گنجور

 
قصاب کاشانی

نه همین زآتش عشقت دل و جان می‌سوزد

عشق روی تو به آنی دو جهان می‌سوزد

چون زند شعله تر و خشک نمی‌داند چیست

آتش عشق کز آن پیر و جوان می‌سوزد

چون چراغی که به فانوس بسوزد شب و روز

دلم از عشق تو پیدا و نهان می‌سوزد

مژه از حسن تو چون شعله که در خس گیرد

دیده چون گشت به رویت نگران می‌سوزد

خال چون بر رخ سوزان تو دیدم گفتم

این سپند از پی چشم حَسدان می‌سوزد

شرح دل‌گرمی قصاب رقم نتوان کرد

قلم و کاغذ و گفتار و زبان می‌سوزد

 
 
 
فانوس خیال: گنجور با قلموی هوش مصنوعی
جهان ملک خاتون

در فراق رخ یارم رگ جان می سوزد

بی تکلّف ز غمش جمله جهان می سوزد

خواستم شرح غم عشق تو دادن لیکن

زآتش دل نتوانم که زبان می سوزد

همچو گل خنده زنی صبحدمی بر حالم

[...]

حیدر شیرازی

باز ازین واقعه ما را دل و جان می‌سوزد

نه دل ما، که دل خلق جهان می‌سوزد

گوییا آتش دوزخ به جهان در زده‌اند

که دل مرد و زن و پیر و جوان می‌سوزد

چنگ در چنگ مغنی ز درون می‌نالد

[...]

کوهی

شمع روی تو دلمرا چو بجان میسوزد

آفتاب از دم آتش نفسان می سوزد

بحر از کریه ما در بصدف کرد آورد

لعل از یاد لبت در دل کان می سوزد

کام دل هیچکس از لعل تو هرگز نگرفت

[...]

صائب تبریزی

پایم از گرمی رفتار چنان می‌سوزد

که دل آبله بر ریگ روان می‌سوزد

وادی شوق چه وادی است که طفلی به هوس

گر کند مرکب نی گرم، عنان می‌سوزد

حرم عصمت میخانه چه دارالامنی است

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه