گنجور

 
غالب دهلوی

نخواهم از صف حوران ز صد هزار یکی

مرا بس ست ز خوبان روزگار یکی

سراغ وحدت ذاتش توان ز کثرت جست

که سایرست در اعداد بی شمار یکی

کسی که مدعی سستی اساس وفاست

نشان دهد ز بناهای استوار یکی

چه گویم از دل و جانی که در بساط من ست؟

ستم رسیده یکی ناامیدوار یکی

دو برق فتنه نهفتند در کف خاکی

بلای جبر یکی رنج اختیار یکی

دلا منال که گویند در صف عشاق

ستوه آمده از جور خوی یار یکی

ز ناله ام به دلت می رسد هزار آسیب

نشد که سنگ تو بیرون دهد شرار یکی

مرو ز آینه خانه که خوش تماشایی ست

یکی تو محو خودی و چو تو هزار یکی

زهی نگاه سبک سیر و شرم دوراندیش

یکی به دزدی دل رفت و پرده دار یکی

قماش هستی من یکسر آتش ست آتش

مرا چو شعله بود پشت و روی کار یکی

چه شد که ریخت زبان رنگ صد هزار سخن؟

به خون سرشته نوایی ز دل برآر یکی

دم از ریاست دهلی نمی زنم غالب

منم ز خاک نشینان آن دیار یکی

 
 
 
جشنوارهٔ رزم‌آوا: نقالی و روایتگری شاهنامه
امیر شاهی

مرا دلی است بدان زلف تابدار یکی

مرا سری است بر آن خاک رهگذار یکی

ز لوح خاطر عاطر غبار غیر بشوی

که شرط عشق بود دل یکی و یار یکی

ببند بر همه خوبان، که نوبهار ترا

[...]

صائب تبریزی

ز عشق شد همه غم های بی شمار یکی

یکی هزار شد چون شود هزار یکی

ز آشکار و نهانی که می رسد به نظر

نهان یکی است درین بزم و آشکار یکی

دو برگ نیست موافق ز صنع رنگ آمیز

[...]

حزین لاهیجی

دو خصم داده به هم دست و این فگار یکی

یکی تو دشمن جانیّ و روزگار یکی

به خون من دو زبردست، هم زبان شده اند

نگاه مست یکی، چشم میگسار یکی

دو فتنه گر به کمین دل رمیدهٔ ماست

[...]

محیط قمی

به آب و رنگ، دو گل راست اعتبار یکی

گل بهشت یکی، طلعت نگار یکی

غذای روح من آمد، دو راح روحانی

شراب عشق یکی، لعل نوش یار یکی

مرا کشد به سوی خویش، دوست با دو کمند

[...]

عارف قزوینی

به روشنایی افکار نغز، پی نبرد:

قلم که راه نپیمود، جز به تاریکی

درین خیال ز دست خیال باریکم:

به صورت قلم افتاده‌ام ز باریکی

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه