اگر نسیم نباشد که زلف بگشاید؟
به عاشقان رخ معشوق را که بنماید؟
ز شمع، شب نشود روز، قدر وقت بدان
طلوع شعشعه ی آفتاب می باید
معاشران به نشاط بهار، خنده زنید
مجال نیست که گل ساغری بپیماید
به دست کوتهم آن طرّهٔ رسا نفتاد
چه شد که پرچم آهم به عرش می ساید
به بانگ بربط و می بادهٔ مغانه بکش
که واعظ نفس افسرده، ژاژ می خاید
رسد چو دور به زاهد، قدح برافشانید
پیاله گر نکشد، دامنی بیالاید
دلم ز غنچه پیکان او شکفت حزین
خوشا دلی که ز فیضش دلی بیاساید
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: اگر نسیمی نباشد، چطور میتوان زلف معشوق را گشود و او را به عاشقان نشان داد؟ تا زمانی که شمعی وجود نداشته باشد، روز به حقیقت نمیرسد. رفقا باید از بهار لذت ببرند و نگذارند گلها به تماشای ساغر بنشینند. دستی که کوتاه است، نمیتواند به طرهی زیبا برسد. ما باید با موسیقی و شراب به شادی بپردازیم، زیرا واعظ تنها به ناله و افکار منفی میپردازد. زاهد باید دریابد که اگر در بزم نباشد، چه فایدهای خواهد داشت. دلم از عشق و زیبایی معشوق شعلهور میشود و دل خوشی که از فیض او آرام گیرد، خوشا به حالش.
هوش مصنوعی: اگر نسیم وجود نداشته باشد که زلفهای معشوق را به رقص درآورد، پس چه چیزی میتواند زیبایی چهرهی او را به عاشقان نشان دهد؟
هوش مصنوعی: اگر بخواهیم از شمع برای روشنایی شب استفاده کنیم، نباید فراموش کنیم که روز به وسیلهی خورشید آغاز میشود و باید قدر لحظات را بدانیم و به روشنی آن توجه کنیم.
هوش مصنوعی: دوستان در این ایام خوش بهار، شاد و خندان باشید و بدانید که فرصتی برای نوشیدن از ساغر گل وجود ندارد.
هوش مصنوعی: در دستان من، آن موهای زیبا و جذاب نیفتاد، چه اتفاقی افتاد که صدای آهم به آسمان میرسد و در اوج قرار میگیرد.
هوش مصنوعی: به صدای ساز و نوشیدنی شراب جادوگری گوش کن، زیرا واعظی که در درونت است و ملامتگر است، فقط حرفهای بیهوده میزند.
هوش مصنوعی: وقتی به زاهد نزدیک میشویم، باید جام را به دست بگیریم و اگر پیالهای نیاورد، دامنی را برای خود برگزینیم تا از آن پر کنیم.
هوش مصنوعی: دل من به عشق و زیبایی او مانند غنچهای باز شده و شاداب است. خوش به حال دلی که از نعمت و محبت او آسوده و آرام باشد.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
خوش آید او را چون من به ناخوشی باشم
مرا که خوشی او بود ناخوشی، شاید
مرا چو گریان بیند بخندد از شادی
مرا چو کاسته بیند کرشمه بفزاید
دلم ز اندوه بی حد همی نیاساید
تنم ز رنج فراوان همی بفرساید
بخار حسرت چون بر شود ز دل به سرم
ز دیدگانم باران غم فرود آید
ز بس غمان که بدیدم چنان شدم که مرا
[...]
زهی سزای محامد محمد بن خطیب
که خطبهها همی از نام تو بیاراید
چنان ثنای تو در طبعها سرشت که مرغ
ز شاخسار همی بیثبات نسراید
ز دور نه فلک و چار طبع و هفت اختر
[...]
بهار باز جهان را همی بیاراید
جمال چهرهٔ بستان همی بیفزاید
بسان جلوه گران گوش و گردن گیتی
بگونه گونه جواهر همی بیاراید
سحاب روی شکوفه همی بیفروزد
[...]
خدای کار چو بر بندهای فرو بندد
به هرچه دست زند رنج دل بیفزاید
وگر به طبع شود زود نزد همچو خودی
ز بهر چیزی خوار و نژند باز آید
چو اعتقاد کند کز کسش نباید چیز
[...]
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.