گنجور

 
قصاب کاشانی

بیا که بی تو دمی نیست که اضطراب ندارم

ز دوری تو دگر نیم‌روزه تاب ندارم

دگر به مملکت تن ز سیل اشک دمادم

عمارتی که تواند شدن خراب ندارم

در این محیط که هجران بود کشاکش موجش

به خود گمان نفسی بیش چون حباب ندارم

به یاد روی تو ای مهر من دو دیده حسرت

کدام صبح که بر راه آفتاب ندارم

نشاط زندگی من بیا بیا که ز عمرم

هر آنچه می‌گذرد بی تو در حساب ندارم

کدام روز ز دست فراق و آتش دوری

دلی ز داغ برشته‌تر از کباب ندارم

ز شعرخوانی عاشق به راه خویش به خاطر

چو خط لعل تو یک بیت انتخاب ندارم

اگر ز من کسی احوال داغ هجر تو پرسید

ز بس‌که سوخته‌ام طاقت جواب ندارم

کدام گوشه که از زخم دل به خون ننشینم

کدام وقت که از دوریت عذاب ندارم

شبم به فکر که شاید تو را به خواب ببینم

زهی تصور باطل که بی تو خواب ندارم

به کوی یار تو قصاب نیست هیچ زمینی

که من ز دیده در آنجا گلی در آب ندارم

 
 
 
گنجور را از دست هوش مصنوعی نجات دهید!
بابافغانی

مبین، که تاب نگاه تو آفتاب ندارم

بناز خنده ی پنهان مزن که تاب ندارم

هنوز در خفقانم ز گریه های شبانه

زبان بگز که وجود چنین شراب ندارم

بماند دانش من در جواب یک سخن تو

[...]

صائب تبریزی

مکش ز حسرت تیغ خودم که تاب ندارم

ز هیچ چشمه دیگر امید آب ندارم

بغیر دل که به دست خداست بست و گشادش

دگر امید گشایش ز هیچ باب ندارم

خوشم به وعده خشکی ز شیشه خانه گردون

[...]

طبیب اصفهانی

به این خوشم که ز دردت به دیده خواب ندارم

ولی دریغ که دردم فزون و تاب ندارم

رسیده ضعف بجائی مرا که از من خسته

تو حال پرسی و من طاقت جواب ندارم

نیم غمین که فتادم ز پا غمم همه اینست

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه