سخن از من کشیدی، شعله ورکردی جهانی را
چرا انگشت بر لب می زنی آتش بیانی را؟
کمی نبود خراش سینه ام را ای هلال ابرو
به داغ دل چه ناخن می زنی آزرده جانی را؟
مبادا پرده از دل، آه خون آغشته بر دارد
به روی کار مفکن بخیهٔ زخم نهانی را
ز داغ لاله پیکر در غبار خاطر تنگم
چمن پیرای عشقت ریخت، طرح گلستانی را
عجب نبود حزین ، از عشق اگر عمر ابد یابم
که پیوند رگ جان کرده ام، نازک میانی را
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: در این شعر، شاعر احساسات عمیق و دردناک خود را نسبت به عشق و دلبستگی بیان میکند. او از شعلهور شدن عشق و تأثیر آن بر جهان اطرافش صحبت میکند و به درد و رنجی که در سینهاش حس میکند اشاره میکند. با اشاره به ابروان هلالی و آسیبهای عاطفی، نشان میدهد که این عشق چقدر برایش دردناک است. شاعر نگران است که احساساتش را از دست دهد و نمیخواهد زخمهای قلبش نمایان شود. او به یادگار عشق خود و عواقب تلخ آن اشاره کرده و اعتراف میکند که اگرچه از عشق آسیب میبیند، باز هم رابطهاش با معشوق برایش ارزشمند است.
هوش مصنوعی: وقتی از من صحبت کردی، به طرز عجیبی جهانی را شعلهور کردی. چرا وقتی آتش سخن من را در دلت داری، فقط سکوت میکنی و انگشت بر لب میزنی؟
هوش مصنوعی: ای هلال ابرو، دلتنگی و غم من چقدر عمیق است! چرا به زخم دل من بیشتر نمک می زنی و دلم را آزرده تر می کنی؟
هوش مصنوعی: مبادا دلت را از درون بگشایی و احساسات عمیق و دردناکات را نمایان کنی؛ زیرا نباید زخمهای پنهانت را که هنوز در حال التیاماند، برای دیگران نشان دهی.
هوش مصنوعی: به خاطر اندوهی که از عشق تو در دل دارم، یاد تو مانند لالهای سرخ در ابرهای غبار آلود ذهنم است و عشق تو، زیباییهای یک باغ را در زندگیام به وجود آورده است.
هوش مصنوعی: عجیبی نیست که اگر عمر ابدی پیدا کنم، به خاطر عشق، چون من ارتباطی عمیق و حساس با جانم و دلدارم برقرار کردهام.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
جهان دانش و معنی ، شهاب الدّین تویی آنکس
که چشم عقل کم بیند ، چو تو بسیار دانی را
ز رای سالخوردت دان ، شکوه بخت برنایت
مربّی آنچنان پیری، سزد جوانی را
ز قحط مردمی عالم ، چنان شد خشک لب تا لب
[...]
عطارد مشتری باید، متاع آسمانی را
مهی مریخچشم ارزد، چراغ آن جهانی را
چو چشمی مقترن گردد بدان غیبی چراغ جان
ببیند بیقرینه او قرینان نهانی را
یکی جانِ عجب باید که داند جان فدا کردن
[...]
نظر از جانب ما کن زکات زندگانی را
دلی ده باز ما را صدقة جان و جوانی را
به بوسی از سرم کردن توانی دفع صفرا را
به بویی از دلم بردن توانی ناتوانی را
چه بادش گر به دلداری دمی با بی دلی داری
[...]
کجا بودی که امشب سوختی آزرده جانی را
به قدر روز محشر طول دادی هر زمانی را
سئوالی کن ز من امروز تا غوغا به شهر افتد
که اعجاز فلانی کرده گویا بی زبانی را
به هر جنسی که می گیرند اخلاص و وفا خوب است
[...]
از آن چشمی که میداند زبان بیزبانی را
نکویان یاد میگیرند طرز نکتهدانی را
به نزد آنکه باشد تنگدل از دست کوتاهی
درازی عیب میباشد قبای زندگانی را
نمیخواهی که زخمت را به مرهم احتیاج افتد
[...]
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.