح نخندد
ماییم و سواد سر زلف و شب تاری
بیم است که بی پرده کنم فاش غمت را
هجران تو نگذاشت به دل صبر و قراری
یار از نظر انداخت، دل زار حزین را
ای نالهٔ بی درد، نیامد ز تو کاری
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: این شعر درباره حسی از عاشقانه و غم است. شاعر از نسیم صبحگاهی صحبت میکند که زلف محبوب را به خاطر دارد و میکوشد دلش را با بوی بهار شاد کند. اما با این حال، احساس میکند که همه اشکهایش بیمورد بوده و نتوانسته است دلش را سیراب کند. او به سرنوشتی تیره و شبزده اشاره میکند که در آن شادمانی وجود ندارد و همواره در عذاب و دوری یار به سر میبرد. انتظار دارد که دردی که از جدایی دارد را فاش کند، اما هجران میسوزاندش و یار نیز او را ترک کرده است. در نهایت، شاعر به ناکامی در درد و رنج عشق اشاره میکند.
هوش مصنوعی: نسیم صبحگاهی بوی زیبایی را پخش کرد و دل ما با شنیدن آن، به یاد زیباییهای بهار افتاد.
هوش مصنوعی: تا زمانی که خوششانسی به نگاه پاک برسد، بادی که از سمت کوی تو بیاید، غباری ایجاد میکند.
هوش مصنوعی: هدر رفت و سودی نداشت، تمام آن اشکی که ریختم نتوانست گل باغ را سیراب کند، فقط زخمی بر یک خار باقی ماند.
هوش مصنوعی: در کشور ما، صبح هرگز شاداب نخواهد بود و ما تنها در تاریکی و رازهای شب زندگی میکنیم.
هوش مصنوعی: نگرانی دارم که نتوانم غم تو را پنهان نگهدارم، زیرا دوری تو به دل من هیچ آرامش و صبری نداده است.
هوش مصنوعی: دوست از دیدم دور شد و دل نزار و غمگینم را تنها گذاشت. ای نالهای که هیچ دردی را درمان نمیکند، از تو هیچ کمکی نیامد.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
ای باد بهاری خبر از یار چه داری
پیغام گل سرخ سوی باده کی آری
هم ز اول روز از تو همی بوی خوش آید
گویی همه شب سوخته ای عود قماری
زلف بت من داشته ای دوش در آغوش
[...]
ای آنکه تو بر ساعد اقبال سواری
ای آنکه تو بر مرکب فرهنگ سواری
آرام دل شهری و کام دل شاهی
خورشید بزرگانی و امید تباری
نام تو جوانشیر نه بیهوده نهادند
[...]
گرد باد خزان کرد به ما به رحیل آری
وز لشکر نوروز برآورد دماری
دارم چو تو بت روی و دلارام نگاری
سازم ز جمال تو من امروز بهاری
با چشم چو بحرم ز گهر خنده نگاری
با عیش چو زهرم به شکر بوسه شکاری
برگرد بناگوش چو عاجش خط مشکین
چون دای رخ کز شب بکشی گرد نهاری
خورشید نماینده بتی ماه جبینی
[...]
ای جان گذرکرده از این گنبد ناری
در سلطنت فقر و فنا کار تو داری
ای رخت کشیده به نهان خانه بینش
وی کشته وجود همه و خویش به زاری
پوشیده قباهای صفتهای مقدس
[...]
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.