گنجور

 
قاآنی

گر به تیغم بکشی زار و به خونم بکشی

من نه انکار کنم چون تو بدان کار خوشی

پیش روی تو دو زلف تو سرافکنده به زیر

چون بر خواجهٔ رومی دو غلام حبشی

خوی‌ خوش به‌ بود از روی خوش‌ ای ترک تتار

ورنه من باک ندارم که به خونم بکشی

بنشین تند و بگو تلخ‌ بکش‌ خنجر تیز

شور بختی بود از لعبت شیرین ترشی

 
 
 
گنجور را از دست هوش مصنوعی نجات دهید!
جامی

لی حبیب عربی مدنی قرشی

که بود درد و غمش مایه شادی و خوشی

فهم رازش نکنم او عربی من عجمی

لاف مهرش چه زنم او قرشی من حبشی

ذره وارم به هواداری او رقص کنان

[...]

محتشم کاشانی

شاعر خیره در اقلیم سخن می‌باشد

جان ستاننده ز اعدانه به تلخی به خموشی

گر بنابر غرضی گرچه نگوید هجوت

مدحت آن نوع بگوید که تو خود را بکشی

آشفتهٔ شیرازی

وقتی ای جاذبه عشق نکردی کششی

که بزنجیر جنون سلسله ای را بکشی

ما همه کاه و تو چون کاه ربائی ای عشق

سوی خود هر دو جهان را بکشی از کششی

گه بزلفین کج آویزی و گه با خط سبز

[...]

صامت بروجردی

کرد رحلت سوی جنت چو رسول قرشی

تنگ شد وسعت یثرب به بلال حبشی

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه