گنجور

 
قاآنی

آفرین برکلک سحرانگیز آن صورت‌نگار

کز مهارت برده معنیها درین صورت به ‌کار

راست پنداری مثالی ‌کرده زین تمثال نقش

از عروس ملک و شوی بخت و زال روزگار

کرده یکسو نوعروسی نقش‌ کاندر صورتش

هر که بگشاید نظر عاشق شود بی‌اختیار

از تنش ‌بیدا نزاکت همچو نرمی از حریر

در رخش پنهان لطافت همچو گرمی از شرار

خیزران‌قد ارغوان‌خد ضیمران‌مو مشک‌بو

سیم‌سیما سروبالا ماه‌پیکر گلعذار

چشم‌او بی‌سمه‌همچون‌چشم‌نرگس‌دلفریب

زلف او بی‌شانه همچون زلف سنبل تابدار

بی‌عبارت رازگوی و بی‌اشارت رازجوی

بی‌تکلم دلفریب و بی‌تبسم جان‌شکار

بی‌سروداز وجد در حالت‌چو شمشاداز نسیم

بی‌سروراز رقص‌در جنبش‌چو گل‌بر شاخسار

از دو زلف او ودیعت هرچه درگردون فریب

در دو چشم او امانت هرچه در مستی خمار

فتنهٔ خوابیده در چشمش گروه اندر گروه

عنبر تابیده در زلفش قطار اندر قطار

نونهال قامتش را لطف و خوبی برگ و بر

پرنیان پیکرش را ناز و خوبی پود و تار

جادویی خیزد ز چشمش همچو وسواس از جنون

خرمی زاید ز چهرش چون طراوت از بهار

در بهاران باغ دیدستی ‌که بار آورده سرو

سرو قد او نگر باری ‌که باغ آورده بار

آنچه او دارد ز خوبی‌گر زلیخا داشتی

با همه عصمت ازو یوسف نمی‌کردی فرار

همچنان‌کاشفته‌گردد صرع دار از ماه نو

ز ابرویش آشفته‌ گردد ماه نو چون صرع دار

وز دگر سو روی بر رویش یکی زیبا پسر

کز جمالش خیره‌ گردد مغز مرد هوشیار

صورتی بیجان ولیکن هرکسش بیند ز دور

زود بگشاید بغل‌ کش تنگ ‌گیرد در کنار

فتنهای چشم او چون جور گیتی بی‌حساب

حلقهای زلف او چون دور گردون بی‌شمار

شهوت ‌انگیز است ‌رویش همچو سیمین‌ ساق ‌دوست

عنبرآمیزست زلفش همچو مشکین‌زلف یار

گر چنین ‌رویی به ‌شب در مجلسی حاضر کنند

شمع بی‌پروا زند خود را بر او پروانه‌وار

وز قفای او عجوزی دیو-خوی و زشت-‌روی

کز بنی الجان مانده در دوران آدم یادگار

بینیش چون خرزهٔ خر خاصه هنگام نعوظ

چانه‌اش چون خایهٔ غرخاصه هنگام فشار

موی او باریک و چرکین همچو تار عنکبوت

روی‌او تاریک و پرچین همچو چرم سوسمار

چانه و بینیش گویی فربهی دزدیده‌اند

از دگر اعضاکه آنان فربهند اینان نزار

بسکه در رخسارزشش چین بود بالای چین

زو نظر بیرون نیارد رفت تا روز شمار

چانه و بینیش پنداری بهم‌چشمی هم

گوی و چوگان ساختندی از برای ‌کارزار

بسکه‌ پی آورده سر گویی‌ که نجوی می کنند

بینی او با زنخدان چانهٔ او با زهار

در همه‌ گیتی بدین زشتی نباشد هیچ‌کس

ور بود باری نباشد جز حسود شهریار

 
 
 
گنجور را از دست هوش مصنوعی نجات دهید!
عنصری

نافه دارد زیر اندر گشاده بی شمار

لاله دارد زیر نافه در شکسته صد هزار

خانمان از رنگ و بوی او همیشه چون بهشت

روزگار از تار و پود او شکفته چون بهار

چشم زی رویش نگه کرد اندرو لاله شکفت

[...]

مشاهدهٔ ۴ مورد هم آهنگ دیگر از عنصری
فرخی سیستانی

هر سپاهی را که چون محمود باشد شهریار

یمن باشد بر یمین ویسر باشد بریسار

تیغشان باشد چو آتش روز و شب بد خواه سوز

اسبشان باشد چوکشتی سال و مه دریا گذار

از عجایب خیمه شان با شد چو دریا وقت موج

[...]

مشاهدهٔ ۵ مورد هم آهنگ دیگر از فرخی سیستانی
خواجه عبدالله انصاری

ای خداوندان مال العتبار الاعتبار

ای خداوندان قال الاعتذار الاعتذار

پیش ازاین کاین جان عذرآورفروماند ز نطق

پیش از آن کین چشم عبرت بین فرو ماند زکار

توبه پیش آرید و نادم از گُنه کاری خویش

[...]

مشاهدهٔ ۴ مورد هم آهنگ دیگر از خواجه عبدالله انصاری
ازرقی هروی

بار دیگر بر ستاک گلبن بی برگ و بار

افسر زرین بر آرد ابر مروارید بار

گاه مینا زینت آرد زو نگار بوستان

گاه مرجان زیور آرد زو عروس مرغزار

غنچه سازد باغ را پر گلبن از مینا و زر

[...]

مشاهدهٔ ۲ مورد هم آهنگ دیگر از ازرقی هروی
منوچهری

ابر آذاری برآمد از کران کوهسار

باد فروردین بجنبید از میان مرغزار

این یکی گل برد سوی کوهسار از مرغزار

وان گلاب آورد سوی مرغزار از کوهسار

خاک پنداری به ماه و مشتری آبستنست

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه