گنجور

 
قدسی مشهدی

چه شعله‌ها زده سر ز آتشی که من دارم

هزار نشاه نو زین می کهن دارم

به آن رسیده که عشقم به غربت اندازد

ازین ملال غریبی که در وطن دارم

به هر کجا که تو باشی، فغان من آنجاست

اگرچه در قفسم، ناله در چمن دارم

رسید وعده رفتن، مرو ز بالینم

که مانده یک نفس و با تو صد سخن دارم

بیا و سینه تنگم شکاف ساز و ببین

چو غنچه جز دل پرخون چه در کفن دارم

به کوی او همه شب روشن است دیده من

بود به خانه مه، روزنی که من دارم

اگر به سینه زنم صد شکاف، معذورم

دلی فتاده در آن چاک پیرهن دارم

ز کوی او به جفا پا نمی‌کشم قدسی

نظر ز همت مجنون و کوهکن دارم

 
 
 
گنجور را از دست هوش مصنوعی نجات دهید!
صائب تبریزی

کنون که با تو مکان در یک انجمن دارم

هزار مرحله ره تا به خویشتن دارم

مدار رزق به اقبال قسمت است که من

در آستین شکر و زهر در دهن دارم

ز صبح مهر تمنا کنم چه ساده دلم

[...]

عارف قزوینی

من و ز کس گله، حاشا، کی این دهن دارم

ز غیر شکوه ندارم ز خویشتن دارم

مجوی دشمن من غیر من که من دانم

چه دشمنی است که عمری است من بمن دارم

نهان بکوری چشم پلیس مخفی شهر

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه