گنجور

 
قاسم انوار

بیا، بیا، که مرا با تو نسبت جا نیست

بیا، بیا، که مرا با تو راز پنهانیست

بحق آن نفسی کز تو زنده شد دل من

که هر دمی که زدم بی تو صید پشیمانیست

بدور حسن تو ایمان بکفر نزدیکست

ز کفر زلف تو یک موی تا مسلمانیست

بیاد دوست دلت گر نه مست و مسرورست

دلش مگوی، که دل نیست خیبر ثانیست

میان گلشن وصلش ز شام تا سحر

نفیر بانگ «اناالحق » صفیر سبحانیست

ز غایبان بگریز و بحاضران پیوند

که جان اهل سعادت بصفوت ارزانیست

عجب مدار که قاسم سخن ز صورت گفت

میان جلوه صورت جمال روحانیست

 
 
 
جشنوارهٔ رزم‌آوا: نقالی و روایتگری شاهنامه
انوری

ز مردمان مشمر خویش را به هیات و شکل

که مردمی نه همین هیکل هیولا نیست

به حسن ظاهر و باطن مسلمت نکنند

که این دو هم ز صفتهای روح حیوانیست

وگر تو گویی نطقست مر مرا گویم

[...]

کمال‌الدین اسماعیل

بزرگوارا دانی که نه ز تقصیرست

اگر دعا گو بر درگه تو پیدا نیست

ز روی ظاهر و صورت رهی گر آنجا نیست

رواست؛ زانکه بصورت رهی گرانجا نیست

مجد همگر

تو را چو در همه عالم به حسن یکتانیست

ازان به حال منت هیچگونه پروا نیست

تو را به ماه درخشنده نسبتی نکنم

که ماه را رخ گلگون و چشم شهلا نیست

غریب نیست که روی تورشک خورشید است

[...]

سعدی

شهی که پاس رعیت نگاه می‌دارد

حلال باد خراجش که مزد چوپانیست

وگر نه راعی خلق است زهرمارش باد

که هر چه می‌خورد او جزیت مسلمانیست

مشاهدهٔ ۱ مورد هم آهنگ دیگر از سعدی
ابن یمین

بحسن روی تو خورشید عالم آرانیست

بلطف رسته دندان تو ثریا نیست

توئی چو سرو ولی سرو ماهرخ نبود

توئی چو ماه ولی ماه سرو بالا نیست

ز جان غلام قد همچو سرو آزادت

[...]

مشاهدهٔ ۲ مورد هم آهنگ دیگر از ابن یمین
مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه