گنجور

 
غالب دهلوی

غبار طرف مزارم به پیچ و تابی هست

هنوز در رگ اندیشه اضطرابی هست

به بانگ صور سر از خاک برنمی دارم

هنوز در نظرم چشم نیم خوابی هست

ز سردی نفس نامه بر توان دانست

که نارسیده پیام مرا جوابی هست

به هرزه جان به غلط دادم و ندانستم

که یار دیرپسندی و زودیابی هست

نظر فروز اداها به دشمن ارزانی

به من سپار اگر داغ سینه تابی هست

ز شوری نمک پرسش نهانی تست

اگر مرا جگر تشنه عتابی هست

خود اولین قدح می بنوش و ساقی شو

که آخر از طرف تست گر حجابی هست

مگر دهم جگر تشنه را دلی به دروغ

نشان دهید به راهش اگر سرابی هست

ز سردمهری ایام نیستیم نژند

که در خرابه ما روی آفتابی هست

بهار هند بود برشگال هان غالب

در این خزانکده هم موسم شرابی هست

 
 
 
امیرخسرو دهلوی

به خود مبین که چو روی من آفتابی هست

به من نگر که چو من در جهانی خرابی هست؟

ز روشنی رخ تو گر به صد نقاب رود

کسی نداند بر روی تو نقابی هست

دلم ز ناوک چشمت هزار روزن شد

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه