گنجور

حاشیه‌گذاری‌های بیقرار

بیقرار


بیقرار در ‫۸ ماه قبل، شنبه ۱۸ شهریور ۱۴۰۲، ساعت ۱۵:۳۱ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۱۰:

بداهه با مطلعی از حافظ جان

« دوش در حلقهٔ ما قصّهٔ گیسویِ تو بود
تا دلِ شب سخن از سلسلهٔ مویِ تو بود
»

دلِ محنت کشِ ما در شبِ هجران و فراق
همه در حسرتِ آن قامتِ دلجوی تو بود

قد ، کمانی شد از این دوره ی بی همنفسی
بانی اش تیرِ مُژه ، چلّه ی ابروی تو بود

نشد از باده و می تا که بگیرم مددی
طلبم باده ی ناب از لب خوشبوی تو‌ بود

شبِ شعرم شده آن نرگسِ چشمانِ سیه
که غزلخوان شبم خاطرِ خوش خوی تو بود

از ازل تا به ابد مقصد و مأوای دلم
پرسه با پای جنون ، دلشده در کوی تو بود

سِحر و جادوی بتان گرچه نشد قاتلِ دین
عاقبت مقتلِ دل ، غمزه ی جادوی تو بود

بیقراری که کنون با یدِ بیضا شده مات
کیش از آن عارضِ مَه ، طره ی هندوی تو بود

#رضارضایی « بیقرار »

 

بیقرار در ‫۸ ماه قبل، شنبه ۱۸ شهریور ۱۴۰۲، ساعت ۱۵:۳۰ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۷۸:

حاصل بداهه سرایی با مطلعی از حضرت حافظ 

« هر که شد محرم دل ، در حرم یار بماند»
وان که بیرون شد از این دایره بی بار بماند

پنجه در زلف دوتا هر که نیاویخت به عمر 
حسرتی در دل او با غم بسیار بماند

گل در اندیشه ی بلبل همه نغز است و نکو
مگر آن دیده که در بتکده ی خار بماند

ابر و باد و فلک از بهر عبادت شده مست 
ای خوش آن کس که در این میکده هشیار بماند

زاهد اندر پی تقسیم جنان با خود و خویش
واعظ اندر تعبش تب زده ،بیمار بماند

شب وصلش نکنم جایگزین با زر و سیم
کان پشیزیست که در گنبد دوار بماند

آن که حق گفت و ز حق رمزگشایی بنمود
جرمش این بود که با مغلطه بر دار بماند

ساقی از ساغر خود دل نکند تا به سحر
مگر آن شب که لبش بر لب دلدار بماند

روز خندیدن گل ، چهچه بلبل به چمن
رفت و بلبل به سمن در کف گلزار بماند

سرو بیدارگر از قامت خود آس شده ست
گرچه بی بارتر از  دار سپیدار  بماند

بی‌قرارم که رخت مات کند کیش مرا
زین تطاول که به هر کوچه و بازار بماند

#رضارضایی « بیقرار »

 

بیقرار در ‫۸ ماه قبل، شنبه ۱۸ شهریور ۱۴۰۲، ساعت ۱۵:۲۸ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۱۰:

حاصل بداهه سرایی  با مطلعی از حافظ شیرین سخن 


« دوش در حلقه ما قصه ی گیسوی تو بود
تا دل شب سخن از سلسله ی موی تو بود »

قبله گاه دل عشاق ، رخ معشوق است 
سجده گاه نظر اما ،  خَمِ ابروی تو بود

همچنان در طلبت در به درم تا به سحر 
مقصدم هر شب از آن بام و در و کوی تو بود 

هر که آواره شده در دمن و دشت و به در 
مات و سرگشته ی آن نکهت دلجوی تو بود 

چشم چون نرگس شهلای تو را کس که نداشت
چشم دل در پی آن دیده ی جادوی تو بود

من که آزاد و رها بودم از این حلقه ی عشق
دل اسیری به کف طره ی هندوی تو بود

آرزویی نَبُود در دل این عاشق زار 
جز تمنای لبت ، پرسه به پهلوی تو بود

ماه و خورشید جهان منشأ نور است و صفا
ماه و خورشید من از روز ازل ، روی تو بود

هر گلی عطر خوشی دارد و دل در پی آن
عطر برخاسته از گلبن خوشبوی تو بود 

آب پاکی که عطش در دل ما کرد و برفت 
منشأ از مهر گرفت چون گذرش جوی تو بود

بیقرارم که نهی پا سرِ این دل که شکست 
کاین شکست دل ما ، از شکنِ موی تو بود 

#رضارضایی « بیقرار »

 

بیقرار در ‫۸ ماه قبل، شنبه ۱۸ شهریور ۱۴۰۲، ساعت ۱۵:۲۷ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۹۴:

حاصل بداهه سرایی با مطلعی از حافظ بزرگ

« زان یار دلنـوازم شکریست با شکایت » 
بشنـو حدیث جان را ، کز دل کنم روایت

با یک نظر سپردم ، دل در دو دست یاری
ماهی که می کند از دلدادگان حمایت 

چشمان عاشقش مست فارغ ز بود و هر هست
در دشت دیدگانش  ، دریایی از عنایت 

دل پر زد از برایش ، جان شد به سرسرایش
روحم ، روان و تن کرد ، از گلرخی حکایت 

دریای بیکران است ، کز ساحلش خبر نیست 
دل ، قایقی شکسته  در بحــرِ بی نهایت 

در قامتش که سرو است، قدقامتی به پا بود 
خم گشته قامت عشق ، از هجر او‌ به غایت

مجنون غلام کویش ، لیلا دَوَد به سویش
انبوه عاشقان جمع ،در سایه ی لوایت

باب الحوائجِ عشق ، مجذوب شمس خویش است
هم کشتی نجات است هم کوکب هدایت

یارب در این هیاهو ، لطفی نما به حق جو
تا خو بگیرد از دل ، با دشت نینوایت

ترسم بمیرم اما ، روی مَهت نبینم 
یا دل دخیل بندد ، در صحن با صفایت

دل بیقرار یار است ، دلداده ای فگار است 
تاریخ کیش و مات است در سایه وفایت

#رضارضایی « بیقرار »

 

بیقرار در ‫۸ ماه قبل، شنبه ۱۸ شهریور ۱۴۰۲، ساعت ۰۱:۳۱ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۶۴:

درود بر همرهان 

فارغ از مباحث عرفانی ، اوج تصویرگری حافظ در بیت :  ارغوان جام عقیقی به سمن ..... به کار گرفته شده ، از آنجاییکه این شعر نوعی بهاریه ست و آمدن فصل بهار را نوید می دهد و به توصیف آن می پردازد ، در این بیت بارش باران در مصراع اول و طراوت دشت در مصراع دوم به زیبایی به تصویر کشیده شده ، در مصراع اول : گل ارغوان مانند کاسه ای است که بر سر چوبی نهاده شده و با بارش باران پر می شود و البته سنگین ، و لاجرم بر اثر سنگینی خم شده و بر روی زمین یا سمن می ریزد و این کار به کرات تکرار می گردد ،  انگار هر بار جام شرابی پر می کند و در کام سمن یا چمن می ریزد ، مفهوم کلی مصرع به بارش باران اشاره دارد ، در مصراع دوم پس از باران ، نرگس ها و شقایق ها رشد کرده و زمین پر از گلهای متنوع می شود و نرگس به تماشای شقایق می نشیند ، البته نگران ایهام دارد ، نگران ( نگر : بن مضارع نگریستن + ان ) صفت فاعلی ساخته است به معنی در حال نگاه کردن ، و در معنای دوم نگران به معنی مضطرب می باشد که نرگس به خاطر کوتاهی عمر شقایق نگران او خواهد شد . که هر دو زیباست 

 

۱
۲
sunny dark_mode