گنجور

 
حافظ

دل مَنِه بر دُنیی و اسبابِ او

زآن‌که از وی، کَس وفاداری ندید

کَس عسل بی‌نیش از این دُکّان نخورد

کَس رُطَب بی‌خار از این بُستان نچید

هرکه ایّامی چراغی برفروخت

چون تمام افروخت، بادش دَردَمید

بی‌تکلّف هرکه دل بر وِی نهاد

چون بِدیدی، خَصمِ خود می‌پَروَرید

شاهِ غازی، خسروِ گیتی‌سِتان

آن‌که از شمشیرِ او خون می‌چکید

گَه به یک حمله، سپاهی می‌شکست

گَه به هویی، قلبه‌گاهی می‌دَرید

از نَهیبَش، پنجه می‌افکند شیر

در بیابان، نامِ او چون می‌شنید

سَروَران را بی‌سبب می‌کرد حَبس

گَردَنان را بی‌خطر سَر می‌بُرید

عاقبت، شیراز و تبریز و عراق

چون مسخّر کرد، وقتش دَررسید

آن‌که روشن بُد جهان‌بینش بِدو

مِیل در چَشم جهان‌بینَش کشید

 
 
 
گنجور را از دست هوش مصنوعی نجات دهید!
قطعه شمارهٔ ۱۴ به خوانش محسن لیله‌کوهی
می‌خواهید شما بخوانید؟ اینجا را ببینید.
فعال یا غیرفعال‌سازی قفل متن روی خوانش من بخوانم
مسعود سعد سلمان

کوس ملک آواز نصرت بر کشید

کفر و شرک از هول آن سر در کشید

فخر شاهان جهان بهرامشاه

شد سوی هندوستان لشکر کشید

چتر او را فتح بر تارک نهاد

[...]

مشاهدهٔ ۱ مورد هم آهنگ دیگر از مسعود سعد سلمان
سنایی

لشکر شب رفت و صبح اندر رسید

خیز و مهرویا فراز آور نبید

چشم مست پر خمارت باز کن

کز نشاطت صبرم از دل بر پرید

مطرب سرمست را آواز ده

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه