گنجور

 
قاآنی

گدای راه‌نشین گر کند تصور شاهی

اثاث پادشهانش شود چگونه میسر

نه هرکه را که درافتد به دل خیال خلافت

برند باجش بر در نهند تاجش بر سر

در آن محال که وهم و گمان مجال ندارد

چگونه مور برد ره چگونه مرغ زند پر

 
 
 
گنجور را از دست هوش مصنوعی نجات دهید!
اوحدی

به حسن عارض چون ماه و زیب چهرهٔ‌چون خور

ببردی از بر من دل، بخوردی از دل من بر

ز رشک طلعت خوبت بریزد اختر گردون

ز اشک چشمهٔ چشمم بمیرد آتش اختر

به صید عاشق بیدل گشاده زلف تو چنگل

[...]

سحاب اصفهانی

فرید عالم و زیب جهان و زینت کشور

که کشور هنرش شد به نوک خامه مسخر

فروغ بزم هنر باشد آنکه محفل دانش

زنور شمع وجودش مزین است و منور

ملا ذو مفخر ارباب نظم آمده کورا

[...]

آشفتهٔ شیرازی

زشهر تا مه بیمهر من شده است مسافر

مرا بر آتش غم همچو دود ساخت مجاور

مه دو هفته من ماههاست در سفرستی

زشهر کی قمری جز مهی شده است مسافر

بهفت دفتر و آثار هر ملل که رسیدم

[...]

صامت بروجردی

رسید نامه فتح عبید زشت بد اختر

ز شهر کوفه ویرانه به مدینه اطهر

برای خواندن آن نامه روسیاه خطیبی

بسان سکه خارج نمود جای به منبر

نوشته بود که الیوم دور دور یزید است

[...]

مشاهدهٔ ۱ مورد هم آهنگ دیگر از صامت بروجردی
مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه