گنجور

حاشیه‌گذاری‌های عبدالرحمن محمدی

عبدالرحمن محمدی

تاریخ پیوستن: ۹م مرداد ۱۴۰۱

آمار مشارکت‌ها:

حاشیه‌ها:

۳


عبدالرحمن محمدی در ‫۲ سال قبل، جمعه ۹ تیر ۱۴۰۲، ساعت ۰۹:۵۷ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۱۳۰:

غزل «مدهوش»

 

ای بی دلان، آتش منم، طورش منم، سینا منم

از بهرِ آن دلبرده دل، چوپان منم، موسی منم

🌺

آواره ی کویش منم، سرمستِ گیسویش منم

مدهوشِ از بویش منم، شوریده در دنیا منم

🌺

عاشق به لبهایش منم، بس خام و بس رامش منم

پربسته در دامش منم، اندر قفس، عنقا منم

🌸

پیدا منم، پنهان منم، آسوده و حیران منم

سرگشته از جانان منم، هر لحظه در نجوا منم

🌺

خوش منظرست و دلفریب، آن دلسِتان بی رقیب

هستم در این گلشن غریب، چون بُلبلی تنها منم

🌺

مست از می نابش منم، سرزنده از جامش منم

در میکده یارش منم، مغبچه ی نوپا منم

🌺

وامق منم، عُذرا منم، مجنون پیِ لیلا منم

دیوانه ی تنها منم، آواره در صحرا منم

🌺

خواهان و دلخواهَش منم، کنعانیِ چاهَش منم

سَرمَستِ دَر راهَش منم، مُشتاقِ بی پروا منم

🌺

من قطره آبی بیقرار، او بَحرِ سرشار از قرار

هستم بِدُنبالِ قرار، جوشان پِیِ دریا منم

🌺

از رُخ حِجابش میکَنَد، نوری به گیتی می دَمَد

بر مُرده ها جان می دهد، مبهوتِ آن عیسی منم

🌺

زیور زنان هر دلبری، آید به بزمِ ما، ولی

بر حُسنِ مادرزادیِ، سیمای او شیدا منم

🌺

سائل منم، دارا منم، مَفـهــومِ استــغنا منم

هم کور و هم بینا منم، نابود و بس پایا منم

🌺

رقصان «امیرم» از صنم، مسرورم و عاری زِغم

مستغرقم در دلبرم، در عاشقی معنا، منم...

عبدالرحمن محمدی در ‫۲ سال قبل، جمعه ۹ تیر ۱۴۰۲، ساعت ۰۹:۳۰ دربارهٔ عراقی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۹۵:

مسمط با تضمین غزل عراقی

 

نشُد از تو ای نگارم، به تبِ دل اعتنایی

زِاینچُنین تو عاری زِمحبت و وفایی

به جنون کشیده کارم زِفراقِ تو، کجایی؟

 

زِدودیده خون فشانم زِغَمت شبِ جدایی

چه کنم که هست اینها، گل خیرِ آشنایی

🌹

مَنَم عاشقِ شرابِ دولبانِ اَرغَـوانت

چه شَوَد دولب بنوشَم زِمِیِ لبِ گِرانت؟

همگان چو رودِ جوشان، پِیِ بحرِ بیکرانت

 

همه شب نهاده أم سر چو سگان برآستانت

که رقیب درنیاید به بهانه گدایی

🌹

رُفقا، کمندِ زلفش به غم وفغان نماید

لبِ لعلِ او دلم را بی تَبی گِران نماید

همه حُسنِ هر دو عالم زِرُخش عیان نماید

 

مژه ها و چشم یارم به نظر چنان نماید

که میان سنبلستان چرد آهوی ختایی

🌹

بخدا مَرا در این رَه که بجُز غمم ندادند!

هبه جز سرشکِ چشم و مژهٔ تَرَم ندادند

چو نشُد عیار جامَم، زِجفا جَمَم ندادند

 

به طواف کعبه رفتم به حرم رهم ندادند

که برونِ در چه کردی که درون خانه آیی

🌹

به یقین طریقِ رندان، پُرِ رمز و راز دیدم

رَهِ پُرعذاب و رنجی که بسی دراز دیدم

همهٔ شراب خواران به طَلَب، نیاز دیدم

 

به قمارخانه رفتم همه پاکباز دیدم

چو به صومعه رسیدم همه زاهدِ ریایی

🌹

من «امیرم» و به خوابَم، خبری زِدلبر آمد

بده مژده ای «عراقی» که غمت به آخر آمد

به دوچشمِ خود بِدیدَم که فراقِ تو سرآمد

 

در دیر میزدم من که یکی زِدر درآمد

که درآ، درآ «عراقی»، که تو خاص ازآنِ مایی

🌸

عبدالرحمن محمدی در ‫۲ سال قبل، جمعه ۹ تیر ۱۴۰۲، ساعت ۰۹:۲۷ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۲۶:

مسمط با تضمین غزل حافظ


دل بی نـشــانِ دلبر، از خود نشـان ندارد
وآن در فــــراقِ یارم، تاب و تـوان نـدارد
گلشن تُـهـی زِروَیش، غیر از خزان ندارد

جان بی جـمال جانان، میل جـهان ندارد
هر کس که این ندارد، حـقـا که آن ندارد
🌹
یک عندلیبِ عاشــق، در بوســتان ندیدم
یا قطره ای به دریا، جوشان، روان ندیدم
کس را در این ولایت، در راهِ جان نـدیدم

با هیچ کـس نشانی، زآن دلســتان ندیدم
یا مـن خبــر ندارم، یا او نـشـــــان نـدارد
🌹
در راه عشق و مستی، مُردن چه دلنشین است
فرجامِ عشق سائل، بر شاهِ خود همین است
بلبل زِهجرت ای گل، سرخورده و غمین است

هر شبنمی در این ره، صد بحر آتشین است
دردا که این معما، شرح و بیان ندارد
🌹
شَهراهِ شور و مَستیـست، سرتاسرِ طریقت
سرشارِ حُزن و رنج و پَندَست و درس و حکمت
بارز بُوَد که اینجا، هر کس رسد به عزت

چنگ خمیده قامت، میخواندت به عشرت
بشنو که پند پیران، هیچت زیان ندارد
🌹
ساقی مرا تو جامی، دِه در خفا و پنهان
جُز مِی نگردد این رَه، طِی تا سرای جانان
لیکن برو تو ای دل، تنها طریق رندان

گر خود رقیب شمع است، اسرار از او بپوشان
کآن شوخ سربریده، بند زبان ندارد
🌹
«حافظ»«امیرم» اینجا، هستم چو تو مبارز
برعکس تو شدم من، زار و ذلیل و عاجز
گفتم ولی به دلبر، از تو رسا و بارز

کس در جهان ندارد، یک بنده همچو حافظ
زیرا که چون تو شاهی، کس در جهان ندارد🌸