قصیدهٔ شمارهٔ ۷۱ - در ستایش شاهزاده کیوان سریر اردشیر میرزا و تشبیب به مدح شاهنشاه اسلام پناه
سحر بشیر ملکزاده اردشیر آمد
مرا دوباره به پستان شوق شیر آمد
نگشته بود تباشیر صبح فاش هنوز
که سوی من زره آن ماهرو بشیر آمد
سیه غلامکم از خوشدلی صفیری زد
که خواجه مژده که از ره یکی سفیر آمد
هنوز داشت دوصد گام راه تا بر من
کس از دو زلف همی نکهت عبیر آمد
گه مصافحه سرپنجگان سیمینش
درون دست من از نازکی حریر آمد
چو در برش بگرفتم دو دست من لغزید
ز طرف دوشش و در یک بقل خمیر آمد
به چشم من همه اندامش از روانی و لطف
چو شعرهای ملکزاده اردشیر آمد
دو سال پیشترک کاش نامه میآورد
چو عذر قافیه خواهم دریغ دیر آمد
اگر چه وقتی آمد که از حرارت تب
مزاج ما همه سوزانتر از سعیر آمد
ولی چو آمد رنجم برفت پنداری
که پیک رحمت از گنبد اثیر آمد
مرا ز سلسلهٔ رنج و درد کرد خلاص
گمان بری که بر روی تن زریر آمد
سپرد نامه و بگشود نامه را دیدم
که بوی مشکم در مغز جایگیر آمد
نه نامه بود یکی درج بود پر ز گهر
به چشم ارچه گهرها به رنگ قیر آمد
مگر ز مردمک چشم بود دودهٔ او
که چشم تار من از دیدنش بصیر آمد
به گاه خواندنش از فرط وجد در گوشم
چو چنگ باربد آواز بم و زیر آمد
رست نیشکرم از دوگوش بسکه درو
همی عبارت شیرین و دلپذیر آمد
فکنده بود تب از پا مرا هزاران شکر
که حرز مهر ویم باز دستگیر آمد
چه شکر جودش گویم که پیش همت او
هزار جودی همسنگ یک نقیر آمد
احاطه یافته بر هرچه هست همت او
از آنکه همت او عالم کبیر آمد
به هرچه حکم کند قادرست پنداری
که آفرینش در چنگ او اسیر آمد
به کوه روزی اوصاف عزم او خواندم
ادا نکرده سخن کوه در مسیر آمد
ملکنژادا ای کز کمال عز و شرف
چو ذات پاک خرد خاطرت خطیر آمد
به خاک پای تو تا شوکت ترا دیدم
جهان هستی در چشم من حقیر آمد
مگرکه شخص تو تمثال خود ز عقل کشید
که ذات پاک تو چون عقل بینظیر آمد
به درگه تو سماوات سبع را دیدم
همی به شکل کم از عرض یک شعیر آمد
لباس عقل که کون و مکان در او گنجد
به قد قدر تو سنجیدمش قصیر آمد
تو خود به دانش صد عالمکبیرستی
به نسبت ارچه تنت عالم صغیر آمد
شود ز فرط غنا مستجار هرچه غنیست
هر آن گدا که به جود تو مستجیر آمد
صفات خلق تو هر گه نگاشت خامهٔ من
صدای شهپر جبریلش از صریر آمد
تنور عمر عدو سرد به که نان هوس
هر آنچه پخت به کام امل فطیر آمد
ز دشمن تو نفورند خلق پنداری
ز مادر و پدرش طعم و بوی سیر آمد
ز هم معانی و الفاظ سبق میجستند
چو یاد مدح توام دوش در ضمیر آمد
قلیل جود تو دنیاست وانچه هست درو
زهی قلیلکه دارای صدکثیر آمد
چه رزمگاهان زین پیش کز سموم اجل
هوای معرکه سوزانتر از اثیر آمد
به گوش گردون گفتی که زیبق افکندند
ز بسکه نعرهٔ رویین خم و نفیر آمد
گمان نمود مخالف چو تف تیغ تو دید
که از گلوی جهنم برون زفیر آمد
چو دید رمح تورا بدسگال با خود گفت
اجل کشیده سنان باز خیرخیر آمد
چو خارپشت سخنگو بالامان برخاست
ز بسکه بر تن خصم تو چوب تیر آمد
عقاب تیر تو با بشکرد کبوتر مرگ
ز هر کرانه چو صباد در صفیر آمد
بدان رسید که قهرت جهان خراب کند
ولیک رحمت تو خلق را مجیر آمد
ز فر طالع منصور بر زمانه ببال
که ناصرالدین شه مر ترا نصیر آمد
به مرد فتنه در آن روز کاو به طالع سعد
طراز تاج شد و زینت سریر آمد
از آن به پیر و جوان واجبست طاعت او
که هم به بخت جوان هم به عقل پیر آمد
فلک چگونه تواند که دم زند ز خلاف
که نظم ملکش در عهدهٔ امیر آمد
