گنجور

حاشیه‌گذاری‌های یوسف سهرابی

یوسف سهرابی


یوسف سهرابی در ‫۱ سال و ۲ ماه قبل، جمعه ۲۳ دی ۱۴۰۱، ساعت ۱۹:۴۱ در پاسخ به انسان دربارهٔ سعدی » بوستان » باب هشتم در شکر بر عافیت » بخش ۱۵ - حکایت سفر هندوستان و ضلالت بت پرستان:

متعصبی دادش از تعصب به آسمان است...

 

یوسف سهرابی در ‫۱ سال و ۲ ماه قبل، جمعه ۲۳ دی ۱۴۰۱، ساعت ۱۸:۳۳ دربارهٔ سعدی » بوستان » باب هشتم در شکر بر عافیت » بخش ۱۲ - حکایت:

همی گویم و گفته‌ام بارها، که سعدی را به چشم آنچه بوده و هست بنگرید؛ انسان. انسانی با تمامی خلقیات و اعتقادات و روحیات و شهوات و تعصبات (دینی و غیر دینی) و طبعا تناقضات در رفتار.

خودِ شیخ اجل در بیتِ دوم از نخوتِ فقیه به زشتی یاد می‌کند و چند بیت پایین‌تر، از اینکه زنار بر کمر ندارد دادِ شکرانه سر میدهد.

در دو حکایت پیش‌تر از این نیز پارسا از اینکه پندارِ جهود دانستنش صحیح نبوده، شکرانه پیرهن می‌بخشد.

عصبیّت دینی سده‌های پیش در هرکسی نفوذ داشته و سعدی نیز از این قاعده بیرون نبوده؛ حال تا طرفداران و سینه‌چاکان و دخیل‌بندانِ ایشان را چه رسد و به چه مشاطه‌ای سعی بر ماست‌مالی کردنِ این حقیقت داشته باشند.

طرفداری بد دردیست آقا جان!

 

یوسف سهرابی در ‫۱ سال و ۲ ماه قبل، پنجشنبه ۲۲ دی ۱۴۰۱، ساعت ۰۰:۴۸ دربارهٔ سعدی » بوستان » باب هفتم در عالم تربیت » بخش ۲۱ - گفتار اندر پرورش زنان و ذکر صلاح و فساد ایشان:

"طرفداری" بد دردیست آقا جان!

حال میخواهد طرفداری دین باشد، خواه شخص و خواه اندیشه.

نمیشود که هرگاه سعدی سخنی نغز می‌گوید فریاد و هلهله‌ی مریدان به هوا برخیزد که "چه گفت و چه دُری سُفت" اما هرگاه سخنی گزاف و نظری ناپسندیده گفت، مریدان با برداشتن چماق اینکه "نمی‌توان سخن ۷۰۰ سال پیش را با دید حال نگریست" به پیشوازِ خوانندگان بشتابند.

سعدی را همانگونه که بوده و هست بپذیرید؛ یک انسان. انسانی با تمامی روحیات و خلقیات و نظرات و شهواتِ یک انسان.

تکلیفِ آن دسته از افراد (دوستان نه) هم که می‌گویند چون اسلام گفته پس بلاشک صحیح است و درست است و مرحبا و ماشالله که معلوم است: امیدوارم هرچه زودتر با پیشوایانِ خود محشور شوید.

 

یوسف سهرابی در ‫۱ سال و ۶ ماه قبل، سه‌شنبه ۱۵ شهریور ۱۴۰۱، ساعت ۱۷:۰۶ در پاسخ به مجتبی شاپور دربارهٔ سعدی » بوستان » باب اول در عدل و تدبیر و رای » بخش ۴۰ - گفتار اندر حذر از دشمنی که در طاعت آید:

درود

"دندان به خون بردن" کنایه است از تحمل سختی ها و ناملایمات.

چمار بیت: زندانیان و بندیانی که در دوران پادشاه پیشین در رنج و سختی بسر می‌بردند، خود گلوی بیدادگر را خواهند درید.

 

یوسف سهرابی در ‫۱ سال و ۸ ماه قبل، چهارشنبه ۵ مرداد ۱۴۰۱، ساعت ۱۹:۲۵ دربارهٔ سعدی » گلستان » باب پنجم در عشق و جوانی » حکایت شمارهٔ ۹:

دو بیت از ابتدای این مثنوی انداخته شده:

هرکه دل پیش دلبری دارد، ریش در دست دیگری دارد

آهوی پالهنگ در گردن، نتواند بخویشتن رفتن

 

یوسف سهرابی در ‫۱ سال و ۸ ماه قبل، چهارشنبه ۵ مرداد ۱۴۰۱، ساعت ۱۹:۱۹ در پاسخ به رامین پارسا دربارهٔ سعدی » گلستان » باب پنجم در عشق و جوانی » حکایت شمارهٔ ۷:

درود بر شما.

از آنجاییکه در بیتِ پیشین، سعدی از به جوش آمدنِ غیرتِ خود، بخاطرِ برآمیختنِ یار با اغیار صحبت به میان می‌اورد و به نوعی از یار گله میکند، یار در جوابِ وی میگوید که من شمعِ جمعم، و اگر تو (پروانه) خودت را به کشتن بدهی، منظوری متوجهِ من نیست. فکر نمیکنم معشوق در اینجا به این چیزی که فرمودین - من برای این هستم که معشوق خودش را بکشد و عشق خود را ثابت کند - اشاره کرده باشه و چنین منظوری داشته باشه.

تندرست و سربلند باشید

 

یوسف سهرابی در ‫۱ سال و ۸ ماه قبل، چهارشنبه ۵ مرداد ۱۴۰۱، ساعت ۱۸:۵۳ دربارهٔ سعدی » گلستان » باب پنجم در عشق و جوانی » حکایت شمارهٔ ۶:

چون گرانی به پیش شمع آمد، خیزش اندر میان جمع بکش

ور شکرخنده ایست شیرین لب، آستینش بگیر و شمع بکش

از آنجاییکه سعدی دارد برای شکستن چراغ و درنتیجه، خاموش کردنِ شمع توجیه می‌آورد، میتواند بدین سان معنا شود که اگر گران (یارِ نانیکو) پیشِ شمع آمد، برای اینکه چشمت به او نیافتد، هرچه سریعتر شمع را خاموش کن؛ و اگر یاری نیکو پیشِ شمع آمد، آستینش بگیر تا نگریزد و سپس شمع را خاموش کن تا با یکدیگر خلوتی کنید.

 

یوسف سهرابی در ‫۱ سال و ۸ ماه قبل، چهارشنبه ۵ مرداد ۱۴۰۱، ساعت ۱۸:۱۶ دربارهٔ سعدی » گلستان » باب چهارم در فواید خاموشی » حکایت شمارهٔ ۱۲:

در کلیات سعدی عباس اقبال آشتیانی، "دشمنِ شوخ چشمِ بیباک" درج شده که از لحاظِ موضوعی نیز با سایر ابیات تطابق بیشتری دارد.

 

sunny dark_mode