نبود ره بیرون شدن امروز ز مشکوی
بگذار به روز دگر ای ترک تکاپوی
از روزن مشکوی نظر کن، که نبینی
جز برف چو بینی به سوی روزن مشکوی
از کوی نشاید شدن امروز به برزن
چونان که ز برزن نتوان رفت سوی کوی
هر کس که به هر سوی مقیم است چنین روز
گامی نتواند زد از آنسو بدگر سوی
هی توده سیم است به هر سو که نهی گام
هی خرمن کافور به هر ره که کنی روی
ای کاخ من از موی تو چون نامه مانی
وی کوی من از روی تو چون ساحت مینوی
یک چنگ به ساغر زن و یک چنگ به مینا
وانگه بنشین همچو صراحی بدو زانوی
جوئی ز می ناب در این کاخ روان کن
از کاخ قدم چون نتوان زد به لب جوی
گر سنبل و گل یکسره در برف نهان شد
من سنبل و گل چینم از آن روی و از آن موی
در باغ چو زلفت نبود سنبل مشکین
در دشت چو رویت نبود لاله خود روی
ای ترک طرازی چو به رخ زلف طرازی
از سیم طبق سازی و از مشک ترازوی
از چشم تو و زلف تو افتاده مرا دل
یکباره به چنگال دو جادوی و دو هندوی
دو زلف و دو مژگان و دو چشم تو به یکبار
کردند همه روز مرا تیره ز شش سوی
امروز که کس را نسزد حلقه به در زد
ما دست نداریم از آن حلقه گیسوی
گه باده خوریم از دو لبت گاه ز دو چشم
گه بوسه زنیم از دو رخت گه ز دو ابروی
امروز ببین باز که چون سینه باز است
آن باغ که دی دیدی چون پر پرستوی
سیمین شود از ساق و سرین تا به سر ریش
امروز سوی دشت نهد گام گر آهوی
بگشوده دهان طفل شکوفه ز پی شیر
کز برف رسد بر دهنش تیر سه پهلوی
گیتی همه سرسبز و چمن نادره و نغز
گلزار شده رنگ به رنگ از گل خود روی
مانند خط یار به گرد لب و رخسار
نورسته بسی سبزه خود رو ز لب جوی
مستانه به هر سوی خرامان و غزلخوان
خوبان سیه چشم سیه خال سیه موی
ناگاه زمستان ز کمینگاه برآمد
زد بر صف فروردین با پنجه و نیروی
آن چهره آراسته باغ به یک بار
ناگاه فرو شست ز خال خط و ابروی
نه لاله پدیدار به گلزار نه نرگس
نه سرو هویدا به گلستان و نه ناژوی
یک نیمه ز آزار فزون رفته دگر بار
برگشت سپندار مه و بهمن جادوی
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: این شعر به مضمون جدایی و غم از دست دادن معشوق میپردازد. شاعر از سختیها و موانع موجود در مسیر وصال صحبت میکند و میگوید امروز نمیتوان به معشوق رسید و فقط از دور میتوان به او نگاه کرد. او به وضعیت هوای زمستانی و سرما اشاره میکند که مانع از رسیدن به باغ و گلزار میشود و حسرت زیباییهای بهار را دارد. تصویرهایی از طبیعت و زیباییهای آن در فصل بهار و حسرت شاعر به خاطر نبودن معشوق در این طبیعت زیبا به چشم میخورد. شاعر با بیتابی و اشتیاق به عشق و زیباییهای معشوقش اشاره میکند و همچنین به رابطهی عاطفی و زیباییهای زندگی که به خاطر دوری از محبوب تحتالشعاع قرار گرفتهاند. در نهایت، شاعر آرزو میکند روزی دوباره به وصال معشوقش برسد و از زیباییهایی که درون خود دارد، بهرهمند شود.
هوش مصنوعی: امروز راهی برای خروج از این وضعیت وجود ندارد. پس بهتر است صبر کنیم و روز دیگری دست به کار شویم، ای جوان سرزنده!
هوش مصنوعی: از پنجرهی مشکوی خود نگاه کن، که تنها برف را نمیبینی؛ وقتی به سوی آن پنجره نگاه میکنی.
هوش مصنوعی: امروز نمیتوان از خیابان به کوچه رفت، چون نمیتوان از کوچه به خیابان رفت.
هوش مصنوعی: هر کسی که در جایی زندگی میکند، در چنین روزی نمیتواند از یک طرف به سوی دیگر برود.
هوش مصنوعی: این شعر به این معناست که هر جا که بروی و هر کاری که کنی، ثروت و نعمت در مسیر تو قرار دارد. در واقع، اشاره به این دارد که امکان دستیابی به دارایی و برکت به راحتی در دسترس است و به عبارتی زندگی پر از فرصتهای خوب است.
هوش مصنوعی: ای کاخ من که از موی تو ساخته شده، مانند نامهای از مانی است و ای کوی من که از روی تو شکل گرفته، همچون ساحت مینوی میباشد.
هوش مصنوعی: یک چنگ درون جام بریز و دیگری را در میکوش. سپس مانند صراحی بنشین و زانوی بر زمین بگذار.
هوش مصنوعی: در اینجا از یک مکان باشکوه و زیبا سخن گفته میشود که در آن به دنبال چیزی خاص و باارزش هستیم. با توجه به شرایط موجود و موانع، نمیتوان به راحتی قدم برداشت و باید از این فضا بهرهبرداری کرد تا به هدفی که در نظر داریم، برسیم. حسوحالی از جستجو و تلاش برای دستیابی به بهترینها در این مکان احساس میشود.
هوش مصنوعی: اگر سنبل و گل در برف پنهان شوند، من با آن زیبایی و حالتی که دارم، گل و سنبل را برای خود میچینم.
هوش مصنوعی: اگر در باغ زلفت نباشد، سنبل خوشبو هم نخواهد بود و اگر در دشت چهره تو نباشد، لالههای خودرنگ هم وجود نخواهند داشت.
هوش مصنوعی: ای ترک زیبا، همچون زلفت که به زیبایی بافته شده، از نقرهای ساخته شده و با مشک تزیین شدهای.
هوش مصنوعی: از نگاه و موهای تو دل مرا یکباره در چنگال دو جادو و دو زیبایی گرفتار کرده است.
هوش مصنوعی: دو زلف و دو مژگان و دو چشم تو به یکباره همه روزهای مرا از شش سو تیره و ناامید کردند.
هوش مصنوعی: در حال حاضر هیچ کس لایق عشق و محبت نیست و ما نیز به خاطر مشکلات، از جاذبههای زیبایی آن عشق بیبهرهایم.
هوش مصنوعی: گاهی از دو لبت شراب مینوشیم، گاهی از دو چشمت، گاهی از دو رخسار بوسه میزنیم و گاهی از دو ابروی تو لذت میبریم.
هوش مصنوعی: امروز دوباره نگاه کن که چگونه سینهات باز شده است. آن باغی که دیروز دیدی، اکنون مانند پر پرستویی سرشار از زندگی و نشاط است.
هوش مصنوعی: امروز آهویی از دشت میگذرد که پاهایش نازک و با زیبایی خاصی است و به آرامی در حال حرکت است.
هوش مصنوعی: کودکی که لبهایش به خنده باز شده و با شیر حس شگفتی را تجربه میکند، مثل دانههای برف بر زبانش نشستهاند و او را در دنیای تازهای غوطهور کردهاند.
هوش مصنوعی: دنیا به طرز شگفتانگیزی سرسبز و زیبا شده و باغها پر از گلهای متنوع و خوشرنگ هستند.
هوش مصنوعی: لب و رخسار زیبا و جوانی مانند خطی است که یار برای تو کشیده است. سبزههای خوش رنگ و طبیعی مانند جوی آبی در کنار آن هستند.
هوش مصنوعی: مستانه و سرخوش به هر سو میروم و برای خوبان سیاهچشم و سیاهمو شعر میخوانم.
هوش مصنوعی: ناگهان زمستان به طور ناگهانی از جایی که پنهان شده بود، بیرون آمد و با قدرت و خشونت به طبیعت در آغاز فصل بهار حمله کرد.
هوش مصنوعی: چهره زیبا و مرتب به ناگهانی از زیباییهایش کم شد و اثر خال و ابرویش محو گردید.
هوش مصنوعی: در اینجا گفته میشود که در باغ و گلزار، نه لالهای دیده میشود، نه نرگسی و نه سروهایی که در باغستان نمایان باشند و حتی نه چشمهای جاری. به طور کلی، از نبودن زیباییها و نشانههای طبیعی در این مکان صحبت میشود.
هوش مصنوعی: نیمهای از آزار رفته و دوباره بازگشته است، به همراه سپندار و بهمن که جادوگری قوی دارند.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
هنگام گلست ای به دو رخ چون گل خود روی
همرنگ رخ خویش به باغ اندر گل جوی
همرنگ رخ خویش تو گل یابی لیکن
همچون گل رخسار تو آن گل ندهد بوی
مجلس به لب جوی برای شمسه خوبان
[...]
دراج کند گرد گیازار تکاپوی
از غالیه عجمی بزده بر سر هر موی
هزمان بکند بانگ نمازی به لب جوی
در سجده رود خیری با لالهٔ خودروی
ای شاه جهانگیر جهاندار جهانجوی
عید است و لب یار و لب جام و لب جوی
از درد و غمان جان و روان تورها یافت
تو ز انده و اندیشه بیاسای و روان جوی
در شدت همی باد بهار آید گه گاه
[...]
از باغ مکن بیش بنفشه که بنفشه
در نسبت زلف تو همی دارد دعوی
اندر دو بناگوش ممال ای پسر آن را
ترسم که رسد زو به بناگوش تو عدوی
رنگ از گل رخسار تو گیرد گل خود روی
مشک از سر زلفین تو دریوزه کند بوی
شمشاد ز قدّت به خم، ای سرو دل آرا
خورشید ز رویت دژم، ای ماه سخن گوی
از شرم قدت سرو فرومانده به یک جای
[...]
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.