همیشه بد بود اندوه و درد فرقت یار
بتر بوقت گل و صبح روزگار بهار
کنونکه باد بهاری کنار پر گل کرد
تهی شده است مرا از گل و بنفشه کنار
بهار رویش بر من حصار کرد فراق
کنون که لاله و گل سر برون کند ز حصار
ز درد فرقت آن چون چنار قامت دوست
همی بنالم چون فاخته بشاخ چنار
ز هجر سی و دو لؤلؤ همی عقیقی گشت
مرا دو جزع چو دو شنبلید لؤلؤ بار
گل وصال دلم شاد کام داشت و کنون
همی خلد دل ریشم غم فراق بخار
وصال سالی نرزد بیکشبان فراق
چنانکه مستی نرزد به نیمروز خمار
چگونه باشد از این خسته تر بگیتی دل
چگونه باشد از این بسته تر بگیتی کار
ز دوست فرد شدن با غمانش گشتن جفت
ز یار دور شدن با بلاش گشتن یار
شدن ز یار جدا درد یار باشد صعب
چگونه باشد گشتن جدا ز یار و دیار
غم فراق تو دینار کرد گلنارم
فراق داند دینار کردن از گلنار
بوصلش اندر بسیار خرمی دیدم
بهجرش اندر خواهم گریستن بسیار
اگرچه هست تنم خسته از جدائی دوست
وگرچه هست دلم تافته ز فرقت یار
فراق یار فرامش کنم چو یاد آرم
ز رفتن ملک شهر بخش گیتی دار
ابوالخلیل خداوند خسروان جعفر
که نام جعفر بسترد دستش از دینار
چه سنک باشد در دست او چو سیم حلال
چه خاک باشد در دست او چو زر عیار
همیشه ترسد از او خصم ملک و دشمن دین
چننکه مردم غماز ترسد از عیار
کسی کجاش بود بی رضای او گفتن
کسی کجاش بود بی هوای او دیدار
بکامش اندر دندان شوند چون سوزن
بچشمش اندر مژگان شوند چون مسمار
اگر جهان بستاند همی نیارد فخر
وگر ببخشد سیصد خزانه دارد عار
از آنکه نیست جهان را بنزد او قیمت
از آنکه نیست درم را بنزد او مقدار
ز زر و گوهر زی او ثناگری خوشتر
سئوال خوشتر نزدیک او ز موسیقار
بکام حاسدش اندر چو قار گردد شیر
بجام ناصحش اندر چو شیر گردد قار
بسا که روز شمار ایستاده باید ماند
اگر کنند شمار عطاش روز شمار
یکی ز لشگر شاهی چو تو ندید فلک
یکی ز لشگر شاهی چو تو ندید سوار
ز سنگ روید از آن بر پی ولیش سمن
ز آب خیزد از این بر لب عدویش خار
ایا بمسطر تدبیر کرده ملکت راست
جهان بر اعدا کرده چون نقطه پرگار
بکف راد فزائی بجانور روزی
بلفظ خوب زدائی ز طبعها زنگار
ز آب ابر سخای تو قلزمست سرشگ
ز تف آتش تیغ تو دوزخ است شرار
بخواب نوشین اندر شدند خلق بدان
که هست رأی تو بیدار و بخت تو بیدار
بشادمانی هستند خلق مست که هست
دلت به مستی و هشیاری اندران هشیار
ایا بدیدن تو چشم خلق گشته قریر
ایا بدولت تو یافته زمانه قرار
همی روی بسعادت بدرگه سلطان
جهان روشن بر بنده کرد خواهی تار
بهار من چو تو آنجا بوی بود چو خزان
خزان من چو تو اینجا بوی بود چو بهار
اگرچه بر من دوزخ شود ز فرقت تو
شود سپاهان از مقدم تو جنت وار
اگرچه مارا تیمار بی نشاط رسد
رسد بسلطان از تو نشاط بی تیمار
از آن عزیزتر اندر جهان ندارم روز
که باز گردی تو شادمان و خصمان خوار
بجای زر بنهم روی پیش تو بر خاک
بجای در کنم دیده بر سر تو نثار
چنان نثار کنم در مدیح تو دل و جان
که تا جهان بود از نام تو بود آثار
همیشه تا بر دزدان ز دار یابد رنج
همیشه تا ملکان را ز تخت باشد دار
تن موافق تو باد دائم از بر تخت
بر مخالف تو باد دائم از بر دار
کسی که قدح تو گوید ز بخت برنخورد
همیشه باش تو از ملک خویش برخوردار
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: این شعر درباره اندوه و ناراحتی از جدایی و فراق یار است. شاعر در بهار، زمانی که طبیعت در زیبایی و شادابی است، خود را در حسرت و درد جدایی احساس میکند. او در وصف حال و عواطف خود، به تصاویر زیبای گلها و لالهها اشاره میکند و از غم فراق یار، دلش میشکند. شاعر بیان میکند که این جدایی حتی از گرانبهاترین چیزها هم دردناکتر است و هیچ چیزی نمیتواند جایگزین خوشی حاصل از وصال یار شود. او از خداوند و حکومتی که به آن ارادت دارد، یاد میکند و امید دارد که با بازگشت یار، آن شادی و فخر به زندگیاش برگردد. در نهایت، شاعر آرزو میکند عزیزی که برایش بسیار ارزشمند است، بازگردد تا دلش شاد شود و غم را فراموش کند.
هوش مصنوعی: همیشه درد و غم جدایی از محبوب بد بوده، اما زمانی که در بهار و در روزهای زیبای گل و زندگی است، این غم بدتر میشود.
هوش مصنوعی: اکنون که باد بهاری به کنار گلها میوزد، من از گل و بنفشه کنار خالی شدهام.
هوش مصنوعی: بهار با زیباییاش بر من داغ جدایی گذاشته است، اکنون که لاله و گل از محدودیت خارج میشوند و خود را به نمایش میگذارند.
هوش مصنوعی: از غم دوری، همانند درخت چنار، قامت دوست را یاد میکنم و همچون فاختهای بر شاخه چنار، ناله و شکایت میکنم.
هوش مصنوعی: به خاطر جدایی و دوری، سی و دو مروارید (لؤلؤ) در دل من به عقیق تبدیل شده است، و دو جزع (دو اقیانوس) همچون دو دانه مروارید در دل من جاری شدهاند.
هوش مصنوعی: در گذشته، زمانی که عشق و وصال محبوب، شادی و خوشحالی را برای دل من به ارمغان آورده بود، اکنون در دل من، به رغمِ آن شادی، غمِ فراق و جدایی احساس میشود.
هوش مصنوعی: دوستی و دیداری که یک سال طول بکشد، به یک شب جدایی نمیارزد، همانطور که حال مستی در نیمروز خمار نمیارزد.
هوش مصنوعی: چگونه ممکن است دل کسی از این بیشتر خسته باشد، و چگونه میتواند کار کسی اینقدر بسته و سختتر از این باشد؟
هوش مصنوعی: دوستی و نزدیکی به یار باعث میشود که انسان از غمها دور بماند، اما دور شدن از او باعث میشود که با مشکلات و دردها مواجه شود.
هوش مصنوعی: اگر از محبوب جدا شوی، دلتنگی و درد به همراه خواهد داشت. جدایی از یار و وطن چگونه میتواند آسان باشد؟
هوش مصنوعی: دل تنگی و دوری از تو باعث شده است که گلنارم در غم به سر ببرد و این دوری را درک کند. دل و جان من از شوق دیدار تو در التهاب است.
هوش مصنوعی: در مکانهای شاد و سرزنده، تصویر زیبای او را میبینم، اما در غیبت او، تمام وجودم را غم و اندوه فراگرفته است و به شدت میخواهم گریه کنم.
هوش مصنوعی: با وجود اینکه بدنم از دوری دوست خسته است و قلبم به خاطر جدایی یار و عشقش درد میکند،
هوش مصنوعی: وقتی به یاد میآورم که چطور آن یار از من دور شده، دیگر غم فراق او را فراموش میکنم. این یادآوری مرا به یاد اتفاقی میاندازد که در شهر رخ داد و زندگی را تحت تأثیر قرار داد.
هوش مصنوعی: ابوالخلیل، کسی است که خدای بزرگ، او را به مقام برتر و سلطنتی رسانده است. او به قدری درخشان و با احترام است که در دنیای مادی، به ثروت و داراییهایی چون دینار بیاعتناست.
هوش مصنوعی: چه سنگی در دست او باشد، همچون نقرهای حلال و پاک، و چه خاکی در دست او باشد، مانند زر خالص و باارزش.
هوش مصنوعی: هر کس که به قدرت و دین خود متکبر است، همیشه در ترس از دشمنان و خصمها به سر میبرد، درست مانند اینکه فردی در برابر یک انسان قوی و باهوش احساس خطر میکند.
هوش مصنوعی: کسی نمیتواند بدون اجازه او از حال و روز کسی دیگر صحبت کند یا به دیدار او برود.
هوش مصنوعی: حالا خواهش او به دندان میآید، مانند سوزنی که در چشمش میرود، و مژگانش مثل میخ میشود.
هوش مصنوعی: اگر تمام جهان را به دست بیاوری، باز هم چیزی برای فخر کردن نخواهی داشت و حتی اگر بگذاری و ببخشی، این کار هم عیبی ندارد.
هوش مصنوعی: این شعر به این معناست که برای کسی که جهان را بیارزش میداند، هیچ چیز در مقابل او دارای ارزش نیست. در واقع، برای او، نه پول و نه چیزهای دیگر هیچگونه ارزشی ندارند، زیرا او به ارزشهای مادی اهمیتی نمیدهد و دیدگاهش نسبت به زندگی و جهان از این لحاظ متفاوت است.
هوش مصنوعی: از طلا و جواهر، ستایشگری بهتر و زیباتر وجود دارد که نزد او از نوازندگان موسیقی خوشایندتر است.
هوش مصنوعی: اگر حسود او به آرزویش برسد، شیر خواهد شد و در مقابل نصیحتکنندهاش مانند شیر قوی و مغرور میشود. اما اگر نصیحتکننده به او بگوید که به این اوج نرسد، او هم چون قار (صدای زشتی) خواهد شد.
هوش مصنوعی: بسیار پیش میآید که برای گذر ایام باید صبر کرد، اگر روزهای بخشش و نعمتش محدود باشد.
هوش مصنوعی: هیچ کس در سپاه شاه مانند تو را ندیده است.
هوش مصنوعی: از دل سنگی، گیاهی میروید که به محبوبش عطر سمن میدهد و از آب، خاری برای دشمنش پیدا میشود.
هوش مصنوعی: آیا برای تدبیر حاکمیت، تدابیری شده است که دشمنان را مثل نقطهای در مرکز دایره در نظر گیرد؟
هوش مصنوعی: دست تو باعث افزایش زندگی است، روزی را با کلمات نیکو به دست میآوری و از جانهای کدر و آلوده پاک میکنی.
هوش مصنوعی: از آب باران سخاوت تو دریایی سرشار از اشک است و از شدت حرارت شمشیر تو، جهنم شعلهور میشود.
هوش مصنوعی: مردم به خواب شیرینی فرو رفتهاند، اما بدان که اندیشه و سرنوشت تو هوشیار و بیدار است.
هوش مصنوعی: مردم شاد و خوشحال هستند، در حالی که تو دارای دل خوشی و سرمستی هستی، اما در میان آنها کمی هوشیارتر به نظر میرسی.
هوش مصنوعی: آیا مردم به تماشای تو چشمانشان را به آرامش رساندهاند؟ آیا به خاطر ویژهگیهای تو، دنیا به آرامش رسیده است؟
هوش مصنوعی: آفتاب سعادت بر سر بندهای تابید و راه روشن پیش روی او قرار داد، هرچند که ممکن است زندگیاش در تاریکی باشد.
هوش مصنوعی: بهار من وقتی تو دوری، مثل بوی خوش بهار نیست. اما وقتی تو نزدیک هستی، حتی سرمای خزان هم بوی بهار را میدهد.
هوش مصنوعی: اگرچه از دوری تو برای من جهنم میشود، اما با آمدن تو، مانند بهشت میگردد.
هوش مصنوعی: اگرچه ما از غم و اندوه رنج میبریم، اما شادی و سرزندگیای که از تو میگیریم، ما را از تمام دردهایمان بینیاز میکند.
هوش مصنوعی: من در این دنیا هیچ چیزی عزیزتر از تو ندارم، روزی که تو با شادی بازگردی و دشمنانم را حقیر کنی.
هوش مصنوعی: به جای طلا، سرم را بر زمین تو میگذارم و به جای در، چشمانم را به خاطر تو فدای تو میکنم.
هوش مصنوعی: من چنان جان و دل خود را در ستایش تو نثار میکنم که تا زمانی که جهان وجود دارد، آثار نام تو باقی خواهد ماند.
هوش مصنوعی: همیشه باید دزدان را در عذاب نگه داشت و همچنین باید سلاطین را از قدرت و تختشان دور نگه داشت.
هوش مصنوعی: تن تو همیشه در کنار تو باشد و بر تختی آسوده نشسته باشد، و روح تو همیشه از دشمنانت دور و در امنیت باشد.
هوش مصنوعی: اگر کسی به تو بد میگوید، این به دلیل بدی قسمت اوست، نه تو. همیشه در زندگی به نعمتهای خود بپرداز و از آنها بهرهمند باش.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
اگر گل آرد بار آن رخان او، نه شگفت
هر آینه چو همه میخورد گل آرد بار
به زلف کژ ولیکن به قد و قامت راست
به تن درست ولیکن به چشمکان بیمار
مدیح تا به بر من رسید عریان بود
ز فرّ و زینت من یافت طیلسان و ازار
چنین نماید شمشیر خسروان آثار
چنین کنند بزرگان چو کرد باید کار
به تیغ شاه نگر، نامهٔ گذشته مخوان
که راستگویتر از نامه تیغ او بسیار
چو مرد بر هنر خویش ایمنی دارد
[...]
قوی کننده دین محمد مختار
یمین دولت محمود قاهر کفار
چو بازگشت به پیروزی از در قنوج
مظفر وظفر و فتح بر یمین و یسار
هنوز رایتش از گرد راه چون نسرین
[...]
فغان ز دست ستمهای گنبد دوار
فغان ز سفلی و علوی و ثابت و سیار
چه اعتبار بر این اختران نامعلوم
چه اعتماد بر این روزگار ناهموار
جفای چرخ بسی دیده اند اهل هنر
[...]
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.