قربان مقدمت که ببزم من آمدی
چون نور در دو دیده و جان در تن آمدی
دیدم ستاده سرو بپا، سرفکنده گل
گفتم یقین که باز تو در گلشن آمدی
در دل ز دیده راه نمودی چو آفتاب
در خانه فقیر ز یک روزن آمدی
تیغ و کفن بگردن و بر کف نهاده جان
سر پیش دارم، ار ز پی کشتن آمدی
ای گنج شایگان مگرت باد آورید
یا خود به اختیار در این روزن آمدی
ایشمع صبح، شام بر افروختی چرا
ای دزد شب، بروز چرا رهزن آمدی
بد تنگ تر ز چشمه سوزن دل حبیب
گویا تو رشته گشتی و در سوزن آمدی
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.