هم به عالم ز اهل عالم بر کنار افتادهام
چون امام سبحه بیرون از شمار افتادهام
ریزم از وصف رخت گل را شرر در پیرهن
آتش رشکم به جان نوبهار افتادهام
میفشانم بال و در بند رهایی نیستم
طایر شوقم به دام انتظار افتادهام
کار و بار موج با بحر است خودداری مجوی
در شکست خویشتن بیاختیار افتادهام
سر به سر میناست اجزایم چو کوه اما هنوز
برنمیخیزم ز بس سنگین خمار افتادهام
هر شکست استخوانم خندهای دنداننماست
راز غم را بخیهای بر روی کار افتادهام
هم ز من طرز آشنای عشقبازان گشتهای
هم ز تو عاشقکشان را رازدار افتادهام
تا ز مستی میزنی بر تربت اغیار گل
خویشتن را همچو آتش در مزار افتادهام
یک جهان معنی تنومندست از پهلوی من
چون قلم هر چند در ظاهر نزار افتادهام
جان به غم میبازم و مینالم از جور سپهر
وه که هم بدنقشم و هم بدقمار افتادهام
کشتی بیناخدایم سرگذشت من مپرس
از شکست خویش بر دریاکنار افتادهام
ناتوانی محو غم کردهست اجزای مرا
در پرند ناله نقش زرنگار افتادهام
رفته از خمیازهام بر باد ناموس چمن
چاک اندر خرقه صبح بهار افتادهام
از روانیهای طبعم تشنه خون است دهر
آبم آب اما تو گویی خوشگوار افتادهام
این جواب آن غزل غالب که صائب گفته است
«در نمود نقشها بیاختیار افتادهام»
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: این شعر، احساساتی عمیق و پیچیده را بیان میکند. شاعر از جدایی خود از دیگران و احساساتی چون عشق، غم، و انتظار صحبت میکند. او به حالت خود چون طایری به دام افتاده اشاره میکند و میگوید که درونش پر از آتش اشتیاق است. با بیاختیاری در اثر شکستها و دردها، وجودش سنگین و غمگین شده است. او از رازهای عاشقانه و غمهای درونیاش میگوید و به طور کلی، احساسی از ناامیدی و سردرگمی را به تصویر میکشد. در نهایت، شاعر وضعیت خود را به کشتی بیناخدا تشبیه میکند که در دریای غم و ناکامی سرگردان است.
هوش مصنوعی: من از جمع مردم و اهل دنیا جدا شدهام، مانند دانهای که از رشته تسبیح که به آمار نمیآید، جدا افتاده باشد.
هوش مصنوعی: به خاطر زیبایی و دلربایی چهرهات، گلی که در توصیف تو میگوید، مانند آتش در دل من شعلهور شده است و من به شدت به آن سو جذب شدهام. حسادت من به بهار تازه، نشان از عمق احساسم دارد.
هوش مصنوعی: من بالهای خود را میفشانم و رهایی ندارم. پرندهی شوق من به دام انتظار گرفتار شده است.
هوش مصنوعی: از دریا فاصله نگیر و خود را در مشکلات ننداز، زیرا من بهطور ناخودآگاه در شرایط سختی قرار گرفتهام.
هوش مصنوعی: همه اجزای وجود من شبیه مینا (ظرافت و زیبایی) است، اما همچنان بهدلیل سنگینی حالت خمار، نمیتوانم از جا برخیزم.
هوش مصنوعی: هر بار که شکست میخورم، در واقع درونیترین شادیام را پنهان کردهام و راز غم را مانند زخمی که بخیه زدهام، در ظاهر به نمایش میگذارم.
هوش مصنوعی: تو به شیوهی عاشقانهی من آشنا شدهای و من هم به راز و رمز دلباختگان تسلط یافتهام.
هوش مصنوعی: در حالتی از سرخوشی و مستی، بر قبر دیگران گل خود را میکوبی و من مثل آتش در خاکی که در آن به خاک سپرده شدهام، فرو میروم.
هوش مصنوعی: در کنار من، دنیایی پر از معنا و ارزش وجود دارد، اگرچه به نظر میرسد که از نظر ظاهری آسیبدیده و ضعیف هستم.
هوش مصنوعی: من جانم را در غم از دست میدهم و از سختیهای دنیا شکایت میکنم. ای کاش نمیافتادم در این بازی ناعادلانه که هم به بدبختی دچار شدهام و هم در قمار زندگی باخت میزنم.
هوش مصنوعی: زندگی من مثل کشتیای است که ناخدای خود را ندارد، و به همین خاطر نمیتوانی از داستان ناکامیهایم بپرسی، چرا که من در کنار دریا، به حال خود رها شدهام.
هوش مصنوعی: غم و اندوه به قدری توانم را از بین برده که تمام وجودم تحت تأثیر قرار گرفته است و احساس ناتوانی میکنم. در پرند، صدای نالهی من مانند نقشی رنگین بر روی زمین افتاده است.
هوش مصنوعی: از خواب بیدار شدم و احساستانی تازه در من شکل گرفته است. در این بیداری، به یاد زیباییهای چمن و بهار افتادهام که به مانند یک لباس لطیف بر تنم نشسته است.
هوش مصنوعی: از ویژگیهای ذاتی من این است که به شدت در جستجوی تازگی و تنوع هستم. زندگی به من زندگی میبخشد، اما گویی در این دنیای خستهکننده به آرامش و خوشحالی واقعی دست یافتهام.
هوش مصنوعی: من بیاختیار و بدون اراده، به شکل و تصویرهای مختلف دچار شگفتی و حیرت شدهام.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
در نمود نقشها بیاختیار افتادهام
مهره مومم به دست روزگار افتادهام
همین شعر » بیت ۱۵
این جواب آن غزل غالب که صائب گفته است
«در نمود نقشها بیاختیار افتادهام»
چیست جرم من که باز از چشم یار افتادهام
معتبر بودم ز چشم اعتبار افتادهام
ماندهام بر حال خود حیران جدا از کوی یار
مبتلای غربتم دور از دیار افتادهام
گلرخان یک ره نمیبینند سوی من به لطف
[...]
روزگاری شد ز چشم اعتبار افتادهام
چون نگاه آشنا از چشم یار افتادهام
دست رغبت کس نمیسازد به سوی من دراز
چون گل پژمرده بر روی مزار افتادهام
اختیارم نیست چون گرداب در سرگشتگی
[...]
بر امید صبر، دور از بزم یار افتادهام
دادهام با خود قراری کز قرار افتادهام
مردهام از رشک تا سوی حریفان دیدهام
دیگری می خورده و من در خمار افتادهام
خواری عشقت به هر بیاعتباری کی رسد؟
[...]
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.