گنجور

برای پیشنهاد تصاویر مرتبط با اشعار لازم است ابتدا با نام کاربری خود وارد گنجور شوید.

ورود به گنجور

 
قطران تبریزی

نگار ناردانی لب بهار نارون بالا

میان لاله نعمان نهفته لؤلؤ لالا

دلش یکتائی اندر مهر و بالا چون دلش یکتا

بدان بالای یکتائی مرا درد دو تا بالا

همی غارت کند صبرم بدان دو نرکس شهلا

همی شکر کند زهرم بدان دو زهره زهرا

ز مهر سیم سیمائی مرا دینارگون سیما

همی نالم ز درد او چو سعد اندر غم سما

چو مارا یک هوای اوست او را صد هوای ما

ببارد دیده او خون چو بارد دیده ما ماء

مرا خورشید بنماید وصال او شب یلدا

بروز پاک بنماید فراق او مرا جوزا

اگرچه صورت مردم بدیبا در بود زیبا

چو دیبا پوشد آن دلبر ازو زیبا شود دیبا

مگر بگذشت بر صحرا نگارین روی من عمدا

که گشت از لاله و سنبل چو روی و موی او صحرا

گل اندر باغ پیدا گشت و شد بلبل بر او شیدا

ز مهر گل نهان دل کند در شاعری پیدا

هوا چون پشت شاهین شد زمین چون سینه ببغا

ز صلصل درد من غلغل ز بلبل در چمن غوغا

هزار آوا میان گل گرفته مسکن و مأوا

فزوده بر هزار آواز مهر گل هزار آوا

زمین از سنبل و سوسن شده پر عنبر سارا

ز گلنار و گل و خیری شده یاقوت گون خارا

شکفته لاله در سبزه چو مرجان رسته در مینا

نشسته ژاله بر لاله چو کفک افتاده بر صهبا

چمن چون مذبح عیسی هوا چون چادر ترسا

زمین گشته فلک پیکر هوا گشته زمین آسا

می بویا فراز آور که مرغ گنگ شد گویا

ببانگ مرغ گویا خور بباغ اندر می بویا

زمین تیره روشن شد چو طبع خسرو والا

جهان پیر برنا شد چو بخت خسرو برنا

ابونصر آنکه با نصرت گرفته تیغ او دنیا

بپای همت عالی سپرده گنبد مینا

سخارا اول و آخر و غا را مقطع و مبداء

نشاط اولیا دستش سنانش آفت اعدا

بهمت چون فلک عالی بصورت چون قمر رخشا

فلک چون او بود هرگز قمر چون او بود حاشا

وعد را آتش تیغش ز تن بیرون کند گرما

شنیدی آتشی کورا بود سرمایه از سرما

چنو رادی ز جابلقا نباشد تا بجابلسا

چنو مردی ز جابلسا نباشد تا به جابلقا

چو ابر آمد گه بخشش چو ببر آمد گه هیجا

برومش هول و او ایدر بچینش بیم و او اینجا

اگرچه مهتر معطی و گرچه مهتر دانا

ز جودش کمترین سائل ز فضلش کمترین مولا

چو عالی همت او نیست هفتم چرخ را والا

چو کف کافی او نیست هفت اقلیم را پهنا

بمردی صد هزاران تن بهمت یک تن تنها

برویش بنگر و بنگر که یزدانست بی همتا

ز ابر جود او پیدا شود ماننده دریا

ز تف تیغ او دریا شود ماننده بیدا

اگر او را دهد یزدان به یک روز این همه دنیا

ببخشد یکسر امروز و نباید یادش از فردا

ایا شاهی کجا هرگز نگردد بر زبانت لا

تو مولائی بهر شاهی و شاهان دگر مولا

کسی را کو هنر بسیار و دل پاک و منش والا

محال روزگار آید بر او پیدا کند همتا

ولیکن صبر مردان را یکی کیش است بی همتا

بیابد آرزوی دل بصبر آزاده در دنیا

می حمرا بشادی خور و زو کن روی را حمرا

که صفرای رخ من بس نباید روی تو صفرا

مبین اندیشه امروز و بنگر شادی فردا

که رنج است اول شادی و خار است اول خرما

الا تا قصه دارا و اسکندر کند دانا

تو باشی همچو اسکندر معادی باد چون دارا

 
 
 
فرخی سیستانی

بر آمد پیلگون ابری ز روی نیلگون دریا

چو رای عاشقان گردان چو طبع بیدلان شیدا

چو گردان گشته سیلابی میان آب آسوده

چو گردان گردباد تندگردی تیره اندروا

ببارید و ز هم بگسست و گردان گشت بر گردون

[...]

ناصرخسرو

خداوندی که در وحدت قدیم است از همه اشیا

نه اندر وحدتش کثرت، نه مُحدَث زین همه تنها

چه گوئی از چه او عالم پدید آورد از لولو

که نه مادت بد و صورت، نه بالا بود و نه پهنا

همی گوئی که بر معلول خود علت بود سابق

[...]

ازرقی هروی

چه جرمست اینکه هر ساعت ز روی نیلگون دریا

زمین را سایبان بندد بپیش گنبد خضرا ؟

چو در بالا بود باشد بچشمش آب در پستی

چو در پستی بود باشد بکامش دود بر بالا

گهی از دامن دریا شود بر گوشۀ گردون

[...]

قطران تبریزی

بهر چیزی بود خرسند هرکش قدر بی بالا

بهفت اقلیم نپسندد کسی کش همتی والا

ز خاک و باد و آب آتش شرف دارد فزون زیرا

که چون باشد سوی پستی بود میلش سوی بالا

ندارد هیچ مخلوقی بعالم قدرت خالق

[...]

مشاهدهٔ بیش از ۲۵ مورد هم آهنگ دیگر از قطران تبریزی
مسعود سعد سلمان

سپاه ابر نیسانی ز دریا رفت بر صحرا

نثار لؤلؤ لالا به صحرا برد از دریا

چون گردی کش برانگیزد سم شبدیز شاهنشه

ز روی مرکز غبرا به روی گنبد خضرا

گهی ماننده دودی مسطح بر هوا شکلش

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه