گنجور

 
قاسم انوار

آن ماه دل افروز که رشک قمر آمد

در پرده نهانست ولی پرده در آمد

گلهای بساتین همه نالند چو بلبل

چون حسن تو در صحن چمن جلوه گر آمد

هرجا که تجلی رخت جلوه عیان کرد

بالا شجری،دل حجری،لب شکر آمد

یک لمعه ز رخسار تو در ملک جهان تافت

«صدق » ز دل خرقه و زنار بر آمد

صد بار بکشتند مرا در غم عشقت

هر بار از آن بار دگر زنده تر آمد

هر تیرکه از شست تو آمد،بحقیقت

بر سینه عشاق چو شهد و شکر آمد

هر جام که خوردیم از آن خم دل افروز

در بار دگر جودت او بیشتر آمد

شاید که بدنیی و بعقبی نکند میل

جانی که دو عالم بر او مختصر آمد

یاران همه در حالت خوش مست سماعند

کز یار سفر کرده قاسم خبر آمد

 
 
 
گنجور را از دست هوش مصنوعی نجات دهید!
قطران تبریزی

تا ز آمدن دوست بر من خبر آمد

گوئی سرم از ناز بخورشید برآمد

چون شاخ گلی بودم پیوسته بی بار

بر من ز گل شادی پیوسته برآمد

روزی همه درد و غم مردم بسر آید

[...]

عنصرالمعالی

سلطان جهان در کف پیری شده عاجز

تدبیر شدن کن تو که چون شست درآمد

روزت بنماز دگر آمد بهمه حال

شب زود درآید که نماز دگر آمد

مسعود سعد سلمان

بیچاره تن من که ز غم جانش برآمد

از دست بشد کارش و از پای درآمد

هرگز به جهان دید کسی غم چو غم من

کز سر شودم تازه چو گویم به سر آمد

آن داد مرا گردش گردون که ز سختی

[...]

مشاهدهٔ ۱ مورد هم آهنگ دیگر از مسعود سعد سلمان
سوزنی سمرقندی

در راه مرادی صنمی در گذر آمد

رفتار چنان ماه مرا در نظر آمد

شوخی شکری سروقدی قحبککی چست

کز حسن ز خورشید بسی خوبتر آمد

در پیش وی استادم و راهش بگرفتم

[...]

انوری

بدرود شب دوش که چون ماه برآمد

ناخوانده نگارم ز در حجره درآمد

زیر و زبر از غایت مستی و چو بنشست

مجلس همه از ولوله زیر و زبر آمد

نقلم همه شد شکر و بادام که آن بت

[...]

مشاهدهٔ ۱ مورد هم آهنگ دیگر از انوری
مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه