گنجور

 
مجد همگر

چنین شنیدم از آیندگان فصل بهار

که کاروان صبا می رسد ز حد تتار

با باغ مژده رسانید دوش پیک سحر

که می رسد دو سه اسبه سپاه فصل بهار

ز پیش لشکر ریحان همی رسد بیزک

که سبزه پیشرو است و صبا جنیبت دار

ز غنچه پیکان و ز بید تیغ و خنجر ساخت

که تا نه دست برآرد چنار چون عیار

مگر سلاح کشی گل به خار خواهد داد

که شد به غایت سر تیز و با صلابت خار

هزار مفرش دیبا بگسترید چمن

شکوفه بر سرشان کرد سیم نار نثار

صبا گشاد سر نافه های مشک ختن

نثار گوهر و در کرد ابر لولو بار

ز در فشانی ابر و ز مشک بیزی باد

حقیقت است که آن جوهریست وین عطار

پر از شکوفه و خیریست آستین چمن

پر از بنفشه و لاله ست دامن کهسار

به گرد برگ سمن بر دمیده سنبل تر

چو شاهدی که برآید خطش به گرد عذار

گرانسر است ز باده هنوز نرگس مست

ز دست لاله مگر نوش کرد جام عقار

ازین دو وجه برون نیست کاین گرانسری اش

ز تا جداری کبر است یا ز رنج خمار

گل آمده ست و گرفته ست غنچه را به حصار

چنانکه نیست در او لشکر صبا را بار

چو کوس رعد بغرد ز پشت ابر بلند

یقین بدان که ز گلزار بستدند حصار

چمن ز برگ شکوفه سپید گشت و از آن

فتاد لرزه بر اعضای بید و سرو و چنار

ز بیت گفتن بلبل چنار می زد دست

که سرو رقص کنان می چمید صوفی وار

نوای بلبل و دستان عندلیب بود

به گوش عاشق خوشتر ز ساز موسیقار

شبی سحر به سمنزار خفته بودم مست

ولیک بختم بیدار بود و دل هشیار

نهاده گوش به الحان مطربان چمن

گشاده چشم به دیدار لاله و گلنار

چمن شده پر از آواز بلبلان لیکن

تهی ز زحمت اغیار و خالی از دیار

گهی نوای چکاوک زدی هزار آواز

گهی ز پرده نوروز صوت کردی سار

به گوش من چو رسیدی نوای نغمه زیر

برآمدی ز دل من هزار ناله زار

چو شد ز محاکای این و آن هر دو

در اوفتاد سخنشان به شیوه اشعار

یکی بگفت سرودی چو عقد در ثمن

یکی بزد غزلی تر چو لولو شهوار

بگفت بلبل بعضی ز شعر خاقانی

بخواند قمری چندین ز گفته پندار

به عندلیب گفت سار از سر سرو

که ای مغنی خوش نغمه شکر گفتار

ز گفته پسر همگر این غزل برخوان

که وقت صبح نخسبد کسی چنین، هشدار

چنان ز پردخ عشاق این غزل بسرود

که برگرفت ز عشاق پرده اسرار

 
sunny dark_mode