مهین اتابک اعظم یگانه صدر جهان
که بحر باکف رادشکم از غدیر آمد
ستاره صدرا ای آنکه جرمکوهگرن
به نزد حلم تو همسنگ یک ستیر آمد
مبین به سردی طبعم که در تن از نوبه
هزار نوبتم امسال زمهریر آمد
و گرنه در همه آفاق دانی آنکه چو من
نه یک سخنور زاد و نه یک دبیر آمد
مرا به مهر تو ایزد سرشته است روان
از آن ز مدح توام طبع ناگزیر آمد
فسون چرخ مرا از تو دورکرد آری
هلاک سهراب از حیلت هجیر آمد
درین سفر همه قسم من از جهان گویی
بلا و رنج و غم و نقمت و زحیر آمد
ولی شکایتم از دست روزگار خطاست
که این مقدرم از ایزد قدیر آمد
توانگرست بحمدالله از خرد مغزم
اگر چه دست من از سیم و زر فقیر آمد
به جیش نظم مسخرکنم حصار هنر
به زیر پا چه غم ار فرش من حصیر آمد
ولیک با همه دانش خجالت از تو برم
چو قطرهیی که بر لجهٔ قعیر آمد
همی بمان که شود روشن از تو شام ابد
چنانکه صبح ازل از رخت منیر آمد
به آفتاب شبیهست شعر قاآنی
عجب نباشد اگر در جهان شهیر آمد
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: شعر "سحر بشیر ملکزاده اردشیر آمد" به توصیف زیبایی و جذابیت شخصیتی به نام اردشیر میپردازد. شاعر از احساس شوق و شادی ناشی از ملاقات این شخصیت سخن میگوید و او را بهعنوان سفیری از جانب خداوند معرفی میکند. او با اشاره به لطافت و نرمی اندام و رفتار اردشیر، میگوید که حضور او دردها و رنجهایش را فراموش کرده و به او آرامش میدهد. همچنین، شاعر به بزرگی و عظمت شخصیت اردشیر اشاره میکند و او را فراتر از سایرین میداند. در نهایت، احساس ناامیدی از زمانه و تقدیر را ابراز کرده و بر شکرگزاری از وجود اردشیر و صفات بینظیرش تأکید میکند. شعر به زیبایی و قدرت بیان احساسات شاعر را نشان میدهد و ستایشهای او از اردشیر بهخوبی به تصویر کشیده شدهاند.
هوش مصنوعی: صبح، پیامآور زیبای اردشیر به سراغم آمد و دوباره حس شوق و اشتیاق در من زنده شد.
هوش مصنوعی: هنوز روشنی صبح به طور کامل پیدایش نشده بود که آن ماهرو به سوی من آمد و مژدهای آورد.
هوش مصنوعی: غلام سیاهپوست شما از روی شادمانی فریادی کشید که به آقا مژده بدهید که از راه یکی پیامآور آمده است.
هوش مصنوعی: هنوز دوصد قدم دیگر باید بروم تا کسی از دو زلف تو با بوی خوش عطر بیاید.
هوش مصنوعی: گاه وقتی با اشراف و بزرگان دست میدهم، احساس میکنم که دست آنها به لطافت حریر است.
هوش مصنوعی: به محض اینکه او را در آغوش گرفتم، دستانم از سمت دوشهایش لغزید و در یک آغوش، مانند خمیری نرم شدم.
هوش مصنوعی: به نظر من، تمام زیباییهای او مانند لطافت و ظرافت اشعار شاعرانه است.
هوش مصنوعی: دو سال قبل ای کاش نامهای میآوردی، چون بهانهای برای قافیهام نیاز داشتم، اما افسوس که دیر رسیدی.
هوش مصنوعی: هرچند وقتی به ملاقاتم آمد، حال من آنقدر بد بود که آتش تب بیش از شدت گرما به نظر میرسید.
هوش مصنوعی: اما زمانی که رنج و درد من دور شد، گویی که پیامآور رحمت از آسمان به سراغم آمده است.
هوش مصنوعی: مرا از زنجیر رنج و درد رهایی بخشید، گمان نکن که بر تن من زرباف آمده است.
هوش مصنوعی: من نامهای را سپردم و وقتی آن را گشودم، بوی مشک در عمق آن به مشامم رسید.
هوش مصنوعی: این جمله اشاره دارد به اینکه نامهای وجود نداشت بلکه چیزی نوشته شده بود که پر از ارزش و زیبایی بود. حتی اگر سنگهای قیمتی در ظاهر رنگی تیره داشته باشند، باز هم ارزش و زیبایی خود را از دست نمیدهند.
