گنجور

 
حزین لاهیجی

زلف پریشان نهد، سلسله بر پای عشق

بندد گر کوته است، از پر عنقای عشق

دایرهٔ آسمان، زاویهٔ خاکدان

تنگ تر از نقطه ای ست در بر پهنای عشق

چاکتر از جیب ماست سینهٔ سینای دل

پاکتر از چشم ماست، دامن صحرای عشق

هان تو که بر ساحلی پهن و فراغت نشین

کشتی ما خورده است، لطمهٔ دربای عشق

مغز تو در میکده، این همه مخمور چیست؟

هان که قدح می دهد، ساقی صهبای عشق

لوح سخن گستری از خط شیرین لبان

کرده به نامم رقم، کلک شکر خای عشق

خامه خمش کن حزین ، این غزل مولوی است

شادی جانهای پاک دیده دلهای عشق

 
 
 
جشنوارهٔ رزم‌آوا: نقالی و روایتگری شاهنامه
عطار

عقل کجا پی برد شیوهٔ سودای عشق

باز نیابی به عقل سر معمای عشق

عقل تو چون قطره‌ای است مانده ز دریا جدا

چند کند قطره‌ای فهم ز دریای عشق

خاطر خیاط عقل گرچه بسی بخیه زد

[...]

مولانا

باز از آن کوه قاف آمد عنقای عشق

باز برآمد ز جان نعره و هیهای عشق

باز برآورد عشق سر به مثال نهنگ

تا شکند زورق عقل به دریای عشق

سینه گشادست فقر جانب دل‌های پاک

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه