گنجور

 
قدسی مشهدی

کرده بیهوشم خیال آن دو چشم می‌پرست

همتی ای باده‌پیمایان که کارم شد ز دست

بر سر مال جهان سودای درویش و غنی

دست چون بر هم دهد؟ این تنگ‌چشم، آن تنگ‌دست

فتنه دوران ندانم سنگ بر جام که زد

اینقدر دانم که رنگ باده در مینا شکست

از وجود بی‌بقای خود نیفتی در گمان

در دل آیینه یک دم صورتی گر نقش بست

خواب غفلت دیده‌ات را مانع نظّاره است

ورنه در باغ از تماشا چشم نرگس کس نبست

در جنونم طرفه سودایی به دست افتاده بود

عقل گم بادا که بازار جنونم را شکست

از شکست خود چرا افتاده غافل در لباس؟

در شکست خاطرم آن کس که دامن برشکست

در دو گیتی هرکه چون قدسی اسیر عشق گشت

ماهی توفیق افتادش درین دریا به شست

 
 
 
قطران تبریزی

ای شهی کز مهر تو چون بهرمان گردد چمست

جام می بستان که عید فرخ و جشن جمست

چون جمت با دادیار و ملک نارفته ز چنگ

رخ ز می بیجاده رنگ و دل ز ناز و نوش مست

با رضای تو ولی را خار گردد چون حریر

[...]

مسعود سعد سلمان

رای نورانی او جز آفتاب چرخ نیست

زانکه نورش در جهان نزدیک هست و دور هست

امیر معزی

هفت کشور در خط فرمان سلطان سنجرست

هفت‌گردون در کف پیمان سلطان سنجر است

جز خداوندی که عالم بندهٔ تقدیر اوست

کیست در عالم‌ که او سلطان سلطان سنجر است

گرچه‌گیتی روشنی‌گیرد ز نور آفتاب

[...]

مشاهدهٔ ۵ مورد هم آهنگ دیگر از امیر معزی
سنایی

توبهٔ من جزع و لعل و زلف و رخسارت شکست

دی که بودم روزه‌دار امروز هستم بت‌پرست

از ترانهٔ عشق تو نور نبی موقوف گشت

وز مغابهٔ جام تو قندیلها بر هم شکست

رمزهای لعل تو دست جوانمردان گشاد

[...]

سوزنی سمرقندی

تاج دین محمودبن عبدالکریم است آنکه هست

از می احسان او گیتی پر از هشیار روست

صاحب دیوان استیفا که اهل فضل را

اندر او اهلیت صاحب قرانی بود و هست

از دوات کله گیسوی منیر افسر بکلک

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه