گنجور

 
قاسم انوار

از شبستان ازل، تا بامداد آب و گل

با تو می بودست جانم، بی تو کی بودست دل؟

امر بس ناممکنست از عاشقی کردن حذر

عشق سلطانیست، حکمش برد و عالم مشتمل

واعظا، گر نکته ای از عشق میدانی بگوی

رحم کن بر ما و بگذر زین حکایات ممل

گر ترا عین عیان باشد ببینی آشکار

فیض حق را دم بدم، ساعت بساعت متصل

هر کسی را از خدا حظیست اندر قدر او

راه اهل دل جدا باشد ز راه مستدل

از سماع قول خارج جان و دلها تیره شد

جان و دلها آرزو دارد سماع معتدل

قابلی باید که تا از حق کند فیضی قبول

چون که ممکن نیست هرگز فاعلی بی منفعل

ذکر جان هر کسی اسمیست از اسمای حق

ذکر احمد «یامعز» و ذکر شیطان «یامذل »

قاسمی، چون آتش دل تیز شد، درکش زبان

کوه آهن را بسوزد چون که گردد مشتعل

 
 
 
جشنوارهٔ رزم‌آوا: نقالی و روایتگری شاهنامه
قطران تبریزی

ابر درافشان بگردون بر همی بندد کلل

باد مشک افشان درختان را همی بندد حلل

ساخته چون لحن مطرب فاخته دستان بسرو

خاسته چون بانگ عاشق ناله کبک از قلل

در چمن چون ساقیان گلبن همی دارد قدح

[...]

سوزنی سمرقندی

خسرو سیارگان بیرون شد از برج حمل

برج تو از فر خسرو یافت مقدار و محل

مال و گنج گاه قسمت کرد بر سهل و جبل

بست بستان را از گوهرهای گوناگون جلل

از جواهر شد مرصع باغ و بستان زین قبل

[...]

مشاهدهٔ ۱۰ مورد هم آهنگ دیگر از سوزنی سمرقندی
انوری

خاطری چون آتشم هست و زبانی همچو آب

فکرتی تیز و ذکایی رام و طبعی بی‌خلل

ای دریغا نیست ممدوحی سزاوار مدیح

وی دریغا نیست معشوقی سزاوار غزل

جمال‌الدین عبدالرزاق

آفتاب مطلع اقبال قتلق سعد دین

ای بنور رای روشن کرده اسرار ازل

بر فراز بام قدرت هندوی چوبک زنست

پاسبان قلعه هفتم که خوانندش ز حل

چون بپرواز اندر آمد خامه سر سبز تو

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه