گنجور

حاشیه‌گذاری‌های arad

arad

انسان


arad در ‫۸ ماه قبل، جمعه ۲۷ مرداد ۱۴۰۲، ساعت ۰۵:۲۷ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۸۵۵:

اصولا عرفا از تبدیل صحبت میکنند.تا این اتفاق نیافتد هیچ تغییری نمیشود.مثالا آب تا 99 درجه هم گرم بشه نمیجوشه.به 100 درجه رسید یک مرتبه از فاز آب به فاز جوش و گاز تبدیل میشه.تبدیل کمیت به کیفیت در آن و در یک لحظه اتفاق میافته.پدیده تبدیل تدریجی نیست ، آنیست.اینه مثلا طی طریق وعبادت اگر 100 سال هم انجام بشه تا اون تبدیل که لازمه اش جرات و جسارت و نترسی از تغییر و تبدیل است ، هرگز اتفاق نخواهد افتاد و فقط خود فریبی است. و مولانا بطور مدام در همه جا این را میرساند که حواسهمان باشد.خودمان را فریب ندیم. در غزل مرده بدم زنده شدم در ادامه میفرماید  :  گفت که دیوانه نه ای   رفتم و دیوانه شدم سلسله بندنده شدم.تبدیل.  یا   :   حیلت رها کن عاشقا  دیوانه شو دیوانه شو    و در ادامه   :    باید که جمله(جمله.به تمامه.نه با لک و لک و ادا دراوردن)  جان شوی تا لایق جانان شوی    و در ادامه   :    

تو لیلة القبری برو تا لیلة القدری شوی(تبدیل)

چون قدر مر ارواح را کاشانه شو کاشانه شو                                                                               

اندیشه‌ات جایی رود وآنگه تو را آن جا کشد

ز اندیشه بگذر چون قضا پیشانه شو پیشانه شو(تبدیل.مس به طلا.)

قفلی بود میل و هوا بنهاده بر دل‌های ما

مفتاح شو مفتاح را دندانه شو دندانه شو(تبدیل)                                                                                   

شکرانه دادی عشق را از تحفه‌ها و مال‌ها(ادا دراوردی.فکر کردی کار خیلی بزرگی کردی.نه.کامل نیست)

هل مال را خود را بده شکرانه شو شکرانه شو(تبدیل)

یک مدتی ارکان بدی یک مدتی حیوان بدی

یک مدتی چون جان شدی جانانه شو جانانه شو(تبدیل)

ای ناطقه بر بام و در تا کی روی در خانه پر

نطق زبان را ترک کن بی‌چانه شو بی‌چانه شو(تبدیل)

 اساتید بزرگ.این آنچه بود که از مولانا بنده درک کرده ام.ممنون لطف بزرگواران که حاشیه های بسیار ارزشمندتر و شیواتر زیباتر بیان کرده اند و استفاده فراوان کردم.ممنون.زنده و سلامت باشید.         

 

arad در ‫۸ ماه قبل، جمعه ۲۷ مرداد ۱۴۰۲، ساعت ۰۵:۰۵ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۸۵۵:

 و یک نکته در مورد کل غزل موضوع تبدیل هست.مولانا هم در مثنوی هم در غزلیات مدام از تبدیل استفاده میکند.تبدیل در کیمیاگری به مفهوم تبدیل از مس به طلا و یا هر چیزی به چیز دیگری که دیگر قبلی نیست.مرده شو تا مخرج الحی صمد     زنده ای از مرده بیرون اورد .  مرده و زنده.دو چیز ضاهرا متضاد.کل مثنوی از این تبدیلات موج میزند. از حالت عادی به مجنون .تبدیل شدن است.   ناگاه سیلابی مرا دریابد.تصور کنید کنار رودی ایستادید و ناگهان سیلابی شما را میرباید و افتید توی سیلاب.چه حالی خواهید داشت!دیگه اون ادم ایستاده کنار ساحل نیستید.باز تبدیل.و هر بیت های بعدی همه تبدیل از حالی به حالی دیگر و وحشتناکتر است.وچون اینها تبدیل کیفیت هستند طبیعی هست که مولانا نداند چه اتفاقی داره میافته.فقط در اخر میگه دیگه نمیدونم چی شد.چنان گیج شدم که مثل اینکه افیون خوردم.چون تحمل این تبدیلات(مس به طلا)از طاقت عادی خارجه. ولی در اخر میفرماید که به ساحل امن "بی چون" رسیدم.خودی دیگر نماند و همه چیز اوست.        

چو این تبدیل‌ها آمد نه هامون ماند و نه دریا

چه دانم من دگر چون شد که چون غرق است در بی‌چون

 

arad در ‫۸ ماه قبل، جمعه ۲۷ مرداد ۱۴۰۲، ساعت ۰۴:۴۵ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۸۵۵:

با سلام خدمت دوستان.یک نکته جالب خدمتتان.در مورد تفسیر بیت اخر غزل  از بینگ ماکروسافت سوال کردم جوابش به نظرم جالب بود   :  این شعر از غزلیات مولوی است که در آن از تجربه‌ی عشق و معرفت خود سخن می‌گوید. این بیت نشان می‌دهد که او چقدر در دریای عشق غرق شده است که هیچ چیز را نمی‌داند و فقط از دهان بندی که خاموش ساز است، کفی افیون خورده است. افیون نماد مستی و بی‌خودی است که عاشق را به حالتی می‌رساند که همه چیز را فراموش کند و فقط به معشوق خود پیوند یابد   .   

دهان بند در شعر مولانا به معنی سکوت و بی تفاوتی است1. ایشان از این کلمه برای بیان حالتی استفاده می کنند که در آن دل عاشق از همه چیز غافل و فقط به دوست مشغول است1. دهان بند چیز یا کسی خاصی نیست، بلکه حالت روحی است2345.

 
 

arad در ‫۴ سال و ۴ ماه قبل، پنجشنبه ۲۸ آذر ۱۳۹۸، ساعت ۰۴:۰۰ دربارهٔ مولانا » مثنوی معنوی » دفتر اول » بخش ۱۰ - بیان آنک کشتن و زهر دادن مرد زرگر به اشارت الهی بود نه به هوای نفس و تامل فاسد:

با سلام. اینکه عارف عزیز نوشته از مولانا نباید بت ساخت کاملا درسته.خود مولانا یک مبارز و بت شکنه.اما کسانی که واقعا به دنبال حقیقت هستند و خود شناسی ( که سرتاسر مثنوی در یک کلام آینه ایست برای شناخت خودمان و رهایی از من ذهنی و یافتن من واقعی و جاودانه و خدایی) اصلا با مولانا کاری ندارند.مولانا 800 سال پیش فوت کرده.تمام.ما با مثنوی کار داریم. اما به نظر بنده حقیر که مثنوی را یک بار کامل مطالعه کرده ام این داستان تنها موردی بود که در ابتدا بنده را هم اذیت کرد.خیلی سخته از درون این پوسته مغر انرا دریابیم.بنده نیز با نظر انتقادی ازش گذشتم و بقیه مثنوی را خواندم.گفتم بگذار ببینیم در ادامه مثنوی چه میگوید.وقتی دوباره برگشتم به این داستان کمی بیشتر متوجه شدم.و سپس به مرور کامل درک کردم(با عنایت به دیدگاه کلی که از کل مثنوی بدستم امد).اما اعتراف میکنم این داستان فقط ان قسمت کشتن زرگر بد نماست.شوک اور است.مولانا خودش هم متوجه هست و میگوید : گر بدی خون مسلمان کام او
کافرم گر بردمی من نام او
می‌بلرزد عرش از مدح شقی
بدگمان گردد ز مدحش متقی اما اگر حکیم را فرمان خدا و زرگر را زیبایی فانی این دنیا و نفس خودمان بدانیم و ان دختر را خودمان که کشش به دنیا دارد در نظر بگیریم(که دقیقا منظور مثنوی همین است) انگاه راه ازاد شدن از این کشش متدی هست که باید بیابیم تا اول درک کنیم فانی بودن دنیا و به دنبال ان این کشش و میل را و سپس براحتی از این نفس بمیریم و دوباره زنده شویم.تولدی دوباره.یافتن من واقعی.همان من که تا 6-7 سالگی با ان "من" زندگی میکردیم و نمیدانستیم.اما این بار اگاهانه.و این اگاهی لذتی دارد که با هیچ لذتی قابل مقایسه نیست.غزلیات مولانا شاهد چنین لذتیست.زندگی در عشق.بی کینه.دلی سرشار از عشق و خدا و ملایک.انگاه رندگی یک سرور و لذت مدام و هوشیاری مدام ومرگ ادامه زندگی خواهد بود.درک هر دو.مرگ و زندگی.چون قبلا مردن(مرگ نفس و منیت)را تجربه کرده.و سپس زاده شدن.این اگاهی زیستن در لذت مدام خواهد بود. عاشقان آنگه شراب جان کشند
که به دست خویش خوبانشان(وابستگی ها) کشند

 

arad در ‫۴ سال و ۸ ماه قبل، دوشنبه ۲۸ مرداد ۱۳۹۸، ساعت ۰۴:۵۴ دربارهٔ مولانا » مثنوی معنوی » دفتر اول » بخش ۱۰ - بیان آنک کشتن و زهر دادن مرد زرگر به اشارت الهی بود نه به هوای نفس و تامل فاسد:

با سلام خدمت دوستان و علاقه مندان به مثنوی
بنده نیز در حد خود مطالبی عرض میکنم.شاید مفید باشد.سعی میکنم مختصر باشد.
دوستان اول از همه یک نکته بسیار مهم بر پایه تجربه خودم را خدمتتان عرض میکنم : فردی مثنوی را درک میکند که به نا امیدی رسیده باشد.سرگشته و حیران دنبال حقیقت باشد سالها و از هیچ منبعی قانع نشده باشد.فلسفه علم عقاید تقلیدی دینی هیچکدام قانعش نکرده باشد.ساختمان عقایدش فرو ریخته باشد و به نا امیدی رسیده باشد.و مثنوی را هم نخوانده باشد.فرد حقیقت جوی نا امید دلشکسته است.و ناخوداگاه به نوعی از وارستگی از نفس رسیده است.دلش در ان سالهای جستجو ناخوداگاه صیقل خورده است و اینه ای شده و اماده ورود انوار حقیقت.انگاه و در این اوج نا امیدی به خود بگوید ببینم این مرد چه میگوید.با نگاهی بی طرفانه و حتی موشکافانه و نقادی.انگاه وقتی شروع میکند به خواندن مثنوی (اگر ان امادگی را داشته باشد) دیگر نمیخواند.مینوشد.مثل اب روان که از حلق فرو میرود معانی وارد قلبش (و نه ذهنش.ذهن جای درک مفاهیم ماورایی نیست.ذهن منطق و قوانین ماده را میفهمد.ساختارش چنین است.)میشود.چنان اسان فهمیده میشود که قابل تصور نیست.مثل این میشود که شما گمشده خود را پیدا کرده اید.این حیرانی و ناامیدی و سرگشتگی در یافتن حقیقت شرط اول نوشیدن و هضم مثنویست. در ره منزل لیلی که خطرهاست در ان شرط اول قدم انست که مجنون باشی
بنده حقیر بسیار کوچکتر از انم که ادعا کنم مثنوی را کامل فهمیده ام.اما اکنون بر اساس تجربه فوق دیگر میدانم مولانا در مثنوی چه میخواهد بگوید. بر اساس ان حیرانی که به بنده بنده دست داد یکبار زمانی دست داد که مثنوی را در عرض حدود 5 ماه از اول تا اخر خواندم.یکسره و بی وقفه.بنده که قبل از ان هرگز به مثنوی نزدیک نمیشدم چون معتقد بودم فلسفه و علم جواب مرا خواهد داد و این کتابی نیست که جوابم را در ان پیدا کنم.یکباره در اوج نا امیدی فرصتی دست داد و گفتم بگذار ببینم این مرد چه میگوید.و شروع کردم. بشنو از نی......دیدم الان میفهمم.ادامه دادم.(البته این را هم خدمت اساتید و دوستان بگویم خیلی موارد هست که در مثنوی متوجه نشدم.ولی برایم مهم نبود و فرصت نداشتم.چون من به جواب سوالاتم رسیده بودم.) و تقریبا 6 دفتر را تمام کردم.همراه با ان غزلیات شمس را میخواندم.دیدم خدای من چقدر این دو با هم هماهنگند.و تمام این دریا یک چیز را نشان میدهد : اینه ایست برای خود را شناختن.نوریست که راه به سوی درون را روشن میکند. حیلت رها کن عاشقا دیوانه شو دیوانه شو واندر دل اتش درا پروانه شو پروانه شو دوستان حقیقت جوی جسارت نیاشه در صورتی که به این حیرانی و نا امیدی در راه جستجوی حقیقت رسیده باشید دلتان اینه میشود و و پذیرای انوار الاهی.انگاه فهم همین قسمت برایتان همچون اب خوردن میشود. اگر دنبال حقیقت هستیم بحث های ادبی و فنی و لغوی و تاریخی و منطقی را بگذاریم به عهده صاحبان این تخصص ها در مورد مثنوی. دوستان بسیار ساده است.کل این داستان حوا این بیت است : عشقهایی کز پی رنگی بود عشق نبود عاقبت ننگی بود اگر مثنوی را مطالعه بفرمایید مولانا مردن نمادین را تنها راه رهایی از شر نفس معرفی میکند و این راه در سرتاسر مثنوی و غزلیاتش موج میزند : مرده شو تا مخرج الحی الصمد زنده ای زین مرده بیرون اورد
بی‌حجابت باید آن ای ذو لباب
مرگ را بگزین و بر دران حجاب
نه چنان مرگی که در گوری روی
مرگ تبدیلی که در نوری روی
حال ابیات فوق را مقایسه کنید با ابیات ذیل در داستان فوق : عاشقان آنگه شراب جان کشند
که به دست خویش خوبانشان(نفس-خواستن های این دنیایی) کشند همچو اسمعیل پیشش سر بنه
شاد و خندان پیش تیغش جان بده
تا بماند جانت خندان تا ابد
همچو جان پاک احمد با احد
نیم جان بستاند (درد مردن نفس)و صد جان دهد
آنچ در وهمت نیاید آن دهد
بنابراین بسیار ساده است : ان دختر(کنیزک) گرفتار نفس شهوانی بود.گرفتار رنگ بود.ان زرگر نماد نفس و دنیا بود.ان مرد الاهی زرگر(نفس و دنیایی رنگی و ناپایدار که دختر عاشقش شده بود) را کشت.و ...دختر از شر دنیا رها شد.اکثر داستانهای مثنوی در اوج تیزی است و شوک اور و بحث بر انگیز.و اتفافقا مولانا عمدا چنین عمل میکند.شوک وارد کند به خواننده.به تفکر واداردش.به نقد وادارش کند.انقدر خواننده حول ان موضوع بچرخد تا به عمق پیام پی ببرد. بنابر این مولانا در ابتدای مثنوی با این داستان بحث بر انگیز میخواهد بگوید اماده باشید.رسیدن به رهایی از بند زندان نفس همچون مردن و دوباره زاده شدن است. مرده شو تا مخرج الحی الصمد زنده ای زین مرده بیرون اورد
شکرانه دادی عشق را از تهفه ها و مالها هل مال را "خود" را بده شکرانه شو شکرانه شو وپیام دیگری هم دارد : برای کشتن نفس و مرگ نمادین استادی الاهی لازم است و راه و روشی.(توجه بفرمایید شاه ان زرگر را نکشت.ان مرد الاهی او را کشت!). قطع این مرحله بی همرهی خضر مکن ظلمات است بترس از خطر گمراهی
خدا یار و یاورتان باشد.میبخشید طولانی شد.میبخشید اگر ادعایی شد.بنده این را فهمیده ام.ممنون میشم در فهم بیشتر دوستان و اساتید عزیز حقیقت جو یاریم کنند. شاد و موفق و سربلند و سلامت باشید.
والسلام.

 

arad در ‫۶ سال و ۴ ماه قبل، چهارشنبه ۲۲ آذر ۱۳۹۶، ساعت ۰۸:۴۷ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۹۴:

میبخشید دوستان.عرضی هم داشتم با عزیزانی که دوستدار اسلام و امام حسین هستند و از فرط علاقه و
عجله هر چیزی را میخواهند جوری مرتبط کنند با امام و اسلام.هیچ لزومی ندارد عزیزان.حافظ به اسلام یا امامان معتقد بود یا نبود اگر ما در عقیده مان محکم هستیم چه نیازی هست که بگوییم ببینید حافظ هم معتقد بود.اگر بر فرض ثابت شود حافظ عقیده مند نبود ما هم باید عقیده مان را کنار بگذاریم؟اینچنین استدلالهایی ضمنی اشاره به ضعیف بودن عقیده دارد.توجه کنید دوستان اگر حافظ مثلا اگر میخواست در مورد امام حسین سخن بگوید چه نیازی داشت که همه چیز را در پرده و کنایه و مبهم بگوید؟مثل افراد دیگر زمان خودش صریح مدح امام میگفت.اگر نیتش امام بود چه نیازی داشت که چنان مبهم بگوید که هزار تا تفسیر از دل ابیاتش بیرون بیاید. اگر ما چنین بگوییم از انطرف هم میگویند حافظ چگونه معتقدی بوده که صدها بیت در مورد شراب و میخانه و دلبر و ساقی و مستی و موهای دلبر و بوسه بر لب یار و ساز و اواز و شیرین پسر و شنگول و بت و غیره دارد . برای مثال : اگر ان ترک شیرازی بدست ارد دل ما را به خال هندویش بخشم سمرقند و بخا را را یا : شراب ناب میخواهم که مرد افکن بود زورش که تا یک دم بیاسایم ز دنیا و شر و شورش یا : صبا زان لولی شنگول سرمست
چه داری آگهی چون است حالش
گر آن شیرین پسر خونم بریزد
دلا چون شیر مادر کن حلالش یا : ببرد از من قرار و طاقت و هوش
بت سنگین دل سیمین بناگوش
نگاری چابکی شنگی کلهدار
ظریفی مه وشی ترکی قباپوش
نمیدانم میدانید یا نه که بسیاری از علما اصلا حافظ و دیگر شاعران را که در کلامشان مدام از می و مستی و شراب استفاده کرده اند قبول ندارند. چون میگویند اگر این کلمات مناسب بودند پیغمبر و امامان هم از این کلمات استفاده میکردند. و توجه ندارند که پیامبر پیامبر بود و هر سخن و عملش پیروی شونده بود و صحیح نمیدانست که از کلماتی استفاده کند که فورا بهانه سو استفاده کنندگان بشود. اما حافظ که پیغمبر نبود و ادعایی هم نداشت و نمیخواست هم پیروی کنند ازش.و میتوانست برای وصف رابطه عاشقانه اش با خدا یا موجود زمینی از مستی و غیره استفاده کند و ایرادی هم نمیتوان بر او گرفت.بکار بردن این کلمات دلیلی بر مسلمانی یا نامسلمانی او نیست. و اما دوستان اگر بی تعصب نگاه کنیم دو موضوع در غزلیات حافظ موج میزند :
عشق. جنگ با ریا کاری حال به قول مولانا : هر کسی از ظن خود میتواند یار او باشد. اما حافظ با همه با تمام انسانها حرف زده است.حافظ به هر فرقه ای هم اگر دلبستگی داشته ( که نشان میدهد نداشته بجز عشق) هرگز ان فرقه یا رویه خاص را نبلیغ نکرده.حافظ مداح نیست.حافظ فقط حافظ است.چشمه جوشان عشق. عشق به همه چیز .همه چیز را برای همه خواستن.خود را ندیدن بقول مولانا :
عشق است بر اسمان پریدن
صد پرده به هر نفس دریدن
نادیده گرفتن این جهان را مر دیده خویش را بدیدن
حافظ مبلغ محبت و دوستی و انسانیت و معرفت و شجاعت(عدم ریا کاری) و به هیچ دانستن دلبستگی به دنیاست. و اگر از دیدگاه دینی هم بنگریم دین هم بجز محبت و عشق و انسانیت چیزی نمیگوید. و میدانیم فرق عشق با محبت را.محبت از بزرگ به کوچک است. و عشق از کوچک به بزرگ است. ما محبت میکنیم تا نیازی از کسی را براورده کنیم. او به ما نیازمند است.
اما در عشق ما به او نیازمندیم.به معشوق. تا نیاز ما به کامل شدن را براورده سازد. محبت از سر دلسوزی به دیگری است و بسیار هم انسانی و خوب. و میتواند حسابگرانه باشد.اما از بین برنده منیت و سوزاننده خود نیست. و عشق سوزاننده خود و منیت است.چون خودی در میان نیست.همه جا او را میبیند.از همه چیز عطر او را میبوید.و اینست که عاشق ضمنا دیوانه هم هست.یعنی قبلا دیوانه شده! و تنها عشق است که میتواند نفس (خود خواهی -حرص و طمع و ترس را بسوزاند و انسان را به رهایی برساند. و مطمینا دوستان میدانند منظور از عشق نه انچه هست که در میان عموم تصور دارند. عشق به مفهوم خالص ان .کیفیتی در وجود انسان که نمود بیرونیش هیچ برای خود نخواستن و همه چیز را برای دیگران خواستن است.رحمت مطلق. و به این کیفیت نمیتوان رسید مگر اول دل را از احساسات نفسانی تخلیه کنیم.انگاه عشق که خودش میاید.نیازی به زحمت ما نیست. مولانا : رو سینه را هفت اب شوی از کینه ها وانگه شراب عشق را پیمانه شو پیمانه شو حافظ : خلوت دل نیست جای صحبت اغیار دیو چو بیرون رود فرشته دراید اول تخلیه و پاکسازی. انگاه عشق و خدا و ملایک همه در تو حاضرند.فرشته با دیو در یک خانه همزمان جای ندارند.یا این یا ان. والسلام.

 

arad در ‫۶ سال و ۴ ماه قبل، چهارشنبه ۲۲ آذر ۱۳۹۶، ساعت ۰۷:۰۲ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۹۴:

با سلام خدمت تمام تمام دوستان عزیز بنده هم در حد وسع خود نظرم را بیان میکنم. بنده با مطالعه تقریبا اکثر حاشیه ها متوجه شدم بسیاری از عزیزان و اساتید به یک نکته و روش اساسی در فهم اشعار حافظ توجه نکرده اند.اگر به این روش مطالب حافظ و دیگر شعرا و اساتید مطالعه شود براحتی درکی صحیح بسیار روشنی بخش از این بزرگان بدست می اید.این روش را همه میدانیم اما دلبستگی شدید به عقاید مان مانع مطالعه به این روش میشود.همه ما در مطالعه فیزیک یا شیمی یا ریاضی کاملا بی هیچ پیش داوری انچه میبینیم همهن را میبینیم.اما وقتی به موضوعات علوم انسانی میرسیم همه چیز را از دید عقایدی که در ما نهادینه شده نگاه میکنیم.اینست که مولانا میگوید : از نظر گاه است ای مغز وجود اختلاف مومن و گبر و جهود اگر به این روش حافظ و دیگر متون مطالعه شود مثل اب خوردن هم راحت درک میشود و هم بسیار روشنی بخش و لذت بخش است. از حافظ صحبت میکنیم و بقیه به همین منوال است.بسیار ساده.اشعار حافظ 99 درصد تصویری هستند و کلماتش فیزیکی و عینی که با حواس پنجگانه قابل درک هستند.شما براحتی میتوانی از روی هر بیتی نقاشی کنید یا فیلم مستند بسازید.ما ابتدا خود معانی عینی و واقعی کلمات شعر را میخوانیم و تصویری را که ارایه میدهد بی هیچ کم و کاستی میبینیم.تصور میکنیم. در جریان خواندن بیت با عجله و همزمان لازم نیست تفسیر کنیم و برداشت.هیچ عجله نکنیم.فرصت برای تفسیر هست.اول ببینیم متن بیت بصورت عریان چه میگوید.مثل اینکه میخواهیم به زبان مثلا انگلیسی ترجمه تحت الفضی کنیم.
مثال : در ره منزل لیلی که خطر ها ست در ان شرط اول قدم انست که مجنون باشی خوب خود متن بسیار ساده و گویاست. همه مان میفهمیم : در راه منزل لیلی خطر های زیادی هست.اگه میخوای به خونه لیلی بری شرط اولش اینه که مجنون باشی. این معنی اولیه این بیت است.کلمات واضح و فیزیکی و این جهانی : راه - منزل- لیلی - خطر- شرط- اول - قدم و... . حالا مرحله دوم.باز بی پیش داوری.میخواهیم ببینیم اگر این بیت را به کودکی یا فردی خارجی زبان بگوییم چه نتیجه ای و چه برداشتی میکند.میتوانیم تصور کنیم که او چنین برداشتی راه کارانه برای زندگی خودش خواهد کرد : او به خود خواهد گفت : پس حافظ میگوید در راه رسیدن به هدفی که شدیدا بهش علاقه داری
عشق داری خطرهایی وجود دارد.برای اینکه به این هدفت برسی باید این خطر ها را قبول کنی.و برای اینکه این خطر ها را قبول کنی باید حالت مجنون و دیوانه داشته باشی.چون عقل حسابگر میگه ممکنه در این راه جان و مال و ابرو وغیره را ازدست بدی.و طبیعی است اگر به حرف این عقلت گوش کنی قدمی بر نخواهی داشت.ریسک ورود در تاریکی و ناشناخته هاست.و عقل حسابگر میخواد همه چیز روشن باشد تا قدمی بردارد .پس باید دیوانه وار قدم اول را برداری.والا اخر. این میشود اولین برداشت و تفسیر عریان و بی ورود عقاید خاص از این بیت که تقریبا اذعان میتوانیم کنیم که همه این برداشت اول را قبول کنند. حالا از این به بعد هر فردی میتواند در رابطه با هر هدفی که دارد اگر این راهکار را قبول کند انرا بکار ببرد.یکی هدفش ثروت است.یکی علم است.یکی عرفان است.یکی کربلا رفتن است.و.... حافظ اگاه میکند :در راه هر هدفی حتما خطر ها هست.اگه میخوای برسی باید قبول کنی.اگر نه که بفرما بشین خونه ات و چایی بخور!!!!! دوستان اگر بتوانیم با این متد(ذهن ازاد) که قطعا همه عزیزان اگاه هستند و بنده فقط یاد اوری کردم تمام اثار قدیم و جدید را مطالعه کنیم خیلی راحت به درکی که میخواهیم میرسیم و استفاده میبریم و حق مطلب را در مورد اساتیدی که این اثار را بجا گذاشته اند ادا میکنیم.هم با خودمان مهربانی میکنیم و هم با ان بزرگان. موید و سربلند و شاد و اینه دلتان بی زنگار

 

arad در ‫۷ سال و ۹ ماه قبل، یکشنبه ۱۷ مرداد ۱۳۹۵، ساعت ۲۲:۵۶ دربارهٔ مولانا » مثنوی معنوی » دفتر سوم » بخش ۱۱۷ - گریختن عیسی علیه السلام فراز کوه از احمقان:

با سلام
مولانا در چندین جای مثنوی حماقت را تعریف کرده است :
حرص کور و احمق و نادان کند مرگ را بر احمقان اسان کند
بطور کلی مولانا میفرماید حماقت در اثر غایب بودن عقل در فرد ظاهر میشود.و عقل وقتی غایب میشود که نفس (حرص و ترس و غرور و شهوت) بر ادمی غلبه میکند.در این شرایط نفس حکمفرماست و نابود کننده.در واقع احمق کسی است که گرفتار نفس است تحت فرمان نفس عمل میکند و عقلش در پس پرده است و بدیهی است که کار نخواهد کرد.

 

arad در ‫۷ سال و ۹ ماه قبل، جمعه ۸ مرداد ۱۳۹۵، ساعت ۱۹:۵۲ دربارهٔ مولانا » مثنوی معنوی » دفتر ششم » بخش ۲۴ - نکته گفتن آن شاعر جهت طعن شیعه حلب:

با سلام
بعضی از دوستان باز به جای استفاده و گرفتن اصل منظور مولانا به حاشیه تمرکز کرده اند.به قول لاوتسو : من با انگشتم ماه را به شما نشان میدهم.لطفا به انگشت من خیره نشوید.
اگر بی تعصب نگاه کنیم به نظر بنده از مثنوی ساده تر و گویاتر وجود نخواهد داشت.
سخت گیری و تعصب خامی است
تا جنینی کار خون اشامی است
کاملا ساده است.مولانا اینجا از عوام انتقاد میکند.از عمومی که گرفتار دیو نفس هستند.همین و بس.مولانا دعوت به خود شناسی میکند.و تم اصلی سرتا سر مثنوی همین است : خود واقعی ات را پیدا کن.انگاه به روشنایی به بهشت به همه چیز میرسی.و برای دیدن خود واقعی باید اول از سد من های ذهنی گذشت.این پرده های تو در توی من های ذهنی را درید.و این است که سخت ترین کار است.و به خاطر این است که مثنوی چنین قطور شده.
عشق است بر آسمان پریدن
صد پرده به هر نفس دریدن
اول نفس از نفس گسستن
اول قدم از قدم بریدن
نادیده گرفتن این جهان را
مر دیده خویش را بدیدن
گفتم که دلا مبارکت باد
در حلقه عاشقان رسیدن

میبینیم از امام حسین چگونه تجلیل میکند که حتی مداحان هم تا کنون نتوانسته اند چنین تجلیل کنند.اتفاقا این مولانا و امثال چنین عارفانی هستند که میتوانند امام حسین را بشناسند.
روح "سلطانی" ز زندانی بجست
چونکه ایشان خسرو دین بوده اند
و تاختن بر عوامی که گرفتار نفس هستند و فکر میکنند بر امام حسین دلشان میسوزد که چنین ظلمی در حق ایشان شده است.
روز ملک است و گش و شاهنشهی
"گر تو "یک ذره" از ایشان اگهی"
ور نه ای اگه برو بر خود گری
زانک در "انکار" نقل و محشری
بر دل و دین خرابت نوحه کن
که نمیبیند جز این خاک کهن
ور همی بیند چرا نبود دلیر
پشتدار و جانسپار و چشم سیر
خوب دوستان کاملا واضح است.مولانا میگوید اگر شما نوحه کنندگان "پیرو" چنین انسان بزرگی هستید باید همچون او دلیر جانسپار و "چشم سیر" باشید.
دنیا را به هیچ بگیرید.ایا چنین هستید؟ای نوحه کنندگان ایا حاضرید همچون او از جان(جان سپاری و دلیری و نترسی) و از مال و مقام(چشم سیری) بگذرید؟
ایا میتوانید حرص و ترس و خودخواهی و خودبینی را کنار بگذارید؟
اگر نمیتوانید همچون او باشید بروید به حال خودتان گریه کنید(و این گریه واقعا زمانی اتفاق می افتد که انسان به خود شناسی برسد و ان دیو های نفسانی مسلط را در درون خودش ببیند. )شاید خدا عنایتی کند و از شر این دیو های درونی نجات یابید.
مولانا وقتی میگوید بروید به حال خود خود گریه کنید توهین نمیکند بلکه واقعا میخواهد که به حال خود گریه کنیم.چون وقتی انسان به این مرحله برسد که به حال خود گریه کند یعنی ان دیو های مسلط درون خود را دیده و به خود شناسی رسیده و در چند قدهی رهایی است. و چقدر خوشبخت است کسی که به این مرحله "به حال خود گریه کردن" برسد.
او مظلوم نبود.او نیازی به گریه ندارد.او دلیر بود.او چشم سیر بود(طمع نداشت.طمع مال و مقام).
اگر او را دوست دارید پس خودتان را همچون او کنید(دلیر و چسم سیر) تا لیاقت پیروی او را داشته باشید.تا همچون او به رهایی به خوشبختی و به خدا برسید.

 

arad در ‫۷ سال و ۹ ماه قبل، شنبه ۲ مرداد ۱۳۹۵، ساعت ۰۴:۵۸ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۲۸۰:

میبخشید دوستان اشتباهات املایی ام را اصلاح میکنم.به بزرگی خودتان ببخشید.
مفتهیم در سطر دوم.منظورم مفاهیم است
و در سطر دوم بعد از غزلها منظورم روحانی است و نه روهانی!
با تشکر.

 

arad در ‫۷ سال و ۹ ماه قبل، شنبه ۲ مرداد ۱۳۹۵، ساعت ۰۴:۵۱ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۲۸۰:

سلام
جان من است او هی مزنیدش هی مزنیدش هی مزنیدش....
دوستان مگر مولانا و مفاهیمش متعلق به دوران گذشته است که چنین از مرد بزرگی که به خوبی از نحوه اجرایش مشخص است وارد وادی عشق شده و مفتهیم غزلیات را به درستی میفهمد انتقاد و کم لطفی میکنید؟
هر کسی را ما زبانی داده ایم
هر کسی را اصطلاحی داده ایم
هیچ ترتیبی و ادابی مجو
هر چه میخواهد دل تنگت بگو
تو ز سر مستان قلاویزی مجو
جامه چاکان را، چه فرمایی رفو
آتشی از عشق در جان بر فروز
سر بسر فکر و عبارت را بسوز
موسیا آداب‌دانان دیگرند
سوخته جان و روانان دیگرند
عاشقان را هر نفس سوزیدنیست
بر ده ویران خراج و عشر نیست
گر خطا گوید ورا خاطی مگو
گر بود پر خون شهید او را مشو
خون شهیدان را ز آب اولیترست
این خطا را صد صواب اولیترست
در درون کعبه رسم قبله نیست
چه غم از غواص را پاچیله نیست
ما زبان را ننگریم و قال را
ما روان را بنگریم و حال را
انچه دوستان بنده فهمیده ام فردی میتواند مولانا را بفهمد که اول وارد وادی عشق شده باشد.وگرنه غزلیات یا مثنوی او برایش در نهایت یک اثر ادبی جلوه خواهد کرد و چیزی از این دریای طوفانی از این غوغای روهانی نخواهد درک کرد.و شاید بسیار هم ملال اور باشد.
بنده سنم بالای 45 است.لذتی که از خواندن این غزل توسط چاوشی بردم باور بفرماید از خواندن غزلیات توسط شجریان نبرده ام.
ایشان مولانا را درک کرده اند.در ان وادی هستند.
پیشنهاد میکنم تصنیف "برقص ا را هم از ایشان گوش کنید.
البته غزلیات مولانا را که سماعی است پس از اینکه وارد دلتان شد(و نه ذهنتان) انگاه موسیقی اش هم خود بخود خلق میشود.هر روز به اهنگی.ممکنه اقای چاوشی باز بخواهد این غزل را بخواند با اهنگی دیگر بخواند.
بگذاریم هم نسل جوان و اساسا همه از این خورشید ربانی گرم شوند.از این غوغای روحانی بهره ای ببرند.از این اب حیات بنوشند.در این سیلاب طوفانی غرق عشق ازلی شوند و انرا بچشند.
دلمان را کافی است باز کنیم.عشق بر در دل منتظر است.اگر جرعه ای بچشیم با هیچ یک از لذت های گذرای دنیا عوض نمیکنیم
و من اللاه توفیق.خدا یارتان.

 

sunny dark_mode