گنجور

 
حزین لاهیجی

اگر نسیم نباشد که زلف بگشاید؟

به عاشقان رخ معشوق را که بنماید؟

ز شمع، شب نشود روز، قدر وقت بدان

طلوع شعشعه ی آفتاب می باید

معاشران به نشاط بهار، خنده زنید

مجال نیست که گل ساغری بپیماید

به دست کوتهم آن طرّهٔ رسا نفتاد

چه شد که پرچم آهم به عرش می ساید

به بانگ بربط و می بادهٔ مغانه بکش

که واعظ نفس افسرده، ژاژ می خاید

رسد چو دور به زاهد، قدح برافشانید

پیاله گر نکشد، دامنی بیالاید

دلم ز غنچه پیکان او شکفت حزین

خوشا دلی که ز فیضش دلی بیاساید

 
 
 
جشنوارهٔ رزم‌آوا: نقالی و روایتگری شاهنامه
ابوسعید ابوالخیر

خوش آید او را چون من به ناخوشی باشم

مرا که خوشی او بود ناخوشی، شاید

مرا چو گریان بیند بخندد از شادی

مرا چو کاسته بیند کرشمه بفزاید

مسعود سعد سلمان

دلم ز اندوه بی حد همی نیاساید

تنم ز رنج فراوان همی بفرساید

بخار حسرت چون بر شود ز دل به سرم

ز دیدگانم باران غم فرود آید

ز بس غمان که بدیدم چنان شدم که مرا

[...]

سنایی

زهی سزای محامد محمد بن خطیب

که خطبه‌ها همی از نام تو بیاراید

چنان ثنای تو در طبعها سرشت که مرغ

ز شاخسار همی بی‌ثبات نسراید

ز دور نه فلک و چار طبع و هفت اختر

[...]

مشاهدهٔ ۱ مورد هم آهنگ دیگر از سنایی
وطواط

بهار باز جهان را همی بیاراید

جمال چهرهٔ بستان همی بیفزاید

بسان جلوه گران گوش و گردن گیتی

بگونه گونه جواهر همی بیاراید

سحاب روی شکوفه همی بیفروزد

[...]

انوری

خدای کار چو بر بنده‌ای فرو بندد

به هرچه دست زند رنج دل بیفزاید

وگر به طبع شود زود نزد همچو خودی

ز بهر چیزی خوار و نژند باز آید

چو اعتقاد کند کز کسش نباید چیز

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه