گنجور

 
غالب دهلوی

ای روی تو به جلوه درآورده رنگ را

نقش تو تازه کرد بساط فرنگ را

از ناله خیزی دل سخت تو در تبم

در عطسه شرر مفگن مغز سنگ را

از عمر نوح، عرض برد انتظار و تو

در عرض شوق تاب نیاری درنگ را

داغم که در هوای سر دامن کسی ست

در خون من ز ناز فرو برده چنگ را

در بزم، می به جام زمرد نخورده ای

سنجد به دشت جلوه داغ پلنگ را

جوی گشاد شست ترا تا نمانده آب

کاندازه آورد رقم خشم و جنگ را

چون آبگینه ای به جگر در شکسته ایم

آن چشمه چشمه لذت زخم خدنگ را

در گوشه ای خزیده ز اندوه بی کسی

آن بر شکسته خلوت دلهای تنگ را

شوخی که خود ز نام وفا ننگ داشتی

بر باد می دهد به وفا نام و ننگ را

غالب ز عاشقی به ندیمی رسیده ایم

نازم شگرف کاری بخت دو رنگ را

 
 
 
جشنوارهٔ رزم‌آوا: نقالی و روایتگری شاهنامه
قطران تبریزی

او را سزد اگر کند آونگ ونگ را

چون سهم او گداخت بفرسنگ سنگ را

ادیب صابر

چون آب و آتش است گه صلح و جنگ را

چون باد و خاک روز شتاب و درنگ را

کلک تو در مصاف کفایت اسیر کرد

شمشیر آب داده و تیر خدنگ را

کس چون تو پرورش ندهد دین و داد را

[...]

حکیم نزاری

در عشق اعتبار منه صلح و جنگ را

زیرا نشانه ی دگرست این خدنگ را

تا از خودی خود نبرندت برون تمام

از دامن تو باز نگیرند چنگ را

هر گه که گشته باشی در ذات دوست محو

[...]

صائب تبریزی

پیوسته دل سیاه بود خلق تنگ را

دایم ستاره سوخته باشد پلنگ را

شد بیشتر ز قامت خم دل سیاهیم

صیقل برد ز آینه هر چند زنگ را

بر زر مگیر تنگ که از خرده شرار

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه