گنجور

 
قاآنی

بکش ار کشی به تیغم، بزن ار زنی به تیرم

بکن آنچه می‌توانی که من از تو ناگزیرم

همه شرط عاشق آنست که کام دوست جوید

بکن ار کنی قبولم، ببر ار بری اسیرم

سر من فرو نیاید به کمند پهلوانان

تو کنی به تار مویی همه روزه دستگیرم

نظر ار ز دوست پوشم که برون رود ز چشمم

به چه اقتدار گویم که برون شو از ضمیرم

ز جهان کناره کردم که تو در کنارم آیی

مگر ای جوان رهانی ز غم جهان پیرم

تو به راه باد گویا سر زلف خود گشودی

که ز مغز جای عطسه همه می‌جهد عبیرم

طلب از خدای کردم که بمیرم ار نیایی

تو نیامدی و ترسم که درین طلب بمیرم

مگرم نظر بدوزی به خدنگ جور ورنه

همه تا حیات دارم نظر از تو برنگیرم

به هوای مهر محمود چو ذره در نشاطم

که چو آفتاب روزی به فلک برد امیرم

 
 
 
گنجور را از دست هوش مصنوعی نجات دهید!
سعدی

به خدا اگر بمیرم که دل از تو برنگیرم

برو ای طبیبم از سر که دوا نمی‌پذیرم

همه عمر با حریفان بنشستمی و خوبان

تو بخاستی و نقشت بنشست در ضمیرم

مده ای حکیم پندم که به کار در نبندم

[...]

آشفتهٔ شیرازی

بزنی اگر بتیرم نظر از تو برنگیرم

منم آن مریض مجنون که دوا نمپیذیرم

همه شب خیال زلفت بضمیر ماست مضمر

چه عجب که ضیمران زار شود همه ضمیرم

جه نهی بپای بندم چه گره زنی کمندم

[...]

مشاهدهٔ ۱ مورد هم آهنگ دیگر از آشفتهٔ شیرازی
مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه