ای خوش آن روز که از خواب گران برخیزم
به تمنای تو ای سرو روان برخیزم
ای خوش آن دم که به تعظیم خدنگت از خاک
سر قدم ساخته از جا چو نشان برخیزم
پای برخاستنم نیست ز کوی تو مگر
به مددکاری عشق تو ز جان برخیزم
توشهای کو که از این خانه نهم بیرون پای
از پی چلّه از این روی کمان برخیزم
در میان حائل عکس رخ دلدار منم
میشود ظاهر اگر خود ز میان برخیزم
ذره از پرتو خورشید سماعی دارد
سزد از عکس تو گر رقصکنان برخیزم
یاد آن لحظه که در آتش شوقت چو سپند
افتم و باز ز جا نعرهزنان برخیزم
غیر تسلیم شدن چاره ندارم قصاب
حکم یار است که من از سر جان برخیزم
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: شاعر در این شعر به آرزوی بیدار شدن از خواب گران و برخاستن به عشق محبوب اشاره میکند. او دلش میخواهد در لحظهای خاص با تکیه به عشق و محبت محبوب، به حالت تعظیم بایستد. شاعر میگوید که برخاستن او تنها به خاطر عشق است و بدون آن نمیتواند از جای خود حرکت کند. همچنین به یاد لحظات شوق و عشقش میافتد و تأکید میکند که در نهایت ناچار است تسلیم اراده معشوق شود و از جان برخیزد. شعر به شدت احساسات عمیق و عاشقانه را منعکس میکند.
هوش مصنوعی: چه روز زیبا و دلپذیری خواهد بود که از خواب عمیق بیدار شوم و برای دیدنت، ای گل خوشبو، برخیزم.
هوش مصنوعی: ای خوش آن لحظه که با افتخار تیرکمان تو را از زمین بردارم و به نشانهای از تو، از جایی که ایستادهام، سر بلند کنم.
هوش مصنوعی: از کوی تو به خاطر عشق تو، تنها زمانی برمیخیزم که عشق تو مرا یاری کند و از دل و جانم برخیزم.
هوش مصنوعی: توشهای که بتوانم از این خانه بیرون بروم، فراهم کن تا بتوانم با عزمی راسخ و قوی از این وضع و شرایط دشوار عبور کنم.
هوش مصنوعی: هرگاه حائلی وجود داشته باشد، عکس چهره معشوق من، نمایان میشود؛ اما اگر خودم از آن حائل کنار بروم، این تصویر دیگر دیده نمیشود.
هوش مصنوعی: ذرهای از نور خورشید حالتی شاداب و پرجنب و جوش دارد، بنابراین اگر از تصویر تو بربیخیزم و رقصکنان به حرکت درآیم، منطقی است.
هوش مصنوعی: به یاد میآورم لحظهای را که به خاطر عشق تو مانند چوبی در آتش میافتم و دوباره با فریاد از جایی که هستم برخیزم.
هوش مصنوعی: غیر از تسلیم شدن راه دیگری ندارم. یار مانند قصابی است که من مجبورم از جان خود برای او بگذرم.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
گر چه از عقل و دیده و جان برخیزم
حاش لله که ز سودای فلان برخیزم
یک زمان پیش من، ای جان و جهانم، بنشین
تا بدان خوشدلی از جان و جهان برخیزم
گفتیم یا ز من و یا ز سر جان برخیز
[...]
صبح محشر که من از خواب گران برخیزم
به جمالت که چو نرگس نگران برخیزم
در مقامی که شهیدان غمت را طلبند
من به خون غرقه کفن رقص کنان برخیزم
گرچه چون گل دگران جامه درند از عشقت
[...]
مژدهٔ وصلِ تو کو کز سرِ جان برخیزم
طایرِ قُدسم و از دامِ جهان برخیزم
به ولای تو که گر بندهٔ خویشم خوانی
از سرِ خواجگیِ کون و مکان برخیزم
یا رب از ابرِ هدایت بِرَسان بارانی
[...]
مستم آنسان که گر از دیر مغان برخیزم
افتم ای مغبچه خود گو که چسان برخیزم
سر گرانم ز خمار اینکه نیارم برخاست
لطف کرده چو دهی رطل گران برخیزم
مگس روح نشسته به لبت چون گویم
[...]
جذبه ای کو که ز خود دست فشان برخیزم؟
از جهان بی دل و چشم نگران برخیزم
گرد من برتو گران است، بیفشان دستی
که ز دامان تو ای سرو روان برخیزم
مغز را پوست حجاب است ز آمیزش قند
[...]
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.