مهرداد در ۹ سال و ۴ ماه قبل، پنجشنبه ۳ تیر ۱۳۹۵، ساعت ۰۴:۰۲ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۵۳۵:
باسلام، در ارتباط با سوال یکی از دوستان که پرسیده بود مفهوم "سگی" در مصرع "سگی بگذار ما هم مردمانیم" چیه؟ باید به عرض برسونم برای بنده هم قبلاً مفهوم این مصرع جای سوال بود. لذا از یکی از دوستانم که استاد و مدیر گروه ادبیات فارسی یکی از دانشگاههای معتبر کشورمون هست پرسیدم و ایشون این توضیح رو به من دادند:
شاعر در مصرع اول گفته: "کریمان جان فدای دوست کردند" که شاعر مخاطب شعر خودش رو آدمهای "کریم"، "بخشنده"، و "مهربان" خطاب کرده و در ادامه گفته: "سگی بگذار ما هم مردمانیم" یعنی با ما آنطور که با سگها بدرفتاری و نامهربانی و باخشونت برخورد میکنند، رفتار نکن و با ما کریمانه و مهربانانه رفتار کن، ما(شاعر) هم انسان و آدمیزاده هستیم، یعنی ما را "سگ" فرض نکن، و ما را مثل اینکه سگ هستیم با خشونت از خود نرانید. پس منظور شاعر از تشابه سگ با مخاطب نیست و هیچ قصد توهین یا تشابه مخاطبین خود با سگ را نداشته، بلکه منظور سگ نپنداشتن خود شاعر بوده است.
باتشکر از بذل توجه مدیریت سایت "گنجور"
گمنام در ۹ سال و ۴ ماه قبل، پنجشنبه ۳ تیر ۱۳۹۵، ساعت ۰۳:۳۴ دربارهٔ مولانا » مثنوی معنوی » دفتر ششم » بخش ۸۰ - حکایت آن سه مسافر مسلمان و ترسا و جهود و آن کی به منزل قوتی یافتند و ترسا و جهود سیر بودند گفتند این قوت را فردا خوریم مسلمان صایم بود گرسنه ماند از آنک مغلوب بود:
بابک گرامی،
ما قصه سکندر و دارا نخوانده ایم
با ما، به جز حکایت مهر و وفا مگو
پژوهش تاریخی بسیار خواندنی است کتاب سکندر و دارا( سالها پیش خوانده ام و در دسترسم نیست امید
که عنوان آن را درست نوشته باشم)
تاریخی است که آدمی را به تفکر وا میدارد و بد گمان میسازد نسبت به بسیاری از کتب تاریخی .
پرده از دروغ هایی که به او نسبت داده اند بر میدارد
از شهرها که ساخته است ،عشقها که ورزیده آتشها که افروخته و راهها که در نوردیده در زندگی کوتاهش،
من خود بخشی از مسیر اورا با اتومبیل طی کرده ام بر فلات سخت گذر بخش غربی ایران ،و هم تندیس وی را برهنه پا بر اسبی بی زین و برگ، بر ساحل سالونیک ،در چند گزی مهرابه ای ویران به چشم سر دیده .
فاطمه رحیمی در ۹ سال و ۴ ماه قبل، پنجشنبه ۳ تیر ۱۳۹۵، ساعت ۰۳:۳۰ دربارهٔ سعدی » دیوان اشعار » ترجیع بند:
در بند اول بیت هشتم فکر می کنم که کلمه ی وفادار به جای هوادار در مصرع "می سوزد و همچنان هوادار" درست باشه
بهنام در ۹ سال و ۴ ماه قبل، پنجشنبه ۳ تیر ۱۳۹۵، ساعت ۰۰:۴۵ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۵۴۹:
تارا خانوم سلام
با این نظر شما مبنی بر اینکه نباید درباره ی مذهب شعرا زیاد مته روی خشخاش گذاشت کاملا موافقم ولی با این جمله ی شما مبنی بر اینکه هرکس به مذهب خاصی افتخار کرد انسانی سطحی است کاملا مخالفم، نظری هم که دادید متعصبانه بود پس دیگران را به خودپسندی متهم نکنید. یک سوال آیا همه ی اشعار عطار را خوانده اید؟ آیا میدانستید که خود عطار در شعرهایش خیلی محکم از اعتفادات و تمایلات دینی اش حرف میزند؟ امیدوارم زمانی که این اشعار را می خوانید به عطار انگ سطحی بودن و خودپسندی نزنید. بدرود
کمال در ۹ سال و ۴ ماه قبل، پنجشنبه ۳ تیر ۱۳۹۵، ساعت ۰۰:۰۹ دربارهٔ ابوسعید ابوالخیر » رباعیات نقل شده از ابوسعید از دیگر شاعران » رباعی شمارهٔ ۲۰۲:
6199
سلطانی در ۹ سال و ۴ ماه قبل، چهارشنبه ۲ تیر ۱۳۹۵، ساعت ۲۳:۴۳ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۷۷۷:
به نظر میرسد که بیت اول باید چنین باشد
کاری ز درون جان تو می باید
مولانا در ۹ سال و ۴ ماه قبل، چهارشنبه ۲ تیر ۱۳۹۵، ساعت ۲۰:۵۹ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۳۸۳:
مردی کرم ز آغاز گو نادرست است و مر دیگرم ز آغاز گو درست است.
من خود مولانا هستم.به جای تجلیل از من اشعارم را به درستی تحلیل و تعریف و نه تحریف کنید.
فریاد در ۹ سال و ۴ ماه قبل، چهارشنبه ۲ تیر ۱۳۹۵، ساعت ۲۰:۲۹ دربارهٔ سعدی » گلستان » باب دوم در اخلاق درویشان » حکایت شمارهٔ ۲۱:
از لقمان پرسیدند :
از چه کسی ادب را یاد گرفتی؟ گفت: از افراد بی ادب ، به این ترتیب که کارهای زشت آنها را دیدم اما انجام ندادم.
معنی شعر:
افراد دانا هر حرفی که می شنوند از آن پند می گیرند اماافراد نادان اگر صد جمله و سخن حکمت آمیز هم بشنوند، آن را شوخی و بازیچه می پندارند و پند نمی گیرند.
گمنام در ۹ سال و ۴ ماه قبل، چهارشنبه ۲ تیر ۱۳۹۵، ساعت ۱۹:۴۷ دربارهٔ مولانا » مثنوی معنوی » دفتر ششم » بخش ۸۰ - حکایت آن سه مسافر مسلمان و ترسا و جهود و آن کی به منزل قوتی یافتند و ترسا و جهود سیر بودند گفتند این قوت را فردا خوریم مسلمان صایم بود گرسنه ماند از آنک مغلوب بود:
جناب بابک،
زنده یاد ذبیح بهروز می گوید: میترا یا مسیحا در روز یکشنبه 25 ماه دسامبر، برابر با اورمزد روز از دی ماه، 271 سال پیش از زادن عیسا مسیح ( چنانکه مقرر داشته اند در تقویم گریگوری!!) چشم به جهان گشوده است. تو خود حدیث مفصل بخوان ازین.......
بابک چندم در ۹ سال و ۴ ماه قبل، چهارشنبه ۲ تیر ۱۳۹۵، ساعت ۱۹:۴۷ دربارهٔ مولانا » مثنوی معنوی » دفتر ششم » بخش ۸۰ - حکایت آن سه مسافر مسلمان و ترسا و جهود و آن کی به منزل قوتی یافتند و ترسا و جهود سیر بودند گفتند این قوت را فردا خوریم مسلمان صایم بود گرسنه ماند از آنک مغلوب بود:
گمنام جان،
امید که آنچه برای شما نوشتم رها شود، ولی این از قلم افتاد:
چند سال پیشتر در حومه ای از تهران به کارگری در مصالح فروشی برخوردم که موهایش بور بور (طلایی) و چشمانش آبی آسمانی بود که اگر نمی دانستی گمان میکردی اهل شمال اروپاست... ولی حسین آقا گفت که اهل افغانستان است! بنده هم بلافاصله ذهنم رفت سوی اسکندر و یونانیان و یا نهایتاً آندسته از رُمیان که پایتختشان باختر بود...
باری،
مصریان در سنگ نگاره ها و نوشته های خود از قومی که آنان را مردم دریا (Sea people) خوانده آورده اند و آنکه در نبردی آنان را شکست دادند، و باور محققین که اینان هیتایتها (مردمانی آریایی) بوده اند...
سرباز داوود که پادشاه او را کشت و زنش را تصاحب کرد یک هیتایت بود...
نگاهی به ظواهر برخی از ایزدیان، کردها، و دیگر مردمان شمال عراق و سوریه و حتی برخی از فلسطینیان گواه بر روشن بودن پوست و چشمان و طلایی بودن موی آنان می دهد...
با این تفاصیل بعید نمی آید که فلسطینیان خود قومی هندواروپایی بوده و یا با چنین اقوامی آمیزش کرده باشند، لذا بور و چشم روشن بودن مسیح اگر که او حقیقتاً وجود داشته می تواند ممکن باشد...
البته بنده در منزل دوستی ارمنی پرتره ای از مسیح دیدم که خوب تمام عیار ارمنی میزد، و در مغازه ای آفریقایی پرتره ای دیگر که اینبار تمام و کمال آفریقایی بود... و پرتره های امامان در مملکت گل و بلبل را فراموش نکنید که به ایرانی بودن می زند تا عرب...
و این یعنی آنکه مردمان آنچه را که بوده تغییر شکل می دهند به آنچه که برایشان نزدیک و مفهوم است...
بنی در ۹ سال و ۴ ماه قبل، چهارشنبه ۲ تیر ۱۳۹۵، ساعت ۱۸:۵۶ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۰۷:
در بیت چهارم، آیا شبگرد به جای شب دزد درست نیست!؟
بابک چندم در ۹ سال و ۴ ماه قبل، چهارشنبه ۲ تیر ۱۳۹۵، ساعت ۱۸:۳۶ دربارهٔ مولانا » مثنوی معنوی » دفتر ششم » بخش ۸۰ - حکایت آن سه مسافر مسلمان و ترسا و جهود و آن کی به منزل قوتی یافتند و ترسا و جهود سیر بودند گفتند این قوت را فردا خوریم مسلمان صایم بود گرسنه ماند از آنک مغلوب بود:
شمس الحق عزیز،
آنچه که برای جناب گمنام نوشتم به حبس رفت...
ولی آیا باخبرید که تنی چند از محققین در همان سرزمینهای عیسوی و موسوی نه تنها عیسی (به خاطر تشابهاتش با میترا و مهاجرت این باور ایرانی به رُم و...) که موسی و حتی ابراهیم را نیز اشخاص حقیقی نمی دانند؟
اگر نظریات آنان درست باشد نه تنها باورهای کلیسا که تمامی این باوران سامی (البته نسخی که به ما رسیده) جمله بر بادند...
سیدمحمد در ۹ سال و ۴ ماه قبل، چهارشنبه ۲ تیر ۱۳۹۵، ساعت ۱۸:۰۴ دربارهٔ بیدل دهلوی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۱۷:
بسیارند کسان که برای بالا بردن مقام خود و به کرسی نشاندن عقاید خویش سعی در پایین آوردن و کوچک کردن دیگران دارند ، تا خود را برتر نشان دهند .
شما را تحقیر می کنند ، تا خود را بزرگ کنند .
این آسمان چهارم و القای همراه داشتن سوزن به مردم هم به همین منظور است ،
بنازم به این همه خرافات
روفیا در ۹ سال و ۴ ماه قبل، چهارشنبه ۲ تیر ۱۳۹۵، ساعت ۱۵:۱۲ دربارهٔ مولانا » مثنوی معنوی » دفتر ششم » بخش ۸۰ - حکایت آن سه مسافر مسلمان و ترسا و جهود و آن کی به منزل قوتی یافتند و ترسا و جهود سیر بودند گفتند این قوت را فردا خوریم مسلمان صایم بود گرسنه ماند از آنک مغلوب بود:
درود دوستان
تا جایی که یادم است آنچه مسیح با خود برد سوزنی بود که همین سوزن میگویند در سیر او به آسمان او را به فلک چهارم دوخت و مانع از معراج او به مراتب بالاتر شد!
البته این گونه ثمثیلات و allegory ها برای تشریح مفاهیمی چون تجرد و تعلق یاریگر است ولی هنگامی که شخصیت های حقیقی برای این امر استخدام می شوند گاهی مرز بین تاریخ و اسطوره یا story محو می شود!
به هر حال در صفحه غزل 417 بیدل دهلوی در گنجور آقای رضا کرمی توضیحات مبسوطی پیرامون حمل این سوزن توسط مسیح ارایه کرده اند!
موسی حقانی در ۹ سال و ۴ ماه قبل، چهارشنبه ۲ تیر ۱۳۹۵، ساعت ۱۳:۲۸ دربارهٔ باباطاهر » دوبیتیها » دوبیتی شمارهٔ ۱۰۱:
تصور می کنم وانواجم به معنی می نوازم باشد. گداجم یعنی گدازم و بسوجم یعنی بسوزم و بساجم یعنی بسازم
ته،یعنی تو! توضیح واضحات دادم نه؟
طوفان در ۹ سال و ۴ ماه قبل، چهارشنبه ۲ تیر ۱۳۹۵، ساعت ۱۲:۱۰ دربارهٔ حافظ » اشعار منتسب » شمارهٔ ۱۱:
با سلام
بنده در تکمیل فرمایشات جناب شهریار 70 لازم می دونم بگم که : این عزل یکی از معروفترین غزل های عارفانه ادب فارسی است و در بسیاری از نسخ دیوان خواجه که تا 50 سال پس از درگذشت او تحریر شده ثبت است. اما چرا در دیوان تصحیح علامه قزوینی این غزل را نمی بینیم؟ دکتر استعلامی در کتاب درس حافظ ذیل این غزل چنین می نویسد: « بعید است که علامه با دقت و جستجوی بی حدی که در همه دست نویس های دیوان می کرده، این غزل را ندیده و در باره آن سخنی نگفته باشد! ظاهرا در سال 1320 خورشیدی، علامه صورت نهایی تصحیح دیوان حافظ را به خوش نویس هنرمند " حسن زرین خط " سپرده و این کار پس از تحریر زیبای زرین خط به گراورسازی رفته و چاپ شده است. و در آن سال ها که علامه دوران پیری را می گذرانده و کارهای بسیار دیگری در دست داشته ، این غزل در تحریر از قلم افتاده، و علامه هم به دلیل مشفله ذهنی بسیار بار دیگر صورت نهایی دیوان را بازبینی نکرده و در سال های پایان عمر هم فرصتی پیش نیامده که این غزل را در نشر دیگری از دیوان وارد کند.
با سپاس طوفان م
سیدمحمد در ۹ سال و ۴ ماه قبل، چهارشنبه ۲ تیر ۱۳۹۵، ساعت ۱۲:۰۹ دربارهٔ مولانا » مثنوی معنوی » دفتر پنجم » بخش ۱۵۷ - تمثیل فکر هر روزینه کی اندر دل آید به مهمان نو کی از اول روز در خانه فرود آید و فضیلت مهماننوازی و ناز مهمان کشیدن و تحکم و بدخویی کند به خداوند خانه:
زهر آمد انتظار اندر چشش
سیدمحمد در ۹ سال و ۴ ماه قبل، چهارشنبه ۲ تیر ۱۳۹۵، ساعت ۱۲:۰۲ دربارهٔ مولانا » مثنوی معنوی » دفتر ششم » بخش ۸۰ - حکایت آن سه مسافر مسلمان و ترسا و جهود و آن کی به منزل قوتی یافتند و ترسا و جهود سیر بودند گفتند این قوت را فردا خوریم مسلمان صایم بود گرسنه ماند از آنک مغلوب بود:
روفیای گرامی
بنده کافر نمی شناسم، ولی انسان ، چرا
در جایی خواندم :
ای که در کبر و غرور بی مسمای نماز
چون مگس بر تار ِ کنج معبد پوچی گرفتار آمدی
ای بسا کافر که از صدها مسلمان پاک تر
محسن در ۹ سال و ۴ ماه قبل، چهارشنبه ۲ تیر ۱۳۹۵، ساعت ۱۲:۰۰ دربارهٔ مولانا » مثنوی معنوی » دفتر پنجم » بخش ۱۵۷ - تمثیل فکر هر روزینه کی اندر دل آید به مهمان نو کی از اول روز در خانه فرود آید و فضیلت مهماننوازی و ناز مهمان کشیدن و تحکم و بدخویی کند به خداوند خانه:
بیت یکی مونده به آخر مصرع اولش ایراد نداره؟
گمنام در ۹ سال و ۴ ماه قبل، پنجشنبه ۳ تیر ۱۳۹۵، ساعت ۰۵:۴۵ دربارهٔ مولانا » مثنوی معنوی » دفتر ششم » بخش ۸۰ - حکایت آن سه مسافر مسلمان و ترسا و جهود و آن کی به منزل قوتی یافتند و ترسا و جهود سیر بودند گفتند این قوت را فردا خوریم مسلمان صایم بود گرسنه ماند از آنک مغلوب بود: