گنجور

 
قصاب کاشانی

ماییم که جز اشک ندامت بر ما نیست

کوثر به گوارایی چشم تر ما نیست

محویم به گلزار تو چون بلبل تصویر

شادیم که پرواز نصیب پر ما نیست

ما بهره نداریم ز آرام چو سیماب

این جنس متاعی است که در کشور ما نیست

هر جامه که بر قامت ما دوخته ایام

تا چاک نگردیده چو گل، در بر ما نیست

فتح صف عشاق بود وقت شهادت

هرکس که زجان نگذرد از لشکر ما نیست

در سوختن ارشاد ز پروانه گرفتیم

هرگز اثری ز آتش و خاکستر ما نیست

زین مرتبه بهتر چه که در گلشن ایام

جز لاله داغ تو گلی بر سر ما نیست

هرگز به رخ دل در عیشی نگشادیم

این باب حسابی است که در دفتر ما نیست

گه بیخودِ گفتار و گهی مست نگاهیم

کی باده شوقی است که در ساغر ما نیست

قصاب چو چین جمله اسیریم بر آن زلف

بیرون شو از این سلسه در خاطر ما نیست

 
sunny dark_mode