هوش مصنوعی: آیا ممکن است دودهٔ او از مردمک چشم باشد که چشمان تار من به خاطر دیدن او روشن و روشنتر شده است؟
هوش مصنوعی: زمانی که او این شعر را میخواند، به حدی غرق در احساس و شوری بودم که صدایش مانند نوای چنگ باربد در گوشم طنینانداز شد و بمی و زنگی خاص داشت.
هوش مصنوعی: دوگوش من از شنیدن کلمات شیرین و دلپذیر پر شده، به طوری که دیگر نمیتوانم تحمل کنم و به همین دلیل از کلمات و بیانهای شیرین رها شدم.
هوش مصنوعی: از پا افکنده شده بودم از شدت تب، اما خوشحالم که محبت و دوستیم مرا نجات داد.
هوش مصنوعی: چه شکر و سپاسی میتوانم از بخشندگی او بگوییم در حالی که بزرگی و همت او به قدری زیاد است که هزار بخشندگی کوچک هم ارزش یک ذره از آن را ندارد.
هوش مصنوعی: همت و اراده او چنان گسترده و فراگیر است که بر تمام هستی تسلط یافته است، به گونهای که همت او به اندازه و عظمتی بزرگ و جهانی میرسد.
هوش مصنوعی: هر چه بخواهد انجام میدهد و به نظر میرسد که تمام خلق و جهانیان در تسلط او هستند.
هوش مصنوعی: روزی من ویژگیهای اراده و عزم او را در دل کوه خواندم، اما کوه نتوانست به این صحبتها پاسخ دهد و در واقع، در میانهی راه به سخن آمد.
هوش مصنوعی: ای بزرگزاده، تو با کمال عزت و بزرگی خود، مانند ذات پاک عقل، در خاطر من عزیز و باارزش آمدهای.
هوش مصنوعی: زمانی که زیبایی و عظمت تو را دیدم، احساس کردم که تمام جهان در چشم من کوچک و ناچیز است.
هوش مصنوعی: تنها زمانی میتوان به ویژگیهای برتر و بینظیر وجود تو پی برد که تو از عقل خود تصویر روشنی بدستیاری بگیری. در واقع، وجود پاک و شریف تو به اندازه عقل، بیهمتا و منحصر به فرد است.
هوش مصنوعی: در محل تو آسمانهای هفتگانه را دیدم که به شکل چیزی به کوچکی عرض یک دانه جو درآمده بودند.
هوش مصنوعی: لباس عقل، که نشانهای از وجود و جایگاه میباشد، برای تو به قدری کوچکند و مناسب نیست که نتواند جایگاه واقعیات را نشان دهد.
هوش مصنوعی: تو خود به اندازه دانش یک عالم بزرگ هستی، اما با توجه به اینکه بدنت کوچک است، به نظر میرسد که علم تو کمتر از آن چیزی است که در واقع داری.
هوش مصنوعی: از شدت ثروت و بینیازی، هر غنی به پناه تو میآید و هر گدایی که از بخشش تو درخواست کمک کند، به وجود تو متکی میشود.
هوش مصنوعی: ویژگیهای زیبای تو هر بار که قلم من مینویسد، مانند صدای بالهای جبریل از نوشتن بیرون میآید.
هوش مصنوعی: زندگی دشمن همچون تنوری سرد است که هیچکس نمیتواند در آن خوراکی لذتبخش بپزد. آرزوها و خواستهها، هر چه که باشند، در نهایت با ناکامی و نارضایتی به نتیجه میرسند.
هوش مصنوعی: مردم از دشمن تو بیزارند، گویی که از بوی سیر مادر و پدرش متنفرند.
هوش مصنوعی: معانی و واژهها با هم به رقابت میپرداختند، همانطور که یاد ستایش تو دیشب در ذهنم آمد.
هوش مصنوعی: بخش کمی از بخشش تو دنیا است و آنچه در آن وجود دارد نیز ناچیز است. چه برکت بزرگی که کسی با داشتن اندکی از آن، به فراوانی و زیادی دست یافته است.
هوش مصنوعی: از میدان های جنگی که پیش از این وجود داشت، دیگر هوای نبرد به قدری داغ و سوزان شده است که قابل تحمل نیست.
هوش مصنوعی: به زمین گفتند که به خاطر صدای بلند و خشمگین کسی، آتشین و پر از هیجان، همه چیز به هم ریخت و به هم خورد.
هوش مصنوعی: مخالفان وقتی دیدند که تیغ تو مانند آتش سوزان است، تصور کردند که صدای خروشان جهنم از گلوی تو بیرون میآید.
هوش مصنوعی: وقتی آن تیر را دید که به سوی تو پرتاب شده، بدخواهی با خود گفت که سرنوشت، شمشیری به دست گرفته و بار دیگر به خیر و خوشی بازگشته است.
هوش مصنوعی: وقتی خارپشت شروع به صحبت کرد، بر افراشتن خود را به نمایش گذاشت، زیرا چوب تیر بر تن دشمنش فرود آمد.
هوش مصنوعی: عقاب تو مانند تیری است که به کبوتر مرگ میزند و از هر سو، مانند بادی که به تندباد تبدیل میشود، به صدا درمیآید.
هوش مصنوعی: بدان که قهر تو میتواند جهان را ویران کند، اما رحمت تو به بندگان نجات میبخشد.
هوش مصنوعی: از خوششانسی و سرنوشت خوب منصور بر دنیا افتخار کن، زیرا ناصرالدین شاه به یاری تو آمده است.
هوش مصنوعی: در آن روز، مردی که به دلیل شانس خوبش به مقام والایی دست یافته و تاج و جواهراتی بر سر دارد، سرآمد و مورد توجه قرار گرفته است.
هوش مصنوعی: طاعت او بر هر دو گروه، یعنی جوانان و پیران، لازم است زیرا او به خوششانسی جوانان و نیز به خرد و دانش پیران مرتبط است.
هوش مصنوعی: آسمان چگونه میتواند بر خلاف نظم و ترتیب عمل کند، در حالی که اداره و ساماندهی این ملک به عهدهٔ امیر است؟
هوش مصنوعی: مهین اتابک اعظم، که در بین بزرگان و سرآمدان قرار دارد، مانند دریایی است که از غدیر کوچکتر نیست.
هوش مصنوعی: ای ستاره درخشان، تو که در برابر شخصیت و بردباریات، به اندازهی یک دانهی کوچک به نظر میرسد، حتی سنگینی کوهها!
هوش مصنوعی: به دلیل سردی خوی و روحیهام، نباید از این قضیه ناامید شوی که در این سال به شدت و یخبندان میگذرانم.
هوش مصنوعی: اگر نه، در همه جهان میدانی که مانند من نه تنها یک شاعر به دنیا آمده، بلکه نه یک نویسنده هم وجود دارد.
هوش مصنوعی: روح من از عشق تو آفریده شده است و به همین دلیل است که به ستایش تو مجبورم.
هوش مصنوعی: چرخ فلک مرا از تو دور کرد و به همین دلیل بود که سهراب به خاطر فریب هجیر نابود شد.
هوش مصنوعی: در این سفر، انگار همه نوع بلا و رنج و غم و مشکلات به سمت من آمدهاند.
هوش مصنوعی: شکایت از سختیهای زندگی اشتباه است، زیرا این سرنوشت من از سوی خداوند توانای است.
هوش مصنوعی: خوشبختانه من از نظر عقل و هوش غنی هستم، هرچند که از نظر مالی ممکن است وضعیت خوبی نداشته باشم.
هوش مصنوعی: این بیت به بیان ناپایداری و عدم اهمیت ظواهر میپردازد. شاعر میگوید که حتی اگر آثار هنری و زیباییهای ظاهری به سطحی ناچیز و بیاهمیت تبدیل شوند، او نگران نیست، زیرا ارزش واقعی هنر و خلاقیت به چیزهای مادی و ظاهری محدود نمیشود. به عبارت دیگر، او احساس میکند که هنر و استعدادی که دارد از چیزهای مادی فراتر است و نباید به عواملی مانند جنس فرش یا وضعیت ظاهری آن اهمیت داد.
هوش مصنوعی: با اینکه دانشی دارم، از تو خجالت میکشم مانند قطرهای که به عمق دریا میافتد.
هوش مصنوعی: بمان تا تاریکی ابدی روشن شود، همانطور که صبح آغازین از نور تو پیدا شد.
هوش مصنوعی: شعر قاآنی مانند آفتاب است و طبیعی است که در دنیا معروف و شناخته شده شود.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
به بام قصر چو آن ماه دلپذیر آمد
دل شکسته من باز در نفیر آمد
دگر چو نوبت آن کودک صغیر آمد
ز چرخ پیر خروش ملک به زیر آمد
به جان نثاری بابا، ز گاهواره ی ناز
نخورد شیر تو گفتی چو بچه شیر آمد
که گر، به جثّه صغیرم ولی به رتبه کبیر
[...]
جواب نامه ام از نزد دوست دیر آمد
دلم ز دیری آن از حیات سیر آمد
بلی چگونه دلی از حیات گردد سیر
که زیر حلقه گیسوی او اسیر آمد
رهائی دل از آن بند زلف ممکن نیست
[...]
نشسته بودم و دیدم ز در بشیر آمد
که خیز و جان و دل آماده کن امیر آمد
امیرِ مملکتِ حُسن با چنان حشمت
چه خواب دید که سر وقتِ این فقیر آمد
چو دید از غمِ هجرانش سخت دلگیرم
[...]
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.