گنجور

 
قاآنی

ماه من از زلف چون گره بگشاید

بر دل پرعقده عقدها بفزاید

فکر دگر کن دلا که طرهٔ محمود

با همه بندد گره گره نگشابد

لعل شکربار او شبی که ببوسم

از دهنم صبح طعم نیشکر آید

دل به چه خو گیرد ار غمش نستاند

جان به چه کار آید ار لبش نرباید

هرکه لب لعل او نمود به انگشت

تا به لب گور پشت دست بخاید

صبح وصالش چو روزگار جوانیست

نیک عزیزش شمار اگرچه نپاید

ای که بط باده داری و بت ساده

دیگرت از هست و نیست هیچ نباید

زنگ زدایی ز روی آینه تاکی

آیینه رویین که زنگ غم بزداید

ای بت عبدالعظیمی از ستم تو

ترسم عبدالعظیم شرم نماید

مادر دوران عقیم شدکه پس از تو

زشت بودگرچه آفتاب بزاید

گر همه خوبان به زلف غالیه سایند

غالیه خود را همی به زلف تو ساید

تا دل قاآنی از زمانه ترا خواست

حورگر آید برش بدو نگراید

ورد زبانش ثنای تست و زمانش

گر به سر آید جز این سخن نسراید

گیتی شیرین لبی ندیده چو محمود

خاصه در آن دم که میر را بستاید

 
 
 
گنجور را از دست هوش مصنوعی نجات دهید!
رودکی

فاخته گون شد هوا ز گردش خورشید

جامهٔ خانه بتیک فاخته گون شد

منوچهری

وقت بهارست و وقت ورد مورد

گیتی آراسته چو خلد مخلد

گیتی فرتوت گوژپشت دژم روی

بنگر تا چون بدیع گشت و مجدد

برنا دیدم که پیر گردد، هرگز

[...]

امیر معزی

ماه‌کند بر فلک ستایش آن خَدّ

سرو کند در چمن پرستش آن قد

عاریه دارند سرو و ماه تو گویی

راستی و روشنی از آن قد و زان خد

ای شده بی‌علتی دو چشم تو بیمار

[...]

ظهیر فاریابی

قصر هدی شد به سعی شاه مشیّد

رایت اسلام سر کشید به فرقَد

شاه جهان شهریار عالم عادل

خسرو غازی طغانشه بن موید

آنک مرکب کند صواعق قهرش

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه