گنجور

 
قطران تبریزی

اگرچه من نکنم عاشقی به طبع طلب

کند طلب دل من عاشقی ز مهر . . . ب

گهی ز دیده خروشم کز اوست دل به عذاب

گهی ز دل کنم افغان کز اوست جان به تعب

ز دیده جیحون باران ز دل جحیم نشان

ز هول هر دو بلا جان من گرفته هرب

به هیچ چیز نباشند عاشقان خرسند

نه‌شان به هجر شکیب و نه‌شان به وصل طرب

به روز هجر بوَدْشان ز بهر وصل خروش

به روز وصل بوَدْشان ز بیم هجر کرب

یکی منم همه ساله ز هجر و وصل بتان

دلم خلیدهٔ تاب و قدم خمیدهٔ تب

دلم ببست به زلف و تنم بخست به چشم

مهی سهیل‌بناگوش و مشتری‌غبغب

ز خضر جان بستاند به سحر بند دو چشم

به سنگ خاره دهد جان به طعم و رنگ دو لب

سرشک من سبب سرخی دو عارض اوست

چو هست سرخی گل را سرشک ابر سبب

سرشک ابر و نسیم شمال بستان را

به در شهسوار آراست و عنبر اشهب

فشانده شاخ گل زرد بر بنفشه شگفت

فشانده باد گل سرخ بر شکوفه عجب

یکی چو ریخته دینار بر کبود پرند

یکی چو بیخته یاقوت بر سپید قصب

درست گویی حورا به بوستان بگذشت

به گل سپرد حلی و به سبزه داد سلب

چو گلسِتان را باد بهار خلعت داد

نثار کرد به شادی فلک بر او کوکب

شکفته لاله بر اطراف جوی چون عناب

رونده آب به جوی اندرون چو آب عنب

چو رأی پاک سپهبد همی فزاید روز

چو بخت تیرهٔ خصمش همی بکاهد شب

سپهر‌دانش و خورشید‌رای ابوالیسر آنک

به یمن و یسرش فتح و ظفر کنند نسب

زمانه بی‌خردان را بدو دهنده خرد

ستاره بی‌ادبان را بدو کننده ادب

به سبزه و گل ماند به وقت حلم و رضا

به سیل و صاعقه ماند به وقت خشم و غضب

بدان که رای کند ز عجم بدین نسب؟

بدان که رای کند زی عرب بدین حسب؟

بدین جهان همه ملگست و مال بهر عجم

بدان جهان همه خلد است و حور بهر عرب

گر آب جود کف او کند به بادیه راه

به بادیه نتوان کرد راه بی ربرب

وگر عصا به به عصیان شاه بندد شیر

برون کند به عصای بلا ز شیر عصب

به برج ناصح او مشتری گرفت مقام

به برج حاسد او بر زحل نهاد ذنب

چو او میانه مجلس روان کند ساغر

چو او میانه موکب جهان کند مرکب

ولی ببالد همچون ز آفتاب سمن

عدو بریزد همچون ز ماهتاب قصب

ایا بلای تن دشمنان به زخم پرند

ایا شفای دل دوستان به شیر عنب

ز بحر بهر تو در است و آن خصم نهنگ

ز نار قسم تو نور است و آن خصم لهب

کسی که گر به تو گردد به کام دل برسد

به عالم اندر از این به کجا بود مکسب

اگر به دولت با چرخ نرد بازی تو

ز دست تو نبرد دستی از هرا ندب

رضای تو به دل اندر خزنده چون عقل است

خلاف تو به تن اندر گزنده چون عقرب

همیشه تا نکند کس خسک به حله قیاس

همیشه تا نکند کس رطب ز خار طلب

چو حله بادا در پشت دوستانت خسک

چو خار بادا در کام دشمنانت رطب

خجسته بادت نوروز و عید روزه گشای

به نام تو همه آفاق راست کرده خطب

 
 
 
گلها برای اندروید
فرخی سیستانی

سپیده دم که هوا بر درید پرده شب

بر آمد از سر که روز با ردای قصب

سپید روز سپه روی داده بود به چین

شب سیاه سپه روی داده سوی حلب

چنان سیاه وشی اندکی سپید بروی

[...]

مشاهدهٔ ۱ مورد هم آهنگ دیگر از فرخی سیستانی
هجویری

تقشّعَ غَیْمُ الهَجْرِ عَنْ قَمرِ الحُبِّ

وأسْفَرَ نُورُ الصُّبْحِ عَنْ ظلمةِ العَنْبِ

قطران تبریزی

بنفشه زلفی و سیمین برو عقیقی لب

بروی مایه روز و بموی مایه شب

سلبش سرخ و می سرخ در فکنده بجام

لبش برنگ می و عارضش برنگ سلب

بلای تن بدو زلف و جفای جان بدو رخ

[...]

مشاهدهٔ بیش از ۱۰۸ مورد هم آهنگ دیگر از قطران تبریزی
وطواط

سپهر ملک عجم ، آفتاب دین عرب

بلند نام و نشان و بزرگ اصل و نصب

کمال دین هدی ، قطب ملک و دین محمود

که هست چرخ شرف را جمال او کوکب

جمال دودهٔ خوارزمشاه ، آنکه ربود

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه