گنجور

 
قصاب کاشانی

در عشق عاقبت به بلا مبتلا شدیم

تا پایبند آن سر زلف دوتا شدیم

تا آمدیم بر سر سودای دوستی

دادیم نقد دل به تو و مبتلا شدیم

بیگانگی ز مردم عالم ضرر نداشت

از خود برآمدیم و به خلق آشنا شدیم

گیریم تا ز سفره افلاک توشه‌ای

چون دانه خرد در دل این آسیا شدیم

دادیم صبر و هوش و گرفتیم داغ هجر

تا همنشین به آن صنم بی‌وفا شدیم

از ما کنند خلق تماشای عالمی

در عشق همچو آینه گیتی‌نما شدیم

بردیم ره به عیش و گرفتیم کام دل

قصاب چون‌که ما و تو بی‌مدعا شدیم

 
 
 
گنجور را از دست هوش مصنوعی نجات دهید!
صائب تبریزی

هموار از درشتی چرخ دغا شدیم

صد شکر رو سفید ازین آسیا شدیم

فرصت نداد تیغ که بالا کنیم سر

زان دم که چون قلم به سخن آشنا شدیم

از قطع ره به منزل اگر رهروان رسند

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه