گنجور

 
مجد همگر

ای زلف تو آشیانه دل

روی تو نگارخانه دل

مرغی ست غمت که نیست قوتش

جز آب سرشک و دانه دل

تیری که زشست عشقت آید

در نگذرد از نشانه دل

از آتش سینه سر بر آورد

از راه دهان زبانه دل

خونی که زدیده می تراود

بر می جهد از میانه دل

احوال دلم مپرس و می بین

خون بر در آستانه دل

از حسرت گوشه لبانت

این محنت بی کرانه دل

یکره لب لعل را بجنبان

تا برخیزد بهانه دل

خود با منت این دوگانگی چیست

ای مهر رخت یگانه دل