همایون
همایون در ۶ سال و ۶ ماه قبل، پنجشنبه ۱۸ آبان ۱۳۹۶، ساعت ۲۲:۰۴ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۸۳:
نکته یی زیبا و در خورد تامل در این غزل است و آن پایان عشق است که بهتر از آغاز آن است
انسان توانائی یک تغییر مهم است که در هستی میتواند روی دهد که بازگشت را بی معنا میکند
این معنا با آنکه ما از جایی آمده ایم و باید به آنجا بازگردیم را به چالش میگیرد
چون از جنس راز نیست ولی این یکی که پایان است همواره راز آمیز باقی میماند این کاری است که دل ما میکند و زبان دل را دل میفهمد نه گوش و زبان
یک آب و هوایی هست بنام عدم که دل به آنجا تعلق دارد و دل را بسوی خود میکشد و دل با آن آب و هوا رشد کرده و میکند که با جسم و جماد فرق دارد و اگر علمی نمی نماید برای همین راز آمیز بودن آن است
همایون در ۶ سال و ۶ ماه قبل، چهارشنبه ۱۷ آبان ۱۳۹۶، ساعت ۲۲:۵۷ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۵۵۷:
حقیقتا شعری توانمند و خالص است
وجود ما سه بخش تن و جان و دل دارد و برای همه روشن است
کار تن فهمیدن و اندازه گیری و بزمان و مکان در آوردن است تا به حرکت خود سر و سامان دهد
کار جان خوشی است و دنبال شنیدن خبرهای خوش است، آب و هوای خوب و یار خوب شعر خوب نغمه و بوی خوش لیکن از ناخوشیها رنجور میگردد
کار دل کاری کارستان است و آن دیدن است دیدنی ویژه که آنچه ببیند خودش نیز همان میشود این دیدن کار چشم و تن نیست
دل به دل اینگونه راه پیدا میکند عاشق معشوق میشود و هرگز از سخن دل ناخوش نمیشود چون همه یگانه و با همند و همکار در کاری ویژه که تن از آن سر در نمیاورد ولی از زیبایی و شادی آن هم جان و هم تن برخورارند
همایون در ۶ سال و ۶ ماه قبل، چهارشنبه ۱۷ آبان ۱۳۹۶، ساعت ۲۲:۱۳ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۳۹:
جفتی معنی یکسانی، پیوستگی، یاری، هماهنگی، برابری، همگونی، همپائی میدهد
داستان هستی داستانی بی آغاز است آغاز آن تنها توانایی و رهایی و آزادی است
بی رنگی و بی مکانی، بی زمانی، نه شادی و نه روشنایی
تنها چیزی که همیشه بوده و هست عشق نامیده میشود
داستان هستی با عشق ادامه میابد و با عشق هم پایان میپذیرد اگر پایانی داشته باشد
داستانی که هست و بسیار شنیدنی داستان دو دوست است
رازی که مثل روز حس و دریافت میشود اما مثل شب قابل بیان نیست
تنها شاعران هستند که هستی گاه کلامی و پیامی را از لبانشان بیرون میریزد
همایون در ۶ سال و ۶ ماه قبل، سهشنبه ۱۶ آبان ۱۳۹۶، ساعت ۰۰:۰۴ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۶۲۲:
سفر کردن از یک عالم به عالم دیگر راه گشودن رازها و طریق راز ورزی است
اینکار در علم بشر نیز دائما صورت میگیرد
ما از درون راه شیری سفری به بیرون کردیم و پی بردیم که جهان محدود به آسمان
و ستارگان آن نیست بلکه کهکشانهای بسیار دیگری نیز با ما هم سفرند
ما از بیرون ماده سفری به درون ماده کردیم و دیدیم که دنیای دیگری هم هست که
آنرا دنیای کوانتم یا دنیای مستقل مینامیم
این دو دنیای جدید هرگز دست یافتنی نیستند نه دنیای کهکشانها و نه دنیای کوانتم
یکی را دست به آن نمیرسد و یکی به محض دست زدن میمیرد و از کوانتم خارج و ذرّه میشود
جلال دین راهی دیگر جسته است راه دل و به کمک آن به عالمی دیگر راه یافته است که همه عالمهای دیگر
آنجا حضور دارند و یگانه اند و راز آنجا چون ماه زیبایی خود را میافشاند
همایون در ۶ سال و ۶ ماه قبل، دوشنبه ۱۵ آبان ۱۳۹۶، ساعت ۲۳:۱۶ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۶۲۲:
جان و دل انسان توانائی ارتباط با راز هستی را دارد
این باور همیشه با انسان همراه بوده است ولی همیشه
نیز میدانسته است که راز هستی گشودنی نیست
دانشمندان همواره با نهایت تلاش به جنگ راز آمیزی هستی رفته اند
و بسیار رازها را گشودند ولی باز با رازی بزرگ تر روبرو شدند
جلال دین راهی نو و جهانی دیگر را کشف نمود و دریافت که
رویارویی با راز هستی با دریافت و شعور دیگری ممکن است
و آن ورود به دنیای فرخنده لطافت و یگانگی و هماهنگی است
راه آسمان درون است پر عشق را بجنبان
پر عشق چون قوی شد غم نردبان نماند
همایون در ۶ سال و ۶ ماه قبل، شنبه ۱۳ آبان ۱۳۹۶، ساعت ۰۳:۰۹ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۷۰۸:
غزل نیستی
نیستی یا عدم به باور جلال دین مشرق انسان است
چیزی و یا نیرویی و یا نقشی و یا کاری و یا نیستی دیگری در هستی هست
که دست و یا گوش هر که را که نیست شود میگیرد و به جاهای خوبی میبرد
و جانی و عقلی دیگر به او میدهد و زندگی دیگر
این صورتی و نقشی است که جلال دین برای ما ترسیم میکند و هر کس میتواند
آنرا تجربه کند و جانی نو برای این صورت نو دریافت کند
سفری به نیستی کردن حتی برای یک لحظه میتواند تجربهیی شیرین باشد
که جلال دین راهنمای خوبی برای این سفر است مطمئن و کار کشته
همایون در ۶ سال و ۶ ماه قبل، شنبه ۱۳ آبان ۱۳۹۶، ساعت ۰۲:۳۰ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۷۴۰:
این غزلی است که دیگر نه از شمس بلکه از آفتاب میگوید
افتابی که از زیر ابر بیرون آمده و هر سردی را گرمی میدهد و هر تلخی را شیرینی
دربان سرزمین زیبایی و مخزن شادیهای زندگی است
میداند که غصهها و تلخیها همه پوچ اند و چون حباب تو خالی
این آفتاب رخشان و خورشید تابان کسی نیست جز جلال دین ما
همایون در ۶ سال و ۶ ماه قبل، شنبه ۱۳ آبان ۱۳۹۶، ساعت ۰۲:۱۳ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۵۷:
وقتی میگوید مسلمانان معلوم میشه که با هر چه مسلمان است رودر رو میشود
و خبری نو میآورد در حد پیامبر و بالاتر
و از عشق خود که جنسیتی و غریزه یی نیست میگوید، انسانی یافته است که
صد بهشت میسازد و لطافت حور و نوی بهار را دارد
و مهم تر آنکه جلال دین را چنان قدرتی داده که یک تنه رودرروی جهان و جهانیان میایستد
و با احساس بی مرگی و جاودانگی شمشیر بر هر که دشمن شمس باشد میکشد
و هر چه عشق دروغین است زیرا چنین توانایی را یافته است و بیهوده نمی گوید
هر چند شمس همیشه او را از خونریزی منع میکرده است و این نیست جز اوج بیخودی
بیخودی از عشق شورانگیز شمس
همایون در ۶ سال و ۶ ماه قبل، جمعه ۱۲ آبان ۱۳۹۶، ساعت ۰۲:۵۰ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۲۹۲:
کسی به اندازه جلال دین از شیرینی سخن نگفته است، اینجا ردیفی زیبا از ترشی ساخته است برای شیرینی
روی سخن با هر که است کسی است که عصبانی و ترشروی است و این غزل برای چنین آدمی است
که اگر هم امروز به دلیلی ناراحتی قول بده که فردا دیگر نباشی و از یوسف یاد بگیر که در و دیوار زندان هم
از اینکه او هرگز ترشروی نمیشد به پرسش درامدند و او پاسخ داد که من به عشق وصل هستم که هرگز نمیگذارد
از شیرینی من کاسته شود
همایون در ۶ سال و ۶ ماه قبل، جمعه ۱۲ آبان ۱۳۹۶، ساعت ۰۲:۰۳ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۶:
از آنجا که دیو به انسان نوشتن و مهندسی یا اندازه گیری و دیوار سازی را یاد میدهد
و این موجب میشود که هوشنگ دیوها را از میان نبرد واژه دیوار منسوب به دیو است همینطور واژه دیوانه
و شاید دبیره به معنی خط هم از دیب که همان دیو است باشد
همایون در ۶ سال و ۶ ماه قبل، پنجشنبه ۱۱ آبان ۱۳۹۶، ساعت ۲۰:۵۰ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۶۳۰:
افندی گویا زیباترین و مناسبترین لقبی است
که جلال دین برای شمس میپذیرد و او را آقا و سرور مینامد
جلال دین این غزل را شاه و سلطان غزلها مینامد
که توانسته است تا آنجا که مکن است عظمت و مقام شمس و
اثر گرانبهایی را که بر او داشته است را بیان کند
همایون در ۶ سال و ۶ ماه قبل، پنجشنبه ۱۱ آبان ۱۳۹۶، ساعت ۲۰:۴۱ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۰۳۵:
همایون نوشته:
افندی گویا زیباترین و مناسبترین لقبی است
که جلال دین برای شمس میپذیرد و او را آقا و سرور مینامد
همایون در ۶ سال و ۶ ماه قبل، پنجشنبه ۱۱ آبان ۱۳۹۶، ساعت ۲۰:۳۹ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۰۳۳:
افندی گویا زیباترین و مناسبترین لقبی است
که جلال دین برای شمس میپذیرد و او را آقا و سرور مینامد
همایون در ۶ سال و ۶ ماه قبل، پنجشنبه ۱۱ آبان ۱۳۹۶، ساعت ۲۰:۲۸ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۷۸۴:
تخصص شمس در این بوده که هر گونه تکبر و خود بینی را شناسایی میکرده
در هر کسی وهر قدر کم و ندیدنی بوده و آنرا برملا مینموده است
این تکبر و انجماد از نگرش ما به هستی ناشی میشود ما هستی را منجمد و محکم میبینیم
در حالی که هستی بسیار روان و نرم و قابل انعطاف است
همایون در ۶ سال و ۶ ماه قبل، چهارشنبه ۱۰ آبان ۱۳۹۶، ساعت ۰۰:۳۶ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۹۶:
به به غزلی شیرین غزلی دلچسب یکدست رخسنده و سرمست
هر چه روی زمین است دلی دارد و رازی در آن
نیست آن راز جز سر کشیدن به آسمان
گویی هر چه در آسمان است رخسنده و نگران
تا زمینیان برای معراج خود هر یک بیابند یک نردبان
ما ز بالائیم بالا میرویم سوسن و لاله و سرو و ارغوان
همایون در ۶ سال و ۶ ماه قبل، دوشنبه ۸ آبان ۱۳۹۶، ساعت ۲۲:۲۸ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۹۷۱:
بدون شک این پرسش بوده و هست که شمس چه دگرگونی در جلال دین پدید آورده
که او اینطور تحت تاثیر قرار میگیرد و عاشقانه او را میستاید
چندین غزل به این پرسش پاسخ میدهد مانند مرده بدم زنده شدم گریه بدم خنده شدم
انسان یک بعدی مانند تیر یک مسیر و یک هدف بیشتر ندارد مثل ترشی که یک مزه بیشتر نیست
و آدم ترشرو به کسی میگویند که که با دیگران و با هستی رابطه نرمش پذیری ندارد
در برابر شیرینی به هزار مزه و بو و طعم و صورت قابل عرضه است
زبانی که به دل وصل باشد سخنهای شیرین و نو میآورد چون دل به آسمانها و کهکشانها راه دارد
و راز آمیزی هستی همان دل است که جلال دین در غزلهای زیادی به توصیف آن میپردازد
بیان رازهای دل سر بسیاری را به باد داده است
در این غزل نقش مهم شمس و هنر او نیز در حفاظت از جلال دین و آموزش خاموشی و زبان راز ورزی
بیان و آشکار میشود و اینکه زبان عشق و دل را نزد او آموخته است
همایون در ۶ سال و ۶ ماه قبل، شنبه ۶ آبان ۱۳۹۶، ساعت ۲۳:۳۷ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۰۸۴:
صلاح دین برای جلال دین جای خالی شمس را پر میکرد و مایه آرامش بود
در این غزل همان عشق شمس دیده میشود ولی بنام صلاح دین
جدایی از صلاح دین مانند جدایی از شمس است
شاید این تنها عشق عظیم باشد که در جهان پیدا شده و این آشنایی میان دو انسان
نظیری دیگر نیابد
عظمت جلال دین گواه این عشق یگانه است و بی تردید شمس درخورد چنین جایگاهی بوده است
همایون در ۶ سال و ۶ ماه قبل، شنبه ۶ آبان ۱۳۹۶، ساعت ۰۳:۳۲ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۱۰۴:
عالم عشق را جلال دین همچون شب تصویر میکند
ماه میدرخشد و بزم است و ساقی و مطرب
سکوت است و زیبایی و معشوق و تو و بقیه در خوابند و یا اصلا وجود ندارند
و هرگز این عالم را با عالم روز و کاسبی و شلوغی آن عوض نمی کند
در اینجا همه چیز خوب است و مفید و شیرین
نمی توان تعریفی از آن کرد فقط باید آنجا باشی
ولی غزلهای شبانه جلال دین واقعا آدم را به عالم عشق میبرد
همایون در ۶ سال و ۶ ماه قبل، شنبه ۶ آبان ۱۳۹۶، ساعت ۰۳:۱۲ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۵۸۰:
جلال دین عشق ویژه ای را تجربه کرده است و آن شمس تبریز است
میگوید جای ما بدون شمس در ته دریای خون دل است و جای دیگری نمی نشینیم تا وقتی که او را نمی بینیم
اما این عشق و جدایی معمولی نیست بلکه همین ارزومندی است که ما را به سر کرده همه عاشقان تبدیل کرده و از روح و جسم و جان برتر کرده است اگر تو هم به این مرحله رسیدی تازه بدان که شکار ما خواهی بود
این عشق ما را همیشه تر و تازه چون یاسمن کرده است من که فتنههای آسمان را فرو مینشانم خود بزرگترین فتنه برای زمینیان هستم و هیچ فریبکاری از فتنه من در امان نیست
من همیشه چون نوزادی از دل فنا متولد میشوم و در عین سادگی نقشهای تازه میاورم
چون فنا این مقام را بمن عطا کرده است و به من اعتماد درد
به من چون سرور عالمیان بنگر چون غلامی شمس دین را بجا آورده ام
همایون در ۶ سال و ۶ ماه قبل، جمعه ۵ آبان ۱۳۹۶، ساعت ۲۳:۳۴ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۰۹۲:
این غزل توصیف اشکی با شکوه و رویدادی عظیم در زندگی جلال دین است
رویدادی که با هزار زبان بیان شده نه آنکه عظمت آن در حد یک قتل کوچک شود
بلکه چون کاری که اهمیت روز افزون آن چون خورشید زندگی بخش قلمداد گردد
این غزل گزارش عظمت حضور شمس است که جلال دین او را مصدر و آفتاب زندگی خود میدند
و نشان میدهد که تا آخرین لحظه او را رها نمیکند و با او بوده و شاهد روح عظیم و هماهنگی
فرخنده و شکوهمندش با هستی و سرنوشت خود بر انگیختهاش بوده است
شیر پهلوانی که عشق گاه هزاران سال باردار میماند تا چنین کر و فری را و یگانه ای را زاینده شود
تا روزی او را به قربانگاه فرا بخوانند و این غزل حال و توصیف آن روز است و فرازیدن بر چکاد عشق