گنجور

 
 
 
عطار

جانا! ز غم عشق تو فریاد مرا

کز عشق تو جز دریغ نگشاد مرا

هر ذرّه اگر گره گشایی گردد

حل کی شود این واقعه کافتاد مرا

حکیم نزاری

من با که بگویم که چه افتاد مرا

بازم چه لطیف و چست بر داد مرا

در بندگی خویشتنم نپذیرفت

و آنگاه ز جمله کرد آزاد مرا

ابن یمین

تا بر تن آزرده تب افتاد مرا

یکروز نکرد هیچکس یاد مرا

تا من بزیم ثناء تب گویم از آنک

تب بود که پشت گرمیی داد مرا

اهلی شیرازی

ساقی بکرم تو میکنی یاد مرا

غیر از تو که میرسد بفریاد مرا؟

گر در غم دل تو دستگیرم نشوی

سوی که روم که میکند شاد مرا؟

قدسی مشهدی

از بی‌هنری‌ست اینقدر داد مرا

کز قید هنر نکرد آزاد مرا

چون تیغ چه سان کنم نهان جوهر خویش؟

چون بخیه به روی کار افتاد مرا

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه