گنجور

 
غالب دهلوی

خوشا روز و شب کلکته و عیش مقیمانش

گورنر مهر و مکناتن بهادر ماه تابانش

سکندر با همه گردنکشی چاووش درگاهش

ارسطو با همه دانشوری طفل دبستانش

کمند گردن شیران رم جولان شبدیزش

جواهر سرمه چشم غزالان گرد میدانش

به انداز تمنا غایبان را دل گرفتارش

به هنگام تماشا حاضران را دیده حیرانش

تن سهراب و رستم رعشه دار از بیم شمشیرش

سر اسکندر و دارا فگار از چوب دربانش

زبانها ساتگین گردان به پرسشهای پیدایش

نفس ها باده پیمای نوازشهای پنهانش

به ذوق لطف عاجزپروری دلها نکو خواهش

به شکر فیض نصفت گستری لبها ثناخوانش

شمار جوهر اسرار دانایی ز ایمانش

فروغ جبهه منشور خاقانی ز عنوانش

هم از خوبی به بزم اندر دل افروزست گفتارش

هم از مردی به رزم اندر جگردوزست پیکانش

اگر گویی مروت گویم آن رنگی ز گلزارش

اگر گویی فتوت گویم آن بویی ز بستانش

به مدحش گرچه کم گفتم ولی زان گونه در سفتم

که در سلک غزل جا داده‌ام غالب به دیوانش

 
 
 
جشنوارهٔ رزم‌آوا: نقالی و روایتگری شاهنامه
ناصرخسرو

چه بود این چرخ گردان را که دیگر گشت سامانش؟

به بستان جامهٔ زربفت بدریدند خوبانش

منقش جامه‌هاشان را که‌شان پوشید فروردین

فرو شست از نگار و نقش ماه مهر و آبانش

همانا با خزان گل را به بستان عهد و پیمان بود

[...]

قطران تبریزی

نبرده بوالحسن کافاق آباد است ز احسانش

علی کز همت عالی بزیبد تخت کیوانش

چو اندر بزم بنشیند همی ماه سما دانش

چو اندر صف بخواهد کین همی پیل دمان خوانش

نیاید روز کوشیدن برابر چرخ و کیوانش

[...]

مسعود سعد سلمان

سخا زریست کز همت زند رای تو بر سنگش

سخن نظمی است کز معنی دهد رای تو سامانش

ازین اندک هنر خاطر همی امید بگسستم

چو در مدح تو پیوستم هنر دیدم فراوانش

مرا دانی که آن باید که هر کو نیک شعر آید

[...]

امیر معزی

همی جویم نگاری را که دارم چون دل و جانش

همی خواهم که یک ساعت توانم دیدن آسانش

اگر پیمان کند با من منم در خط پیمانش

وگر فرمان دهد بر من منم در بند فرمانش

نهاد اندر سرم ابری که پیدا نیست بارانش

[...]

سنایی

دلم برد آن دلارامی که در چاه زنخدانش

هزاران یوسف مصرست پیدا در گریبانش

پریرویی که چون دیوست بر رخسار زلفینش

زره مویی که چون تیرست بر عشاق مژگانش

به یک دم می‌کند زنده چو عیسی مرده را زان لب

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه