گل داغی ز عشق او، بیاراید جهانی را
که یک خورشید بس باشد زمین و آسمانی را
خراب طاقتم در عاشقی، کز دل تپیدنها
پیاپی می دهم جام تغافل، سرگرانی را
جهانی را چو مجنون، حسن لیلی کرده صحرایی
بیابان گرد دارد یوسف ما، کاروانی را
به خاطر ره مده ساقی، دم افسردهٔ زاهد
چمن پیرا مکن ای شاخ گل، باد خزانی را
به امّیدی که گاهی گستراند سایه بر خاکم
به خون دل، به بار آوردهام سرو روانی را
تو کز ابر کف، آبی تشنه کامان را نبخشایی
چرا چون باد، دامن می زنی آتش به جانی را؟
حزین را نیست در دل، فکر سامان پر و بالی
قفس پرورده کرد آخر، غمت عرش آشیانی را
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: این شعر به عشق و اندوه ناشی از آن اشاره دارد. شاعر به زیباییهای عشق و اثرات آن بر جهان اشاره میکند و میگوید که عشق او جهانی را شکل میدهد. دل او به خاطر عشق بیتاب است و در تلاش است تا از غم و تنهایی رهایی یابد. او از ساقی میخواهد که غم زاهد را فراموش کند و به او کمکی کند. شاعر به امید روزی است که سایهای از مهربانی بر او بیفتد و از غم و درد رهایی یابد. همچنین به تشنگی و نیاز به عشق اشاره میکند و در نهایت، غم و عذاب ناشی از عشق را توصیف میکند که او را به قفسی تبدیل کرده است. این شعر به خوبی احساسات پیچیده و عمیق عشق و درد را به تصویر میکشد.
هوش مصنوعی: عشق او مانند گلی داغ و سوزان است که میتواند جهانی را زیبا کند، جهانی که نور و گرمایش به اندازهای است که یک خورشید برای زمین و آسمان کافی است.
هوش مصنوعی: عشق مرا به حدی خسته کرده که از شدت دل تپیدنها، به طور مداوم در حال دست کشیدن از آگاهی و توجه به خودم هستم و مشغول به پر کردن خلأهای احساسیام میشوم.
هوش مصنوعی: گیتی را همچون مجنون، زیبایی لیلی به بیابان تبدیل کرده است و یوسف ما، مانند کاروانی در این سرزمین سفر میکند.
هوش مصنوعی: ای ساقی، به خاطر راه و رسم بندگی بیاندیش و دل افسرده زاهد را ناراحت نکن. ای گل، با وزش باد سرد پاییز چمن را خراب نکن.
هوش مصنوعی: با این امید که گاهی سایهای بر زمین من بیفکند، با دلخونی که دارم، درختی پرشکوه و سرسبز را پرورش دادهام.
هوش مصنوعی: تو که مانند ابر، بر کسی آب نمیریزی و تشنگان را سیراب نمیکنی، چرا مانند باد، آتش وجود یک انسان را بیشتر شعلهور میکنی؟
هوش مصنوعی: حزین در دل خود هیچ اندوهی ندارد، اما در عوض، به فکر بهدست آوردن آزادی و پرواز است. در نهایت، غم او به اندازهای بزرگ است که به آسمان و عرش پر میکشد.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
جهان دانش و معنی ، شهاب الدّین تویی آنکس
که چشم عقل کم بیند ، چو تو بسیار دانی را
ز رای سالخوردت دان ، شکوه بخت برنایت
مربّی آنچنان پیری، سزد جوانی را
ز قحط مردمی عالم ، چنان شد خشک لب تا لب
[...]
عطارد مشتری باید، متاع آسمانی را
مهی مریخچشم ارزد، چراغ آن جهانی را
چو چشمی مقترن گردد بدان غیبی چراغ جان
ببیند بیقرینه او قرینان نهانی را
یکی جانِ عجب باید که داند جان فدا کردن
[...]
نظر از جانب ما کن زکات زندگانی را
دلی ده باز ما را صدقة جان و جوانی را
به بوسی از سرم کردن توانی دفع صفرا را
به بویی از دلم بردن توانی ناتوانی را
چه بادش گر به دلداری دمی با بی دلی داری
[...]
کجا بودی که امشب سوختی آزرده جانی را
به قدر روز محشر طول دادی هر زمانی را
سئوالی کن ز من امروز تا غوغا به شهر افتد
که اعجاز فلانی کرده گویا بی زبانی را
به هر جنسی که می گیرند اخلاص و وفا خوب است
[...]
از آن چشمی که میداند زبان بیزبانی را
نکویان یاد میگیرند طرز نکتهدانی را
به نزد آنکه باشد تنگدل از دست کوتاهی
درازی عیب میباشد قبای زندگانی را
نمیخواهی که زخمت را به مرهم احتیاج افتد
[...]
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.