گنجور

 
غالب دهلوی

به خود رسیدنش از ناز بس که دشوارست

چو ما به دام تمنای خود گرفتارست

تمام زحمتم، از هستیم چه می پرسی؟

ز جسم لاغر خویشم به پیرهن خارست

صلای قتل ده و جانفشانی ما بین

برای کشتن عشاق وعده بسیارست

ستم کش سر ناموس جوی خویشتنم

که تا ز جیب برآمد به بند دستارست

به شب حکایت قتلم ز غیر می شنود

هنوز فتنه به ذوق فسانه بیدارست

به قامت من از آوارگی ست پیرهنی

که خار رهگذرش پود و جاده اش تارست

بیا که فصل بهارست و گل به صحن چمن

گشاده روی تر از شاهدان بازارست

غمم شنیدن و لختی به خود فرو رفتن

خوشا فریب ترحم چه ساده پر کارست

فناست هستی من در تصور کمرش

چو نغمه ای که هنوزش وجود در تارست

ز آفرینش عالم غرض جز آدم نیست

به گرد نقطه ما دور هفت پرگارست

نگاه خیره شد از پرتو رخش غالب

تو گویی آینه ما سراب دیدارست

 
 
 
جشنوارهٔ رزم‌آوا: نقالی و روایتگری شاهنامه
رودکی

به خیره برشمرد سیر خورده گرسنه را

چنان که درد کسان بر دگر کسی خوارست

چو پوست روبه ببینی به خان واتگران

بدان که: تهمت او دنبهٔ به سر کارست

امیر معزی

چه صورت است که بی‌جان بدیع رفتارست

چه پیکرست که بی‌دل شگفت‌ گفتارست

مساعد قدرست او و ترجمان قضاست

وزیر عقل و وکیل سپهر دوارست

به تیر ماند و او را به‌قیر پیکان است

[...]

حکیم نزاری

دلم هنوز به پیرانه سر گرفتارست

هنوز در سرم آشوب عشق بسیارست

میی ست در سرم از جام روزگار الست

که حاجتم نه به خم خانه نه به خمّارست

دلم گریخته در تار تار زلف کسی ست

[...]

خواجوی کرمانی

شعاع چشمه ی مهر از فروغ رخسارست

شراب نوشگوار از لب شکر بارست

کمند عنبری از چین زلف دلبندست

فروغ مشتری از عکس روی دلدارست

نوای نغمه مرغ از سرود رود زنست

[...]

جهان ملک خاتون

بیا که بی رخ خوبت مرا به دل بارست

ببین که دیده ز هجر رخ تو خون بارست

بخور ز لطف غم حال ما که بد نبود

اگرچه در دو جهانت چو بنده بسیارست

اگر به پرسش مسکین قدم نهی روزی

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه