گنجور

حاشیه‌گذاری‌های همایون

همایون


همایون در ‫۶ سال و ۶ ماه قبل، یکشنبه ۲۸ آبان ۱۳۹۶، ساعت ۰۰:۴۱ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۲۴۱:

غزل سیاووش
باز هم توصیفی زیبا از شب و بیانی دیگر از شب روان
که سیاووش زیبا و پاک و دلیر و دانا سرور آنان است سوار بر اسب سیاه شب
راز آمیزی با تاریکی‌ سر و کار دارد زیرا به وصال روز می‌رود
روزی که خود می‌‌سازد نه روز خرگوشان و موشان
از این رو است که هر شب با دیشب رقابت دارد و از آن‌ پیشی‌ میگیرد
چون روزی نو را در شکم خود دارد و باده‌ای نو را در جوش انداخته است
که شب نوردان سر جوش آنرا به چنگ می‌‌آورند زیرا خود سازنده‌ٔ آنند و در راه صبح بیدار و
در آغوش شب صدای چاووش روز نو را می‌‌شنوند
و خروش و هنجار دف شادی آنان که آگاهی‌ را از دل‌ تاریکی‌ شب عشق و دل‌ و یگانگی و دلداری و وفا بیرون می‌‌آورند
بسیار زنده تر و فرا تر از انانی است که با کوشش فراوان اند‌کی دانش را از چاه تاریک روز بیرون میکشند

 

همایون در ‫۶ سال و ۶ ماه قبل، شنبه ۲۷ آبان ۱۳۹۶، ساعت ۲۳:۲۶ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۶۲:

فرهنگ جلال دین فرهنگ نوروزی ایرانی‌ است این فرهنگ است که با خرافات و دین سالاری می‌‌ستیزد
هر چند هر از گاه دین به حمایت حاکمان خود خوانده و برای تقویت پایگاه خود بساط پس مانده خود را بر سرزمین ما می‌‌گستراند
همین دین فروشان اند که همواره با عرفای پیش گامی‌ چون جلال دین می‌‌ستیخته ولی هرگز نتوانسته اند جشن نوروز ما را که بن مایه فرهنگ ماست بر چینند
نو گرائی و اینکه اندیشه خود در رویارویی با هستی‌ هر لحظه نو می‌‌شود دست آورد عظیم انسان است که در غرب تازه با آمدن دکارت‌ها و کانت‌ها و هگل و مارکس‌ها از قرن هفده آغاز میشود
نو کردن اندیشه کار اسانی‌ نیست جلال دین آنرا فنا و طلوع و مشرق انسان می‌‌داند و هدف عرفان نیز همین فنای انسان است که بی‌ پایان است و هر روز روز نو و اندیشه نو را با خود می‌‌آورد
جلال دین عقیده بزرگ تری را مطرح میکند و آن اینست که عالم و جهان هم ثابت نیست و همیشه تغییر می‌‌کند چون با نگاه و اندیشه ما بستگی درد
تو مبین جهان ز بیرون که جهان درون دیده است
چوو دو دیده را ببستی ز جهان جهان نماند
شاید این باور را حتی بزرگ‌ترین فیزیکدانان ما هم پی‌ نبرده باشند بلکه فکر می‌‌کنند جهان ثابت است و کار ما شناسایی آن‌ است و در بدر به دنبال کوانتم‌ها و اتم‌ها و ستاره‌ها و سیاه چاله‌ها و رویداد‌های فضایی و یافتن شکل جهان اند و اندیشه را شاخه شاخه کرده اند و هرگز نتوانسته اند به اندیشه‌ای واحد و یکپارچه دست یابند هر چند که که مرز‌های دانش را بسیار گسترش داده اند که این خود از دست آورد‌های اندیشه است که ذاتا راه نویی را می‌‌رود
جلال دین انسان را بر تر از اندیشه می‌‌داند و آن جهان ساز بودن اوست
ز اندیشه بگذر چون قضا پیشانه شو پیشانه شو
و این گونه نگرش انسان است که او را زیبا و یوسف میکند و سیاوش

 

همایون در ‫۶ سال و ۶ ماه قبل، جمعه ۲۶ آبان ۱۳۹۶، ساعت ۰۱:۲۱ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۲۰۷:

انسان با رشد اندیشه و پی‌ بردن به معانی و قدرت انتزاع به خدا و سپس عبادت و سعادت در دنیای دیگر میرسد و هزاران سال با این اندیشه بسر می‌برد تا اینکه این باور در ژ‌ن او نیز ثبت میشود بطوریکه اندیشه‌ای غیر از این برای او ترسناک میگردد و ترس که امری ژنتیک است با ایمان که دست آوردی انسانی‌ است در هم می‌‌آمیزد و پیامبران می‌‌کوشند تا احکامی بیاورند که کار خوب و بد را که خدا پسند است و برای مردم نیز سودمند نشان دهند زیرا از بالاترین حس ایمان برخوردار بودند و اینرا پی‌ برده بودند همان طور که سقراط پی‌ برده بود که در اتن هیچکس خردمند تر از او نیست
شمس با صداقت خود و تحقیق پی‌ می‌برد که پیامبران خود به خدا عشق میورزیدند نه ترس ولی مردم از خدا می‌‌ترسند
با آمدن عشق مفهوم بهشت و جهنم رنگ می‌‌بازد و دیگر خدمت از روی خوف که نیازمند انعام باشد بی‌ معنی‌ می‌‌گردد
در عوض مستی و پرواز و توانائی و آزادی از قفس و هزاران معنی‌ نو پیدا میشود
گر‌ شوی تو رام خود رامت شود جمله جهان
و چقدر زیبا معنی‌ رستم و رخش را از شاهنامه قرض میکند و پهلوانی انسان را

 

همایون در ‫۶ سال و ۶ ماه قبل، پنجشنبه ۲۵ آبان ۱۳۹۶، ساعت ۰۰:۳۹ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۴۷۰:

بار‌ها جلال دین عشق را به پر پرواز تشبیه میکند
ر‌ه آسمان درون است پر عشق را بجنبان پر عشق چون قوی شد غم نردبان نماند
اینجا می‌گوید وقتی پر عشق داری همه چیز چون هوای پرواز برای تو میشود چون پرواز به هوا نیاز درد
همچنین عشق مانند آتش است که همه چیز را می‌‌سوزند و از جنس آتش می‌‌کند یعنی‌ از جنس خودش
با عاشقان که بشینی عاشق می‌‌شوی می‌‌گوید از من دوری و نفاق نکن زیرا ما با هم می‌‌توانیم دائما بیافرینیم
عاشقان و صادقان همیشه معنی‌ نو می‌‌آفرینند و جهان را نو می‌کنند و خرم

 

همایون در ‫۶ سال و ۶ ماه قبل، پنجشنبه ۲۵ آبان ۱۳۹۶، ساعت ۰۰:۲۴ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۳۷۱:

صادقان و صداقت کلید واژه عرفان است بر عکس نفاق است که از منافع انسان ناشی‌ میشود و از اندیشه او می‌‌آید نفاق اصلی‌ نفاق با خود است نه با دیگران
بیگانگی از خود که در قرن‌های اخیر بعد از روسو مورد نظر فیلسوفان قرار گرفته است با رویکرد‌های متفاوت
در حقیقت و بنظر جلال دین ما، انسان باید با دیگران نفاق داشته باشد با غیر عاشقان نمی شود مثل عاشقان رفتار کرد
با کسی‌ که سخت است نمی توان نرمی کرد مانند درخت که از زمستان روی گردان است و خود را به خواب می‌زند ولی بر عکس با بهار می‌‌گوید و می‌‌خندد
انسان با اندیشه خود است که حالات گوناگون بخود میگیرد یک روز غمگین است و یک روز شاد یک روز مغرور و یک روز افسرده یک روز از دیدن رودد‌ها متعجب و حیرت زده
و به اندازه حالت خود نیازمند می‌‌ است پس نیازمند پیمانه و اندازه نیز هست
همه عبادت و تقوی او هم از روی ترس است و محافظ کاری
اگر خوب بخود نگاه کنیم می‌‌بینیم که همه کار‌های ما از روی محافظه کاری است نه از روی صداقت
عرفان ما همان رسیدن به صداقت ماست که بی‌ حد و مرز است
حتی دانشمندان ما نیز نمی توانند ادعای صداقت کنند زیرا هر یک با یک مدل ریاضی میخواهمند دنیا را توضیح بدهند ولی همواره دنیا آنها را حیران میکند
اگر به زبان خاموشی که جلال دین با آن‌ می‌‌اندیشد و می‌‌بیند پی‌ ببریم برابر صد انسان معنی‌‌های نو شکار می‌کنیم زبان صادقان خاموشی است که هزار سخن با خود دارد
و هزار مستی دارد و سیری ئا پذیر است بر عکس زبان اندیشه که همیشه نگران کار‌ها و محاسبات خود است

 

همایون در ‫۶ سال و ۶ ماه قبل، سه‌شنبه ۲۳ آبان ۱۳۹۶، ساعت ۲۳:۲۱ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۲۱:

غزل رازداری برای دوستان صمیمی که همسایه جلال دین اند و به خانه او رفت و آمد دارند
و از او آتش قرض می‌کنند و گرما و عشق می‌گیرند
رخش رستم‌ها را من تازیانه می‌زنم هر چه جنگ‌های خوب و تیر‌های نجات بخش است از من نیرو می‌گیرد
چون من نزدیک‌ترین رابطه با هستی‌ و معشوق را دارم و هستی‌ را من سامان میدهم، کنایه شانه زدن زلف معشوق
من در دل‌ هیچکس جای نمی گیرم پس تو هم سعی‌ نکن مرا در ذهن و اندیشه و دل‌ خود جای دهی‌ افسانه من برای هیچکس باور کردنی نیست
تنها از عشق و گرما و شادی‌ای که از من می‌‌گیری با دیگران بگو از یک دانگی من حرفی‌ نزن
از من تنها بگو که فلانی با فلانی که تبریزی بود دوست بود و از این دوستی‌ بهره‌ها برد

 

همایون در ‫۶ سال و ۶ ماه قبل، سه‌شنبه ۲۳ آبان ۱۳۹۶، ساعت ۰۲:۳۵ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۵۰۳:

اگر جلال دین نمی بود عرفان ایرانی‌ جهانی‌ او هم نمیبود
ما بودیم و عرفان خاص اسلامی و اندک کسانی که آنرا برای دیگران شرح و توضیح می‌دادند
و احتمالا بسیار خشک و مطرود
امروزه هر کسی‌ که شعر جلال دین را میخواند لذت میبرد و میخواهد معنی‌ آنرا هر چه بیشتر بنوشد
دیگر آنکه عرفان رابطه‌ای میان پیر یا استاد و شاگرد است و هر که پیری ندارد به عرفان هم راه ندارد
ولی جلال دین این مشکل را برای همه حل میکند و با کار خود و آتش عشق خود همگان را گرم و رهرو میکند
و به همه افتخا‌ر آشنایی با دل‌ و جانان میبخشد
همه اسیران خود بینی‌ و خود خواهی را آزاد میکند و همه عاشقان جهان را پروانه وار بدور خود به رخس در میاورد
هستی‌ از این شادی هماره در رخس و پایکوبی است و آرام ندارد
جهان کهنه با آمدن او همیشه نو و خرم است و او این را خوب میدند و فاش می‌گوید
ولی با وجود این می‌گوید بهتر است که این راز را خاموشانه و آهسته گفت تا مبادا
کاینه زنگار گیرد و این تصویر زیبای هستی‌ تار و این ماه درخشان مه‌ آلود شود
چون کژ اندیشان و کژ کاران هنوز بسیارند

 

همایون در ‫۶ سال و ۶ ماه قبل، دوشنبه ۲۲ آبان ۱۳۹۶، ساعت ۲۳:۱۸ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۹۰۲:

در این غزل کوتاه مقام انسان نه تنها از همه چیز در عالم برتر شمرده میشود
بلکه اصلا بجز انسان عاشق و شیرین سخن و بالاتر از همه شمس هیچ چیز دیگری ارزشمند نیست
این عالم سر چشمه‌ای دارد که عدم نام دارد و آنچه از این دریا به هستی‌ راه میابد مانند کف آن دریاست اما مروارید‌ها هم پیدا میشوند
آنچه مورد توجه خاص است بکار گرفتن کلمه ایران در سخن جلال دین است شاید تنها همین یکبار است
ولی خوشایند بخصوص ترکیب ایران و توران که پیشینه شاهنامه‌ای و اسطوره‌ای درد

 

همایون در ‫۶ سال و ۶ ماه قبل، یکشنبه ۲۱ آبان ۱۳۹۶، ساعت ۰۰:۲۶ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۸۶:

دیدن لطف هستی‌ است که چشم را همانقدر لطیف و زیبا و اسرار آمیز کرده است و بدن را و سختی استخون را نیز به رخس در می‌‌آورد
همه عرفان و تصوف جلال دین پی‌ بردن و رخسیدن با دریا و چشمه لطف در هستی‌ و در عدم یا بخشی که به دیده در نمی آید است
و غیر این به هیچ چیز دیگری کار ندارد این غزل زیبا هم خطاب به میراب همین چشمه لطف هستی‌ یعنی‌ انسان است به خود و آنچه در او سخن و لطافت را آشکار میکند

 

همایون در ‫۶ سال و ۶ ماه قبل، شنبه ۲۰ آبان ۱۳۹۶، ساعت ۲۳:۵۸ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۳۳۹:

لطافت و بیان لطف هستی‌ به زبان شعر و شاعر نیازمند است
و اندیشه یی که توان درک شکوه و توانمندی و فراوانی لطف و چشمه جوشان آنرا و گوناگونی آفریده‌های اش
هیچ شاعری چون جلال دین مفتون و واله و غرق در این لطف نبوده است او این مستی و شادی را مدیون شمس است
و هر وقت میخواهد از لطف هستی‌ که سر چشمه همه چیز است بگوید ناگهان آرزوی دیدن شمس به سراغش میاید
زیرا میداند که هر کاری از لطافت ساخته است و بر عکس هیچ کاری از جماد و افسردگی بر نمی‌‌آید مگر آنکه یک سرش به نرمی و لطف وصل باشد
راز جلال دین همین آشنایی با ذات لطیف هستی‌ و پی‌ بردن به توانایی آن‌ و نزدیکی هر چه بیشتر به آن‌ است
امروز علم هم به لطافت ماده و چشمه جوشان این لطافت نزدیک تر‌ میشود

 

همایون در ‫۶ سال و ۶ ماه قبل، شنبه ۲۰ آبان ۱۳۹۶، ساعت ۰۲:۳۷ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۱۹۶:

این شاید تنها غزلی است که جلال دین با اسم خود نیز تخلّص میکند علاوه بر شمس دین
خشمگین از دست فقها و کسانی که به عشق او به شمس بدیده شّک و تحقیر مینگرند
شما را چه کار به عشق مردان شما چون کودکان گردو بازی کنین و مشغول حرام و حلال و بکن نکن خود شوید
خود می‌گوید برو بخواب و وقت خود را صرف این افراد نکن که بسیار از مرحله پارت هستند

 

همایون در ‫۶ سال و ۶ ماه قبل، شنبه ۲۰ آبان ۱۳۹۶، ساعت ۰۲:۱۱ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۳۳۴:

شهر دل‌ همیشه بهار همیشه فراوانی
جلال دین اهل این شهر است و از شهر خود تعریف میکند
نه بیماری نه دکتر نه کمبود و مرگ پر از شادی و شیرینی‌

 

همایون در ‫۶ سال و ۶ ماه قبل، شنبه ۲۰ آبان ۱۳۹۶، ساعت ۰۲:۰۰ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۳۳۵:

خانه دل‌ فقط جای دل‌ است ولی عاشق هم مرتب به آنجا سر می‌زند
دل‌ می‌گوید اینجا خانه من است آفتاب و ماه هم اینجا جای ندارند تو اینجا چه میکنی‌
گفتم من عاشق دل‌ ریش و پر آرزو هستم به اینجا پناه آورده‌ام به من رحمی بکن که از من کاری ساخته نیست
ریسمانی بدست من داد و گفت ریسمان را بسوی خود بکش ولی مراقب باش که پاره نشود
این ریسمان چاره‌ها و راه‌ها و بینش خوب را به من نشان میداد و صورت دل‌ نیز با این کشیدن و برخورداری من هر لحظه زیبا تر میشد
خواستم به آن دست برم خشمگین شد و گفت دست خود را کوتاه کن‌ که دل‌ دست یافتنی نیست
این هم ماجرای آن‌ شب
ولی روز که میشود جلال دین صورت دل‌ را در دوست میبیند و آن‌ روز دوست او صلاح دین بود

 

همایون در ‫۶ سال و ۶ ماه قبل، شنبه ۲۰ آبان ۱۳۹۶، ساعت ۰۱:۲۵ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۳۳۶:

جلال دین دل‌ را همواره بما معرفی‌ میکند و از ویژگی‌ها و توانایی‌های آن‌ می‌گوید
مرکز هستی‌ دل‌ است مرکز هر چه در هستی‌ هست نیز دل‌ است ولی خود دل‌ جایش در عدم است
همه دل‌‌ها بهم وصلند، نور عقل و خرد و بینش ما از دل‌ است، دل‌ به همه اسرار آگاهی‌ دارد
حال می‌ماند ما چه رابطه یی با دل‌ داریم، هر چه ارتباط بیشتر انسان روشن تر
جلال دین آنقدر با دل‌ آشنا شده که بعضی‌ شب‌ها به دیدار آن‌ می‌رود و سلامی میکند و احوالپرسی
اینم هم ماجرای آن شب و آنچه دیده است

 

همایون در ‫۶ سال و ۶ ماه قبل، جمعه ۱۹ آبان ۱۳۹۶، ساعت ۰۴:۰۳ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۰:

جلال دین واژه مهمان و مهمانی را زیاد بکار میگیرد
گاه میهمان بزرگ است و گاه میزبان ولی بزرگی این به آن میرسد و آن به این
تا مهمان نباشد میهمانی معنی‌ نمیدهد هر چند بزرگ و با شکوه و سفره رنگین باشد
هستی‌ به زعم جلال دین یک میهمانی با شکوه و شاهانه است که رویداد‌های زیادی در آن روی میدهد
و کسانی با این همنشینی به بزرگی‌ میرسند هر چند ممکن است به ظاهر قابل تشخیص نباشند

 

همایون در ‫۶ سال و ۶ ماه قبل، جمعه ۱۹ آبان ۱۳۹۶، ساعت ۰۰:۰۰ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۲۶۲:

جلال دین در اعماق خود فرهنگ ایرانی‌ را که فرهنگی‌ نوروزی است همیشه پاس میدارد
و آیین مهر و شاهی‌ و همای و سیمرغ و جمشید و فرهنگ پهلوانی و خسروانی جزو واژه‌ها و باور‌های کلیدی اوست
و همیشه از آتش و خورشید می‌گوید و نو شدن خرد و سخن را بر عکس کهنه پرستان می‌‌ستاید
این انسان است که با چهار عنصر آب و خاک و باد و آتش زندگی‌ میکند بر عکس حیوانات دیگر که از آتش دوری می‌کنند انسان هوشنگی همیشه با کمک آتش ابزار نو میسازد و خود را نیز تغییر میدهد
و حتا به کمک آتش به آسمان‌های دور پرواز میکند
جلال دین عشق را آتش میداند که هر چیز کهنه را می‌سوزاند و محصولی نو بر میاورد
چون بزازی که همیشه لباس ما را نو میکند و چون انبری که ما را به کوره می‌برد و با صورتی‌ نو بیرون میاورد

 

همایون در ‫۶ سال و ۶ ماه قبل، پنجشنبه ۱۸ آبان ۱۳۹۶، ساعت ۲۳:۱۹ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۷۷۰:

بیان شعر و غزل و حماسه از پهلوانی عارف کامل
یکی‌ از ویژگی‌های پهلوان آنست که خود را و توانائی خود را با صدای رسا به گوش همه برساند
چون هدفی‌ جزا آبادانی ندارد نه آنکه کسی‌ را کوچک کند بلکه به همه هنر خود را آموزش میدهد
و کودک را به سیاوش تبدیل میکند و مس‌ را به طلا

 

همایون در ‫۶ سال و ۶ ماه قبل، پنجشنبه ۱۸ آبان ۱۳۹۶، ساعت ۲۳:۰۱ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۶۷۰:

ما با راز‌ها دست و پنجه نرم می‌کنیم و راز ورزی را از پیر خود جلال دین می‌‌آموزیم
این هم داستان پیر ما که در این میانه ناگاه کمندی او را که درون راز‌ها پرسه میزد بسوی ناز میکشد
مانند خمیری به تنور خود میبرد که بوی خوش نان او همیشه به مشام میرسد

 

همایون در ‫۶ سال و ۶ ماه قبل، پنجشنبه ۱۸ آبان ۱۳۹۶، ساعت ۲۲:۵۳ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۴۲۸:

پیر ما به آسانی خشمگین نمیشود ولی اگر تشخیص بدهد که هنگام خشم است
وای بر او که مورد این خشم قرار گیرد خشمی آسمانی
ولی باز آن خشم هم چون آتشی است که سازنده و زنده کننده است نه سوزاننده
و خوش به حال آنکه در حیات خود حضور پیری را تجربه میکند

 

همایون در ‫۶ سال و ۶ ماه قبل، پنجشنبه ۱۸ آبان ۱۳۹۶، ساعت ۲۲:۳۲ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۱۹۱:

عرفان بفارسی راز ورزی میشود و سخن راز آمیز از منطق معمولی‌ پیروی نمیکند
هرچند انسان میکوشد راز‌ها را به زبان آورد ولی دل‌ است که سهم خود را بر میدارد
و سر عقل بی‌ کلاه می‌ماند
جلال دین جایی‌ می‌گوید :
آخر عشق به از اول اوست
تو ز آخر سوی آغاز میا
آنجا صحبت آب و هوای عشق است اینجا سخن از شاه عشق میکند
پس عشق حقیقتاً آغاز و پایان ندارد و ما با سخن خود دل‌ را گاهی‌ هم خسته می‌کنیم
و باید هم از دل‌ پوزش بخواهیم

 

۱
۲۷
۲۸
۲۹
۳۰
۳۱
۳۲
sunny dark_mode