یار نیکوتر از آنست که من دیدم پار
باش تا سال دگر خوبترک گردد یار
پار یک بوسه به صد عجز نمیداد به من
خود به خود میدهد امسال به من بوسه هزار
بسکه بوسیدهام امسال لب نازک او
از لبش جای سخن بوسه چکد ازگفتار
پار میجست کنار از من و امسال همی
بوسها رشوه دهد تاش در آرم به کنار
زانسوی بوسه مرا کار کشیدست کنون
بس که میبینم کز بوسه ندارد انکار
شعر کردست شعار خود و زینرو با من
رام گشتست بدانگونه که گویند اغیار
یارب این آبله رو ابلهک مفلس زشت
بچه تدبیر به شیرین پسران گردد یار
هر کجا هست غزلگوی غزالی در شهر
پی صیدش همه دم دام نهد از اشعار
لب خوبان مگس نحل و ندیدم جز او
عنکبوتیکه نماید مگس نحل شکار
راست گویند حکیمان جهان دیده که نیست
لاله بیداغ و شکر بیمگس وگل بیخار
نشود شاهد زیبارو جز همدم زشت
نخورد خربزهٔ شیرین الّا کفتار
الغرض پار اگر یار مرا دادی بوس
از سر خشم یکی را دو همی کرد شمار
وینک امسال چو بر روی و لبش بوسه زنم
شصت را شش شمرد سی را سه چل را چار
هی همی شعر ز من گیرد و هی بوسه دهد
خرم آنکو چو منش شعر فروشیست شعار
هرکه یک شعر مرا بیند اندر بر او
حالیاندر عوض او دهدش بوسه هزار
کاغذ شعر مرا پار اگر میبردند
به یکی کاغذ دارو نخریدی عطار
لیکن امسال به تقلید بت سادهٔ من
کمترین شعر مرا هست رواج دینار
یار تنها نه چنینست که هر جا صنمی است
از پی شعر و غزل در بر من جوید بار
هر پریرو که بدو شعر مرا برخوانی
به تو مشتاق بود چون به گل سرخ هزار
شعر من همچو عزایم شده افسون پری
که پریوار کند ساده رخان را احضار
شعر من گر به سر زلف نکویان بندی
با تو آنگونه شود رام که با افسون مار
هر کسی شعر من امروز فروشد به سلم
ده دو افزون خرد از نقرهٔ خالص تجار
خادم خانه همی شعر مرا میدزدد
کش فروشد عوض سیم و طلا در بازار
هرشب آید بر من دوست چو یک خرمن گل
وز لب خود دهدم قند و شکر یک خروار
منکنون کرم قزم آن لب یاقوتی توت
زان خورم توت و ز اشعار تنم هر دم تار
شعر من راست به ابریشم گیلان ماند
که خرندش بهسلف پیلهوران در امصار
غالبآ شعر من اینگونه از آن رایج شد
که پسند افتاد در حضرت مخدوم کبار
آن حسن اسم و حسن رسم کهگویی ز ازل
خلقگشتست ز خلق خوش او باد بهار
آنکه یارد ز پی منع حوادث شب و روز
گرد بر گرد جهان را کشد از حزم حصار
ابر نیسان اگر از همت او جوید فیض
عوضگل همه یاقوت دمد از گلزار
کف او گویی آتش بود و سیم سپند
زان نگیرد نفسی در بر او سیم قرار
پنج ماهیست به دریای کفش پنج انگشت
گرچه ماهی نشنیدم که بود گوهربار
در سه ماهیش یکی مار بود نامشکلک
لیک ماری که از و مشک بود در رفتار
مار دیدی که گهر بارد بر صفحهٔ سیم
یا شنیدی که کند مشک به کافور نثار
مار دیدیکه فشاند به دل زهر شکر
یا خورد در عوض خاک سیه مشک تتار
مار دیدستی چون نحل فرو ریزد شهد
مار دیدستی چون نخل رطب آرد بار
نی نه مارس یکی طوطی شکر شکنست
زان دمادم به سوی هند پرد طوطیوار
طوطی ار پرّش سبزستی و منقارش سرخ
او بود طوطی زرین پر مشکین منقار
عنبر آرد اگر از بحر کفش نیست عجب
عنبر آرند بلی مردم از دریا بار
ای که گر آیت حزم تو بر اعدا بدمند
در نهانخانهٔ تقدیر ببینند اسرار
تا که کالای وجود تو به بازار آمد
آسمان بر در دکان عدم زد مسمار
کلک سحار تو چون شعر نویسدگویی
صورت روح کند بر پر جبریل نگار
گر تو گویی نبی استم من و شعرم معجز
بر به پیغمبریت من کنم اوّل اقرار
عوض کوزه همه جام جم آرد بیرون
گر مثلکوزهیی از فخر تو سازد فخار
صاحبا خواستم از شاه تیولی در فارس
پیش از آنی که به شیراز ز ری بندم بار
شاه فرمود تیول تو بود ملک سخن
مر ترا همچو رعیت شعرا باجگزار
چه تیولست ازین به که محوّل داریم
وجه مرسوم تو بر صنفی از اصناف دیار
از قضا زنده بد آن روز مهین مستوفی
کش بیامرزاد از فضل فراوان دادار
گفت آن بهکه به قصابانش فرمان بدهیم
تا همی چرب زبانتر شود اندر اشعار
شاه پذرفت و از آن پس که گرفتم فرمان
از پی آمدن فارس ز شه جستم بار
چون به شیراز رسیدم در هرجایی من
گشت مایل به بتی سنگدلی سیم عذار
دلبری ساده که بد موی سیه بر رویش
چون یکی دستهٔ سنبل که دمد از گلنار
لب او با همه گلشکر و گلقند که داشت
در شگفتم که چرا بود دو چشمش بیمار
جز خطش در شکن زلف ندیدمکه روند
فوجی از مورچگان در شب تاری به قطار
جز رخش در خمگیسو نشنیدم که کسی
روز رخشنده کند تعبیه اندر شب تار
اطلسی جز رخ زیباش ندیدم همه عمر
کز ملاحت بودش پود وز نیکویی تار
زلف پیچانش طومار صفت خم در خم
ثبت کرده غم دلها همه در آن طومار
الغرض از پی مرسوم نرفتم دیگر
زانکه دیوانهٔ خوبان نرود از پیکار
لیکن امسالکه شدکیسه ام از زر خالی
من شدم بیزر و مهروی من از من بیزار
سرو گلچهرهٔ من غنچه صفت شد دلتنگ
تا شد ازسیم تهی پنجهٔ من همچو چنار
خویش را گفتم لاقیدی و رندی تاکی
زین محبت بگذر انده و محنت بگذار
چون حوالت شده مرسوم تو بر میش کشان
اینک امضا را شو خویشکشان زی سالار
خویشتن در عوض میش فدا کن بر میر
تا مگر از کرم میر شوی برخوردار
ناظمکشور جم میر عجم شیر اجم
خصم یم کان همم بحر کرم کوه وقار
رفتم وگفتم و پذرفت و هماندم فرمود
به مهین منشی عبدالله توقیع نگار
که ز قاآنی فرمان مبارک بستان
بهمان نوع که خواهد دلش امضا میدار
او قلم قط زد و زانو زد و فرفر بنوشت
نامهیی چون پر طاووس پر از نقش و نگار
برد زی میرش و زد مهر وز مهر آمد و داد
زود بگرفتم و بوسیدمش از جان صدبار
لیک بازم زعنا بار گرانیست بدل
باری از یاری تو بو که سبک گردد بار
عشر آن راتبه هر سالکند کم دیوان
هست از آن کم شدنم بر دل رنجی بسیار
دارم امیدکه بخشد به تو آن عشر امیر
تو به من بخشی و من نیز به طفلان صغار
خواهش دیگرم آنست که آن امضا را
میر از خامهٔ خود زیب دهد چون فرخار
به خط خویش نماید به کلانتر مرقوم
که تو مرسوم فلان را بده و عذر میار
بدو قسط اول سال آن را از میش کشان
بستان وجه بکن سعی و محصل بگمار
هم بدینسان بدهش نقد به هر سال دگر
تا کند از دل و جان مدح شهنشاه شعار
هم مرا بود بهر ساله ز شه انعامی
که نه امسال رسیدست و نه پیرار و نه پار
میر فرمود تو بنویسی و خود بنویسد
نامهیی چند به دربار شه شیرشکار
تا مگر عاطفت خواجهٔ اعظم گردد
مر مرا یمن یمینش سبب یسر یسار
بر به مرسوم من انعام من افزوده شود
تنم از رنج شود ایمن و جان از تیمار
یا مرخص کندم میر که در خدمت تو
به ری آیم مگرم کار شود همچو نگار
این سه کار ار شود از لطف عمیم تو درست
به سر و جان تو کز چرخ برین دارم عار
هیچ دانی چکنم مختصری شرح دهم
تا ز طول سخنت مینشود طبع فکار
بخرم خانئکی همچو یکی باغ بهشت
صورت ساده رخان نقشکنم بر دیوار
شاهدی غضبان گیرم که زند سیلی و مشت
نهکه هرلحظهگشاید ز میان بند ازار
گلرخ و سرو قد و لاله لب و نسرین بر
دلکش ومهوش مشکین خط و سیمین رخسار
لب میگونش چو بر مه نقطی از شنگرف
گرد آن نقطه خطش دایرهیی از زنگار
همه اسباب طرب گرد کنم در خانه
از می و بربط و رود و نی و عود و دف و تار
صد خم کهنه ستانم همه قیر اندوده
قرب صد خروار انگور خرم از خلار
آنگه انگورکنم دانه و ریزم در خم
هی همی لب زنمش بیگه وگه لیل و نهار
تا بدان گه که چو دیوانه کف آرد بر لب
و آب انگور شود سرختر از آب انار
زان شوم مست بدانگونهکه در بیداری
می ندانمکه به شیراز درم یا بلغار
هر زمانیکه خورم باده به یاد تو خورم
هم بهجای تو زنم بوسه به رخسار نگار
هی زنم ساغر و هی بوسه زنم بر رخ دوست
هی خورم باده و هی نقل خورم از لب یار
بر سر تخت سرینتثن بکشم هرشب رخت
هم بدانسان که رود کبک دری بر کهسار
تا خدایم به صف حشر بیامرزد جرم
همه مدح تو کنم در عوض استغفار
سال عمر تو چو تضعیف بیوت شطرنج
باد چندانکه به صد جهد درآید به شمار
فرخی گرچه بدین وزن و قوافی گفته
شهر غزنین نههمانست که من دیدم پار
لیک بر تربتش این شعر کس ار بر خواند
آفرین گوید و از وجد بجنبد به مزار
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: شاعر در این شعر به عشق و محبت اشاره دارد و تفاوتی را بین گذشته و حال خود در ارتباط با معشوقش بیان میکند. او از بوسهها و لبنیاز معشوقش در سالهای مختلف صحبت میکند و میگوید که امسال محبت و بوسههای بیشتری از او دریافت کرده است.
شاعر به زیباییهای ظاهری معشوق و خواستههای خود از او اشاره میکند و از حکیمان و دانایان گذشته نقل قول میکند که زیبایی و عشق معمولاً با برخی رنجها همراه است. او همچنین به مسائلی مانند شعر و هنر اشاره میکند و میگوید که شعرهایش به محبوبش نزدیک شده و هر کسی که به او این شعرها را بدهد، طمع بوسههای معشوق را خواهد داشت.
شاعر به انتظار یاری از یک حاکم و همچنین درخواستهایی از او به منظور تأمین معیشت اشاره میکند. او در نهایت از دلبری و عشق نسبت به معشوقش صحبت میکند و این عشق را به عنوان مایهی نشاط و شادی در زندگیاش میداند. شعر به این معنا است که عشق واقعی و خالص همیشه با زیبایی و شادی همراه است و انسان را به سوی هنر و زیبایی سوق میدهد.
هوش مصنوعی: دوست من از آنچه که تا کنون دیدهام بهتر است، امیدوارم که تا سال آینده او به مراتب بهتر شود.
هوش مصنوعی: یک بوسه به تعداد زیادی از خواهشها و التماسهای من نمیارزد. امسال به طور طبیعی و بدون هیچ تلاشی برای من هزار بوسه میدهد.
هوش مصنوعی: امسال به اندازهای لب زیبا و نازک او را بوسیدهام که حالا حرفهای او هم بوی بوسه میدهد.
هوش مصنوعی: او در تلاش است که از من فاصله بگیرد، اما من همواره با محبت و عشق به او نزدیک میشوم و سعی میکنم محبتهایم را به او تقدیم کنم تا بتوانم دوباره او را به آغوش بگیرم.
هوش مصنوعی: از آن طرف، بوسهای که بر من زده شد، کارش اثر گذاشت. حالا دیگر، هر بار که میبینم، متوجه میشوم که از بوسه نمیتوان انکار کرد.
هوش مصنوعی: شعر خود را به عنوان نشانهای از شخصیتش قرار داده و به همین خاطر، رفتار او با من تغییر کرده است، به طوری که دیگران نیز این تغییر را مشاهده میکنند.
هوش مصنوعی: ای خدا، این زشتروی بیپولی که به خاطر کمفکریاش زندگی را سخت میگیرد، آیا میتواند با شیرینی و محبت پسران تغییر کند و بهتر شود؟
هوش مصنوعی: هر جا که باشد شعر و نغمهای از عشق و زیبایی، در این مکان، هر لحظه به دنبال زیباییها هست و با اشعارش دام به چنگ میآورد.
هوش مصنوعی: لب خوبان شیرینتر و جذابتر از مگس عسل است و من هیچ عنکبوتی را ندیدهام که مانند او مگس عسل را شکار کند.
هوش مصنوعی: حکیمان میگویند که در دنیا هیچ چیز خوب و زیبایی وجود ندارد که بدون زحمت و مشکلات همراه باشد. لاله زیبای طبیعت همیشه نشانه داغ و رنجی است، شکر هم بدون مگس نمیتواند وجود داشته باشد و گلها نیز همیشه خارهایی دارند. در واقع، زیباییها و خوشیها غالباً با درد و سختی همراه هستند.
هوش مصنوعی: فقط در کنار زیباییها نمیتوان به خوشی و لذت واقعی دست یافت و ممکن است که در کنار زشتیها و ناپسندیها، شیرینی زندگی را تجربه کرد.
هوش مصنوعی: به هر حال، اگر تو من را به خاطر خشم خودت ببوسی، باید بگویی که چه کسی را دو بار میبوسی.
هوش مصنوعی: امسال وقتی که بر صورت و لبش بوسه میزنم، میشمارم که شصت را به جای شش، سی را به جای سه و چل را به جای چهار میشمارم.
هوش مصنوعی: شعر از زبان من بیرون میآید و لذت میبخشد، مانند بوسهای که به کسی داده میشود. خوشا به حال آن کسی که مثل من، در فروش شعر، هنر خود را به نمایش میگذارد.
هوش مصنوعی: هر کس که یکی از اشعار من را بخواند، حالتی به او منتقل میشود و به جای آن، هزار بوسه از او دریافت میکند.
هوش مصنوعی: اگر کاغذ شعر من را پاره میکردند، تو دیگر دارویی نمیخریدی، ای عطار!
هوش مصنوعی: اما امسال به پیروی از بت سادهام، شعر من کمنظیر در بازار رونق دارد.
هوش مصنوعی: دوست من تنها اینطور نیست که هر جا زیبایی وجود داشته باشد، به دنبال شعر و غزل و زیبایی در کنار من باشد.
هوش مصنوعی: هر زنی که شعری از من را بخواند، به تو بسیار علاقهمند خواهد شد، مثل هزاران گل سرخ.
هوش مصنوعی: شعر من مانند عزای یک پری شده و به گونهای جادوئی است که صورتهای ساده را به سمت خود میکشاند.
هوش مصنوعی: اگر شعر من به زیبایی موهای نازنینان آراسته شود، آنگاه به آرامشی دست مییابد که انگار با جادو و افسون مار همراه است.
هوش مصنوعی: هر کسی امروز شعر من را بفروشد، به اندازهای که به دست آورد، از دانش و فهم بیشتری برخوردار خواهد شد؛ این دانش نمیتواند با نقرهٔ خالص تاجران برابری کند.
هوش مصنوعی: شاعر به این اشاره میکند که خدمتکار خانهاش شعری که او نوشته را میدزدد و به جای آنکه به ارزش واقعی آن توجه کند، آن را در بازار به قیمت پایینتری میفروشد.
هوش مصنوعی: هر شب دوست مانند خوشهای از گلها به سراغ من میآید و من از لبهایش شیرینی و لذت زیادی دریافت میکنم.
هوش مصنوعی: من اکنون به خاطر لبهای یاقوتیات، شوری از عشق و زیبایی را در وجودم حس میکنم و هر لحظه با اشعار تنم درگیر هستم.
هوش مصنوعی: شعر من مانند ابریشم گیلان است که در شهرها و مناطقی که پیلهوران در آن فعالیت میکنند، استفاده میشود.
هوش مصنوعی: شعر من اغلب به این صورت مورد توجه و پسند افرادی قرار گرفته که در مقامهای بزرگ و محترم هستند.
هوش مصنوعی: او زیباییای دارد که هم نام و هم شکلش دلربا و خیرهکننده است، گویی از آغاز زمان برای زیبا بودن خلق شده و زیباییاش مانند نسیم بهاری تازه و دلنشین است.
هوش مصنوعی: آنکه در پی دوری از بلاها و مشکلات شب و روز است، به دور از تمام این مسائل، با هوشیاری و احتیاط به زندگی خود ادامه میدهد.
هوش مصنوعی: اگر ابر بهار از اراده او بخواهد، به جای گل تنها یاقوتها از باغ میروید.
هوش مصنوعی: به نظر میرسد که دستان او مانند آتش میسوزد و هیچ کس نمیتواند یک نفس آرام در کنار او بکشد.
هوش مصنوعی: پنج ماه است که در آب دریایی به اندازه یک کفش پنج انگشت زندگی میکنم. هرچند که هیچ ماهیی ندیدم که ارزشمند و جواهرگونه باشد.
هوش مصنوعی: در میان کائنات، در حیاط زندگی، یکی از مخلوقها، مار بودن نامش کلک. اما این مار، با دیگر ماریها متفاوت بود. او دارای طبیعتی لطیف و خوشبو بود، شبیه بوی مشک. رفتار و ویژگیهای او نشان میدهد که هر مخلوقی میتواند فرق کند و جنبههای خاص خود را داشته باشد.
هوش مصنوعی: مار را دیدهای که چگونه بر روی سطح نقره یا شن، جواهر میبارد؟ یا شنیدهای که چگونه مشک را بر کافور میپاشند؟
هوش مصنوعی: مار را دیدهاید که آیا زهر خود را به دل میافشاند یا در عوض خاک سیاه میخورد؟
هوش مصنوعی: اگر ماری را دیده باشی، میتوانی ببینی که مانند زنبور عسل، شهد و سم خود را رها میکند. همچنین اگر نخیلی را دیده باشی، میفهمی که مانند آن درخت، میوه و بار خوبی به دنیای ما میآورد.
هوش مصنوعی: چوب نی به شکل طوطیای است که شکر را میشکند و از آن سو، بوی خوش به طرف هند میوزد.
هوش مصنوعی: اگر طوطی پرهای سبز و منقار قرمزی داشته باشد، طوطی دیگری هم وجود دارد که پرهای طلایی و منقار سیاه دارد.
هوش مصنوعی: اگر عنبر از دریا به کفش نیافتد، جای تعجب نیست که مردم از دریا بار بیاورند.
هوش مصنوعی: ای کسی که اگر نشانهٔ تدبیر و عقل تو بر دشمنان نمایان شود، در دل تقدیر و سرنوشت، رازهای پنهان را خواهند دید.
هوش مصنوعی: زمانی که وجود تو به عرصه دنیا قدم گذاشت، آسمان برای ثبت و نشان دادن تو بر در مغازه عدم کوبید.
هوش مصنوعی: قلم تو در صبحگاه مانند شعر سرودن است، گویی که روح بر پر جبرئیل نقش میزند.
هوش مصنوعی: اگر تو بگویی که من پیامبر هستم و شعری که میسرایم معجزه است، من اولین کسی خواهم بود که به پیامبری تو اعتراف میکنم.
هوش مصنوعی: اگر کسی مانند کوزهای که از آن میتوان جام جم را بیرون آورد، برای تو افتخار و بزرگی بسازد، به جای کوزه، همه عالم را به تو تقدیم میکند.
هوش مصنوعی: دوست عزیز، از تو درخواست دارم که قبل از اینکه به شیراز سفر کنم، از شاه یک تیول در فارس برایم بگیری.
هوش مصنوعی: پادشاه فرمود: تو مالک و صاحب سخن هستی، اما مانند رعیت، شاعران باید به تو مالیات بدهند.
هوش مصنوعی: این متن به نوعی به تفاوت میان افراد و وضعیتهای اجتماعی در یک جامعه اشاره دارد. به طور کلی این مفهوم را میتوان به این شکل بیان کرد که بهتر است به جای توجه به محدودیتهای تحمیلی و نامناسب، به وضعیتها و شرایطی که برای هر فرد یا گروه خاص قابل قبول و ارزشمند است، تمرکز کنیم. در این راستا، بر روی آنچه که در زندگی تجربه میشود و ارزشهای مرسوم در جامعه تأکید میشود.
هوش مصنوعی: در آن روز خاص، به طرز شگفتانگیزی شخصی زنده بود به نام مستوفی، که به واسطهی فضل و رحمت فراوان خداوند، مورد لطف و مهربانی قرار گرفت.
هوش مصنوعی: گفت آن بهتر است که به قصابان دستور دهیم تا در شعرهایشان زبانشان نرمتر و فصاحت بیشتری پیدا کند.
هوش مصنوعی: سلطان قبول کرد و از آن لحظه به بعد، وقتی که دستور آمدن فارس را از او دریافت کردم، بار سفر را بر دوش گذاشتم.
هوش مصنوعی: زمانی که به شیراز رسیدم، در هر گوشهای از شهر، به سوی معشوقی سنگدل و با چهرهای نقرهای جذب شدم.
هوش مصنوعی: عشقی بیپیرایه و بیتکلف که موهای سیاهش بر چهرهاش، مانند دستهای از سنبلهایی است که از درختان گلنار میروید.
هوش مصنوعی: لب او با تمام زیباییها و شیرینیهایی که داشت، من را شگفتزده میکند که چرا چشمانش در رنج و ناراحتی هستند.
هوش مصنوعی: در غیر از نشانههای زیبای زلف او، چیزی ندیدم که شبیه گروهی مورچهها در تاریکی شب به ردیف و صف در حال حرکت باشند.
هوش مصنوعی: جز زیبایی چهرهاش، چیزی ندیدم که بتواند در دل شب تار، نور و روشنی را به ارمغان بیاورد.
هوش مصنوعی: در تمام عمرم، جز چهره زیبا و دلربای او چیز دیگری ندیدم که زیباییاش مانند پود لطیف و نازک باشد و نیکوییاش چون تارهای زیبا جلوهگر باشد.
هوش مصنوعی: زلفهای پیچیده او مانند طوماری است که در آن ویژگیها و غمهای دلها به تصویر کشیده شده است.
هوش مصنوعی: من به دنبال روشهای رایج نرفتم، زیرا دیوانه عاشق زیباییها، هرگز به دنبال کار نمیافتد.
هوش مصنوعی: اما امسال که کیسهام از طلا خالی شده، من بدون سرمایه ماندهام و محبوب من از من دوری میکند.
هوش مصنوعی: سرو زیبای من به دلایلی دلتنگ و ناراحت شد و به خاطر این دلنگرانی، از زیبایی و جذابیتش مانند شاخهٔ چناری که از سیم خالی شده باشد، کاسته شد.
هوش مصنوعی: به خودم گفتم که بیخیالی و سرگرمی را در پیش بگیر، تا اینکه از این عشق و محبت دل بکنم و از غم و اندوه رها شوم.
هوش مصنوعی: به محض اینکه کارت به دیگران محول شده، اکنون زمان آن است که خودت را آماده کنی و با دوستانت همکاری کنی تا به هدف برسی.
هوش مصنوعی: برای دستیابی به نعمتها و کرامتهای یک شخص بزرگ، باید از خودگذشتگی کرد و بعضی از خواستهها را فدای او نمود.
هوش مصنوعی: ناظم کشور جم، که میرزای عجم و شیر سرزمین اجن است، دشمنی دارد مانند دریای عظیم که همواره با بزرگواری و وقار خود در دل کوهها قرار دارد.
هوش مصنوعی: رفتم و صحبت کردم و او پذیرفت. در همان لحظه گفت به منشی بزرگ عبدالله نامهای بنویس.
هوش مصنوعی: از قاآنی درخواست کن که از او اجازه بگیری و هر چیزی که دلش میخواهد را امضا کن.
هوش مصنوعی: او با قلمش خطوطی زیبا و پرجزئیات نوشت و در حالی که زانو زده بود، نامهای مانند پر طاووس را با رنگها و طرحهای متفاوت به رشته تحریر درآورد.
هوش مصنوعی: من از میرش دور شدم و با تابش خورشید، به سرعت او را گرفتم و صد بار از عمق وجودم او را بوسیدم.
هوش مصنوعی: اما باز هم بار سنگینی بر دوش دارم، ولی اگر کمکی از جانب تو به من برسد، بار من سبک خواهد شد.
هوش مصنوعی: هر سال که گذشت، مقام و رتبهی آن ده (عشر) کمتر میشود و این کم شدن برای من که دل پر رنجی دارم، بسیار سخت و آزاردهنده است.
هوش مصنوعی: امید دارم که تو از سهم خود به من عطا کنی و من نیز همانند تو به کودکان کوچک کمک کنم.
هوش مصنوعی: دیگر خواستهام این است که آن امضا را مانند فرخار با زیبایی از قلم خود بیافریند.
هوش مصنوعی: او به دستور خود، نامهای برای کلانتر مینویسد و میگوید که فلان چیزی را به تو بدهد و در عذرخواهی هم تأکید میکند.
هوش مصنوعی: در ابتدای سال، مبلغ مورد نظر را از دامدار بگیر و تلاش کن تا مبلغ را به دست آوری و فردی را برای جمعآوری آن تعیین کن.
هوش مصنوعی: به همین شکل هر سال به او پاداش نقدی بده، تا از دل و جانش برای ستایش شاه شعری سرود.
هوش مصنوعی: من هر سال از شاه هدیهای میگرفتم، اما نه امسال و نه سالهای گذشته چیزی به من نرسید.
هوش مصنوعی: میر دستور داد که تو بنویسی و خود نیز چند نامه به دربار شاه شیرشکار بنویسد.
هوش مصنوعی: شاید عاطفت و محبت بزرگی از سوی مولا به من عطا شود، چرا که خوشبختی من به دست او و برکت اوست.
هوش مصنوعی: بر اساس رسم و عادت من، اگر از من پاداشی به درستی افزوده شود، بدنم از رنجها در امان خواهد بود و جانم از درد و رنج آسوده خواهد شد.
هوش مصنوعی: اگر مرا مرخص کنی، میخواهم به ری بیایم تا در خدمت تو باشم، امیدوارم کارهایم مثل کار نگار به خوبی پیش برود.
هوش مصنوعی: اگر این سه کار با لطف و همراهی تو به خوبی انجام شود، هم به سر و جان تو بستگی دارد و هم من از اینکه در این دنیا وجود دارم شرمنده نیستم.
هوش مصنوعی: میخواهم به طور مختصر توضیح دهم تا نتوانی سخنرانیت را طولانی کنی و ذهن من خسته نشود.
هوش مصنوعی: میخواهم خانهای بخرم که به زیبایی باغ بهشت باشد و چهرهی ساده و زیبا را بر دیوار آن نقش بزنم.
هوش مصنوعی: من شاهدی خشمگین به دست میگیرم که به جای زدن سیلی و مشت، هر لحظه از میان بند و زنجیر، نالهام را به گوش میرساند.
هوش مصنوعی: صورت زیبا و دلربا، با ویژگیهای خاصی مانند چهرهای شبیه گل و قدی همانند سرو، لبانی به رنگ لاله و نسرینی، همه اینها با جذابیتی گرانبها در دل مینشیند. خطوطی تیره و روشن بر چهرهاش، زیبایی او را دوچندان کرده است.
هوش مصنوعی: لبانش مانند میگونی است که وقتی بر روی ماه نقطهای از شنگرف مینشاند، دور آن نقطه دایرهای از زنگار ایجاد میشود.
هوش مصنوعی: در خانه تمامی وسایل خوشی و شادمانی را جمع میکنم، از شراب و آلات موسیقی مانند بربط و نی و عود و دف و تار.
هوش مصنوعی: من تا صد خم کهنه را با قیر پر میکنم، اما خوشحالی من از صد خروار انگور شیرین به خاطر سرسبزی و زندگی است.
هوش مصنوعی: در این شعر، شاعر از عمل برداشت انگور صحبت میکند و به شکلی توصیف میکند که دانههای انگور را در ظرفی میریزد و constantly از آن شراب مینوشد، چه در شب و چه در روز. این اشاره به لذتبردن از زندگی و غرق شدن در لذتهای آن دارد.
هوش مصنوعی: تا وقتی که به حالت جنون بیفتد و کف از دهانش بیافتد، رنگ آب انگور از آب انار نیز سرختر خواهد شد.
هوش مصنوعی: از آن حالتی که در مستی دارم، به گونهای است که حتی در بیداری نمیدانم که آیا در شیراز هستم یا در بلغار.
هوش مصنوعی: هر وقت که مشغول نوشیدن شراب میشوم، یاد تو برایم زنده میشود و به جای تو، بوسهای به صورت محبوبم میزنم.
هوش مصنوعی: من مدام جام را پر میکنم و بر چهرهی محبوبم بوسه میزنم، مدام شراب مینوشم و از لب یارم نقل و حکایت میشنوم.
هوش مصنوعی: هر شب بر تخت تو رخت میپوشم، درست مانند اینکه کبک دری بر کوهسار مینشیند.
هوش مصنوعی: تا زمانی که خداوند در روز قیامت مرا ببخشد، به خاطر خطاهایم همه چیز را در مدح و ستایش تو بیان میکنم و در عوض از او طلب بخشش میکنم.
هوش مصنوعی: سالهای عمر تو مانند تحلیل قدرت خانههای شطرنج است، هرچند تلاش کنی، به سختی میتوانی شمارش کنی.
هوش مصنوعی: فرخی، هرچند شعرهایی به این شکل و با این قافیهها در غزنین سروده است، اما آنچه من در مورد این شهر دیدم، متفاوت و منحصر به فرد است.
هوش مصنوعی: هر کس که بر روی قبر او این شعر را بخواند، باید آن را با تحسین بگوید و در برابر عظمت او احساس شور و نشاط کند.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
شهر غزنی نه همانست که من دیدم پار
چه فتاده ست که امسال دگرگون شده کار
همین شعر » بیت ۹۷
فرخی گرچه بدین وزن و قوافی گفته
شهر غزنین نههمانست که من دیدم پار
گر شود بحر کف همت تو موج زنان
ور شود ابر سر رایت تو توفان بار
بر موالیت بپاشد همه در و گوهر
بر اعادیت ببارد همه شخکاسه و خار
ای ز کار آمده و روی نهاده به شکار
تیغ و تیر تو همی سیر نگردند ز کار
گاه تیغ تو بر آرد ز سر دشمن گرد
گاه تیر تو بر آرد ز بر شیر دمار
هیبت تیغ تو و تیر تو دارد شب و روز
[...]
دی در آمد ز در آن لعبت زیبا رخسار
نه چنان مست بغایت ، نه بغایت هشیار
طربی در دل آن ماه نو آیین زنبیذ
اثری در سر آن لعبت زیبا رخسار
از خم زلفش برگ سمنش غالیه پوش
[...]
بوستانبانا امروز به بستان بدهای؟
زیر آن گلبن چون سبز عماری شدهای؟
آستین برزدهای دست به گل برزدهای؟
غنچهای چند ازو تازه و تر بر چدهای؟
دستهها بسته به شادی بر ما آمدهای؟
[...]
هرکه در پیش تو بر خاک بمالد رخسار
ملک کونین مسخّر بودش لیل و نهار
دگران گر به قدم بر سر کوی تو روند
من به سر بر سر کوی تو روم مجنونوار
سلطنت غیر تو کس را نسزد ز انکه به لطف
[...]
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.