گنجور

 
قاآنی

اگر از خوردن می لعل لبت رنگینست

بی‌سبب چیست که می تلخ و لبت شیرینست

حور در سایهٔ طوبی اگرش جاست چرا

طوبی قد تو در سایهٔ حورالعینست

چهرهٔ من نه سپهرست چرا همچو سپهر

هرشب از اشک روان جلوه‌گه پروینست

دیده تا دید ترا گفت زهی سرو بلند

راستی کور به آن دیده که کوته‌بینست

به سرت گر سر من بی‌‌تو به بالین سوده

سر و پا سوخته را کی هوس بالینست

این مرا بس که ز وصل صنمی لاله عذار

شب‌ و روز و مه‌ و سالم همه فروردینست

هرکجا قامت او تا گذری شمشادست

هرکجا طلعت او تا نگری نسرینست

هجر شمشادش تیمار دل بیمارست

وصل نسرینش تسکین‌ دل مسکینست

حاصل عمر گرانمایه همین بس که مرا

مدح دارای جهان از دل و جان آیینست

خسرو رادابوالسیف که نوک قلمش

به صفت چون نفس باد صبا مشکینست

شاه آزاده محمد شه کاندر صف جنگ

مژه در چشم عدو از سخطش زوبینست

 
 
 
جشنوارهٔ رزم‌آوا: نقالی و روایتگری شاهنامه
سیف فرغانی

یار من خسرو خوبان ولبش شیرینست

خبرش نیست که فرهاد وی این مسکینست

نکنم رو ترش ار تیز شود کز لب او

سخن تلخ چو جان در دل من شیرینست

دید خورشید رخش وز سر انصاف بماه

[...]

قاآنی

آن نه رویست که یک باغ‌ گل و نسرینست

وان نه خالست که یک چرخ مه و پروینست

شادیی راکه غمی هست ز پی شادی نیست

شادمان حالی ازینم که دلم غمگینست

مگس آنجا که لب تست‌‌ گریزد ز شکر

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه